شهیرشهید ثالث در “شهیر بلاگ” با توجه به چند شورش گسترده گرسنگان علیه حکومت ها، یادداشتی در همین زمینه نوشته است که اینگونه آغاز می شود:
سالها بود که دیگر این تصور که توده های به ستوه آمده از فشار زندگی به خیابان ها ریخته و بساط حکومت های فاسد را درهم بریزند از ذهن ها رخت بربسته و اعتبار خود را از دست داده بود. وقوع این چنین وقایعی از پایان دوران جنگ سرد دیگر غیرممکن بنظر می رسید. و بالاخره سالها بود که انقلاب های ناشی از فقر و گرسنگی، از صحنه واقعیت های سیاسی- اجتماعی حذف شده و تنها در نمایشنامه های بزرگ و پرهزینه “برادوی” در نیویورک خودنمائی می کردند. اما ظرف ماه گذشته عنوان های خبری که از قیمتهای سر به آسمان کشیده مواد غذائی در سراسر جهان حکایت می کردند زنگ خطر را برای بسیاری از حکومت ها به صدا درآوردند.
روزنامه نگار، مفلوک تر از همه
اگر می خواهید از تازه ترین نرخ دستمزدهای روزنامه نگاری در ایران مطلع شوید، سری بزنید به وبلاگ مصطفی قوانلو قاجار در “روزنامه نگار نو” که نوشته اش در این باره چنین آغاز می شود:
این روزنامهنگارهای ایرانی آدمهای بسیار بدبختی هستند. به قیمت کالاهای اساسی نگاه کنید و به تورمی که دولت به 18 درصد آن اعتراف کرده است. همه چیز گران و گرانتر میشود الا حقوق روزنامهنگاران که افزایش دستمزدش بسیار اندک است و هیچ سنخیتی با نرخ تورم ندارد.
روزنامه نگاران، در دهان غول گرانی
در همین زمینه، یک روزنامه نگار دیگر، احسان تقدسی در “تست دموکراسی” می نویسد:
غول گرانی آرام آرام همه را می بلعد و ما روزنامه نگاران را بیش از همه. قیمت ها از هیچ منطقی پیروی نمی کنند. گوش کسی هم بدهکار نیست. برای مردم مهم نیست آمار و ارقامی که بعضا اثری از واقعیت هم ندارند. بلکه مهم آن چیزی است که مشاهده می کنند. قیمت نان بالا رفته….سبزی و گوشت هم. کرایه تاکسی ها عشقی شده اند و هرکس هرآن قدر در توانش باشد می ستاند. عجیب است که دیگر مانند گذشته هم کسی را حوصله دفاع از حق نیست و همه به نوعی به خورده شدن حقشان عادت کرده اند. آرام آرام به جایی می رسیم که به ریال حقوق می گیریم و به دلار خرج می کنیم. همه ساز خود را می زنند. رقم واقعی تورم اگر گفته شود، شاید بتوان گفت چه در حال رخ دادن است. انگار کسی پا بر حنجره مردم گذارده و فشار می دهد.
بدترین اختراع بشر: قدرت مطلق
معصومه ناصری در “کافه ناصری” قدرت مطلق و تمرکز آن در دست یک شخص را عامل اغلب عقب ماندگی ها می داند:
قدرت مطلق، زهرماریترین چیزی است که آدم اختراع کرده است. قدرت بیسوال، قدرت بیپرسش، قدرت آدمهای کوچکی که احساس قدر قدرتی میکنند. راست گفته بود هوشنگ اسدی که ما همه شاهیم کافی است تخت کوچکی دست و پا کنیم و بر آن بنشینیم.
قدرت بیسوال، آدمها را آدم نمیبیند جسدهای متحرکی میبیند که وقت وقتش باید به میدان بیایند. در جمهوری اسلامی هر کس قدرت کوچکی پیدا میکند از تحقیر آدم ها لذت میبرد و از این نگاه غیرانسانی به آدمها شرم هم نمیکند چون دیوارها شیشهای نیستند.
نوبت عاشقی ست یک چندی
اردشیر طیبی در “روزیای آریایی” شجاعت اکبر اعلمی نماینده رد صلاحیت شده مردم تبریز را در هنگام ایراد آخرین نطق خود در مجلس هفتم، تحسن می کند:
همه نمایندگانی که در طی صد سال اخیر به مجلس راه پیدا کرده اند مدعی بوده اند و لاف عاشقی زده اند اما اگر معیار عاشقی را تنها بر اساس شجاعت بگذاریم خواهیم دید که شاید به اندازه یک تیم فوتبال هم نماینده شجاع در مجلس نداشته ایم. اما اکبر اعلمی، با شجاعت و صد البته با صداقت بی نظیرش که از ستار خان و باقر خان به ارث برده است می آید و در این خفقان وحشتناک که عاشقان را می کشند و به بند می کشند و یا به تبعید می فرستندشان، شجاعانه حرف می زند و از عواقبش نمی ترسد. اعلمی می داند که یک عاشق در هر صورت بازی را برده است و چیزی به نام باخت و اندوه برای عاشق وجود ندارد. او شجاعانه به پشت تریبون مجلس می رود و از دست این زمانه فرهاد کش فریاد می کشد.
همه اشتباهی هستند!
احمد طالبی در “همینجوری” با اشاره به مصاحبه اخیر فرهاد رهبر که طی آن از نحوه انتخاب شدنش توسط رئیس جمهور سخن به میان آورده نوشته است:
بعد از پخش سریال مرد هزارچهره، ورژنهای جدیدی از جوک اس ام اسی- احمدی نژادی ساخته شد که خلاصه همه شان اشاره داشت به احمدی نژاد که در پایان ریاست جمهوری اش می گوید:من نه استاندار بودم، نه شهردار و نه رییس جمهور. من اشتباهی بودم.
به نظرم جوک های ژانر احمدی نژادی از فرط تکرار دیگر ملال آور و بی مزه شده اند اما نگاه دوباره به مصاحبه فرهاد رهبر با سالنامه شهروند باعث شد به این نتیجه برسم که گاه مرز جوک و واقعیت خیلی هم روشن و عیان نیست.
چاره ای نداریم!
محمد صادق الحسینی در “کالاتاکسی” موافق پرداخت نقدی یارانه هاست:
چاره ای نداریم جز اینکه این وضع را تغییر دهیم. ما در تعادلی قرار گرفته ایم که شاید بتوان گفت که از بدترین تعادلهای ممکن است. و شاید نقدی کردن بهترین نباشد، اما از وضعیت کنونی مسلما بهتر است. پس انتقادات برخی بر این طرح که فلان می شود و بهمان می شود، صرفا با توجه به وضعیت کنونی باید سنجیده شود. باید گفت: مگر در وضعیت کنونی خیلی ها و همچنین اقتصاد کشور فلان و بهمان نمی شود که این وضعیت جدید را بد می دانید؟ شاخص مقایسه ای تان کدام است؟
شاید هم خیلی بد نباشد
شیوا مقانلو در “کازابلانکا” از وضعیت کتاب و عدم انتشار عناوین تازه کافی می نالد:
خسته نشدیم از اخبار تکراری و بی هیچ جا نرسیدنی؟ مثلا دعواهای ناشران و نویسندگان و اهالی قلم با وزارت ارشاد؟ یک جورهایی خیلی هم بد نیست: در نمایشگاه امسال، کتاب فارسی چاپ جدید کم داریم و شاید بشود با وجدان راحت فرهنگ های گران و کتاب های قدی کت و کلفتی را که مدتیست پشت گوش انداخته ام، بخرم.
برای کتاب های انگلیسی هم غمی نیست. از خریدهای قدیمی ها هنوز نخوانده زیاد است. این را در مقام مترجمی می گویم که می تواند تف سربالایی بیندازد و بگوید وقتی ترجمه های ما از نویسندگان دهه 70 آمریکا و اروپا نشان معرفی ادبیات جدید و معاصر دنیا به جامعه کتابخوان ایران محسوب می شود و آنقدر آوانگارد و دشوارخوان و عجیب است که تیراز هزارتاییش هم ته انبار لالا می کند؛ ما چقدر باید باید از وزارتخانه و خوانندگان شادمان تر باشیم که برویم سراغ ترجمه آثار مثلا دهه نودی و نویسندگان نوظهورتر؟!
شما را به خدا از برنامه پیش نیفتید!
قهوه چی در “کافی شاپ” معتقد است توسعه هنگامی نتیجه بخش خواهد بود که به نحوی همه جانبه و فراگیر رخ دهد. به این ترتیب که سرعت و نرخ توسعه در همه بخش ها متوازن و هماهنگ باشد:
یکی از مشکلات کشورهای در حال توسعه رشد سرطانی و تک بعدی است. نمونه آن که به صورت روزمره گریبان اکثر مردم را میگیرد رشد سریع تعداد خودرو بدون رشد جاده ها و خیابانها و امکانات جنبی آن است که منجر به افزایش تصادفات و حوادث جاده ای شده است.
برنامه ریزی و توسعه مبتنی بر برنامه برای پیشگیری از چنین مشکلاتی است. در حقیقت برنامه ریزان سعی میکنند توسعه کشور را به صورت هماهنگ به پیش ببرند تا به دلیل رشد نا هماهنگ مجبور به پرداخت هزینه های چنین رشدهای سرطانی نشویم. با این وجود بسیاری اوقات مسئولان در اعلام پیشرفت برنامه هایشان با افتخار اعلام میکنند که مثلا در بخشی از برنامه ها 50% از برنامه جلو هستند. اگر با دیده بصیرت نگاه کنیم چنین آماری جای خشنودی ندارد.
فقط عاشق امام شده ام
”مهجاد” مصاحبه ای با مجید انصاری ترتیب داده است. نفر بیست و نهم لیست تهران که همین دیروز از اصولگرایان خواست تا به مناسبت سال نوآوری، دست در دست هم به صحنه آمده و در دور دوم، به شکلی متحد و یکپارچه به دوم خردادی ها رای دهند! یکی از پرسش ها و پاسخ ها به قرار زیر است:
س: بگذریم ، حاج آقا تا حالا چند بار عاشق شدید؟
ج : بستگی دارد عشق را چطور تعریف کنید.
س: همین تعریف روزمره ، همین روابط انسانی که دو نفر به هم خیلی وابسته می شوند
ج :(مکث طولانی) اگر بخواهم واقعیتش را بگویم من به غیر از امام به کسی عشق نورزیدم. البته احساس محبت به همه داشتم. با همسرم هم که ازدواج کردم خب قطعا دوستش داشتم. ولی امام را فراتر از یک رابطه مرید و مرادی دوست داشتم و اگر عشق را هم محبت خارج از حد عادی بدانیم ، فقط عاشق امام بوده ام.
در هر دو صورت: به به! به به!
”سی و پنج درجه” یادداشتی در حاشیه انفجار اخیر شیراز دارد:
چوب دوسر طلاشنیدهاید تا به حال؟ ماجرای انفجار شیراز مصداق کپی برابر اصل همین چوب است. اگر این انفجار بنا به اظهار برخی منابع رسمی، بمبگذاری باشد، باید به سبک مهران مدیری گفت “به به.. به به..”. اما اگر انفجار به گفتهی بعضی منابع مجددا رسمی، حاصل سهل انگاری باشد، باید باز هم گفت “به به…”
پی نوشت: هیچ دقت کردهاید که این دفاع مقدس چقدر قربانی در زمان صلح دارد؟ هیچ حواستان هست که سالی چندنفر فقط در کاروانهای راهیان نور کشته میشوند؟ بد نیست که کم کم دست از سر این “دفاع مقدس” برداریم و کمی هم به “صلح مقدس” بچسبیم؟ راستی از نگاه شما صلح مقدستر است یا دفاع؟
به دیروزمان، دل خوش نکنیم
فهمیه خضر در “حرفه خبرنگار” می پرسد میان تاریخی که به آن می بالیم و آنچه امروز به آن مبتلائیم چه نسبتی وجود دارد:
برای همه ما پیش آمده که در کتابهای تاریخ، لابهلای متون کهن و از زبان استادان باستانشناس و مورخ بارها و بارها بشنویم که ایرانیان همان ملت بزرگ و پیشگامی هستند که آتش و مس را کشف کردند و اولین مردمانی بودند که در جهان سکه ضرب کردند. ملتی که داریوش کبیرش اولین راههای شوسه را ساخت و کوروش کبیرش منشور حقوق بشر نوشت و حتی دیوار چین تقلیدی است ناشیانه از دیواری که کورش در شمال ایران در سال 544 قبل از میلاد برای جلوگیری از تهاجم اقوام شمالی ساخت.
اما کسی به این پرسش اساسی و تعیین کننده پاسخ نداده است که از این همه شکوه و جلال و اعتبار، امروز چه باقی مانده و اصلا نشانهها و آثاری که ایرانی تحریم شدهی قرن بیست و یک را به ایرانی ابرقدرت هزاران سال پیش مربوط و متصل میکند چیست و در کجای نقشه جغرافیایی که در گذر زمان کوچک و کوچکتر شده است قرار دارد؟
آخوندها گفتند بی ناموسی دارد. چپ ها گفتند بدآموزی دارد!
محمد افراسیابی در “عمو اروند” در حاشیه گفتگوی ایرج پزشکزاد درمورد کتاب مشهورش یادداشتی نوشته و بخش هایی از این مصاحبه را هم منتشر کرده است:
رادیو فرانسه مصاحبهای داشت با ایرج پزشکزاد، نویسندهی داستان دائیجان ناپلئون. فرنگیس حبیبی از او نظرش را در بارهی اعتقادش نسبت به شخصیت دائیجان پرسید. پزشکپور دلش پر بود. میگفت:
آخوندها با عنوان” ناموسی” به آن سریال که ناصر تقوائی خیلی هم خوب درستش کرده بود، حمله کردند و چپها که نخواستند عین حرف آخوندها را تکرار کنند، عنوان” بدآموزی” به آن دادند.
ولی فیلم مورد استقبال عموم قرار گرفت.
یاد باد آن شهریار قنبری قدیم!
لیلی نیکونظر در “لولیان” منتقد مضمون اغلب ترانه هایی ست که این سال ها شهریار قنبری سراینده آن بوده است اما هرگز با نمونه های پیشین سروده های او در قبل از انقلاب برابری نمی کند:
به نظرم “شهیار قنبری” در ترانههای تازهاش، بیش از حد عصبیست؛ بیش از هر زمان دیگری. همین پرخاشگریست که ترانهها را پریشان و آشفته کرده. ترانهها سرشارند از فضاسازیهای متنوع و ترانهسرا گویا فراموش کرده که همین فضاسازیها (و تصویرهای) بیشمار و پراکنده، تا چه میزان به فرار بودنشان کمک کرده. مدتهاست که نمیتوانم حتی یکی از ترانههای او را از حفظ بخوانم. ترانهها چنان پر از فضاها و شعارهای بیربط و بیمناسبت هستند که به خاطر داشتن دو بند ِ پشت سرهم را هم سخت و غیر ممکن میکند. تصویری که او از خودش، در این ترانهها، به عنوان مولف ارائه میکند، همان مجری خشمگین و پرگو و توقعی شوهای تلویزیونیاش است. او مدتهاست که ترانهی ماندگار نمیگوید و عجیب تن به شعارهای سیاسی داده.
کارکرد مثبت، دلیل ضرورت یک چیز نیست
حامد قدوسی در “یک لیوان چای داغ” منتقد ملی گرایی ست و نوشته خود در این باره را اینطور آغاز کرده است که:
در اینکه ملی گرایی در بسیاری مقاطع تاریخی و نقاط جغرافیایی کارکرد مثبت داشته است شکی نیست. کافی است کسی تاریخ نهضت های ملی اروپا در قرن 19 و خاورمیانه در قرن 20 را بخواند تا این موضوع را کاملا درک کند. ولی این “واقعیت” هیچ چیزی را در بحث من عوض نمی کند. چرا که بر اساس چارچوب ذهنی که من دارم “کارکرد مثبت” یک چیز دلیلی بر “اصالت” یا “اخلاقی” بودن آن نمی شود. نازیسم و کمونیسم هم در مقاطع اولیه فعالیت خود پیش رفت قابل توجهی برای کشورهای خود به بار آورند ولی این دلیل نمی شود که از آن ها طرف داری کنیم.
درختی بکار تا تو را بالا ببرد
فرهمند در “رهایی” چنین توصیه ای به خوانندگانش دارد:
گاهی در زندگی لازمه از اونجایی که هستی کمی پایین تر بیای. تصمیم بگیری که بجای اینکه مرتب از درخت بالا بری و پایین بیفتی و زخمی بشی، فقط یک درخت بکاری و از اول روش محملی بسازی و سوار اون محمل بشی.. و بعد اونقدر همونجا بنشینی تا درخت در زیرت رشد کنه و بارور بشه و تورو با خودش بالا ببره… ممکنه این روش بنظرت احمقانه بیاد.. اگر اینطور باشه حتما به اندازه کافی زمین نخوردی و هروقت که اینکار رو بکنی تعجب خواهی کرد که درخت چقدر سریع رشد می کنه.
از نیستانی انتظار نمی رفت
مجتبی پورمحسن در “هفت ها” از واکنش خشمگینانه توکا نیستانی به نویسندگان طنز مرد هزار چهره گلایه مند است:
به جای اینکه فلان نهاد شاکی شود که چرا تحت شدیدترین انتقادها قرار گرفته، عدهای از هنرمندان ایرانی در کمال ناباوری هرچه دلشان میخواهد بار امیرمهدی ژوله و مهراب قاسمخانی میکنند. واقعاً آن شعارهای قشنگ تحملِ دیگری و انتقادپذیری کجا رفت؟ خداییش عیب است. ملت به ما میخندند. مدتهاست که در کشور ما فحش دادن به تلویزیون به “پز” روشنفکری تبدیل شده است. علی شکوریراد، عضو حزب مشارکت فغان سر داده که در “مرد هزار چهره” به پزشکان توهین شده است! حالا از این اصلاحطلبان انتظاری نیست، اما من واقعاً خجالت کشیدم که مثلاً هنرمندانِ این کشور “اعتراض” میکنند که در یک سریال تلویزیونی به شاعران و هنرمندان توهین شده است.