هنر روز- مرگ محمدرضا لطفی٬ موسیقیدان و نوازنده تار٬ جامعه موسیقی ایران را عزادار کرد. لطفی در کنار چیردهدستی در موسیقی٬ حاشیههای مختلفی هم داشت که برخی از آنها تبدیل به جنجالهای خبری شدند. شکل زندگی او٬ چه در حوزه شخصی و چه در حوزه عمومی٬ همواره باعث دامن زدن به شایعههای مختلفی شد.
در دو گفتوگو با مدیر برنامههای لطفی تلاش کردهایم نگاهی دقیقتر داشته باشیم به این جنبه از زندگی او.
بهراد توکلی٬ در هشت سال گذشته٬ مدیر برنامهها و مسوول برگزاری کنسرتهای محمدرضا لطفی بود. برخی از توکلی به عنوان یکی از نزدیکترین افراد در سالهای آخر عمر لطفی به او نام میبرند. با توکلی درباره موضاع محمدرضا لطفی٬ درگیریها و اختلافهای او با دیگر هنرمندان در سالهای گذشته و برخی حواشی که پیرامون او وجود دارد٬ به گفتوگو نشستهایم.
سال گذشته منصور نریمان در مصاحبهای گفته بود که بعد از ورود هوشنگ ابتهاج به تلویزیون٬ سایه روزی به جلیل شهنار و او گفته است: “بعد از فوت آقای داوود پیرنیا که سرپرست برنامه گلها بود، کسانی که وابستگی حزبی و تودهای داشتند، وارد مسوولیتهای موسیقی رادیو شدند و یکی از آنها یک بار در حیاط رادیو، من و آقای شهناز را دید و با اشاره به تارنواز جوانی که آن روزها کارش را تازه شروع کرده بود، گفت آقای شهناز دیگر دوره شما تمام شده و حالا غول تار این جوان است که همراه من است. بعد از انقلاب همین آدمها آمدند و برنامهای چیدند که از همه هنرمندان باسابقه امتحان بگیرند. حتی به آقای تجویدی هم گفته بودند بیا امتحان بده که ایشان گفته بود چه کسی میخواهد ما را امتحان کند؟ به من هم گفتند بیا٬ اما گفتم من با تمام سوابقام هیچ چیزی نمیخواهم و لطفا اسم مرا کلا خط بزنید. پس از آن ۱۶ سال خانهنشین شدم”. نریمان، لطفی را جزو جریانات چپ آن روزها دانسته بود که در رادیو بارها تنشآفرین شد و دستهبندی ایجاد کرد.اولین برخوردهای حذفی و پاکسازی را چپها - که لطفی آن زمان از از حامیان آنها بود - با برچسب طرفداری از شاه به موزیسینها٬ دستهبندی و خودی و غیرخودی را شروع کرد.
من صلاحیت پاسخگویی به این سوال را ندارم٬ چون سن و سالم اقتضا نمیکند که مسایل آن دوره را شخصا تجربه کرده باشم. نه به عنوان شاگرد و همنشین استاد لطفی٫ بلکه به عنوان محقق موسیقی میتوانم بگویم حرفهای استاد نریمان دارای چند تناقض است: اول آنکه آقای سایه اصلا بعد انقلاب در رادیو سمتی نداشت. تا آنجا که میدانیم نیروهای اسلامی کار پاکسازی را در رادیو و سایر نهاد ها انجام میدادند. آقای لطفی در دانشگاه تهران قربانی همین جریان شده بودند. فقط میدانم بعد از انقلاب وقتی حقوقهای رادیو را میخواستند برقرار کنند٬ آقای سایه در رادیو نبود و آقای جلالی شاید با کمک گرفتن از استاد لطفی حقوق بسیاری را برقرار کردند. من موافق جریان پاکسازیها نیستم٬ اما طبیعتا کسانی که به اتهام ارتباط با سازمان امنیت رژیم شاه (ساواک) پاکسازی شدهاند٬ نمیآیند بگویند ما ساواکی بودیم و پاکسازی شدیم! من از آقای لطفی چیزی در این باره نشنیدهام.
یعنی قبول ندارید که لطفی در سالهای انقلاب به ایجاد دسته بندی در بین هنرمندان کمک کرده است؟
کدام دستهبندی؟ ایشان که از رادیو استعفا داده بود٬ بعد هم که در کانون چاوش فعالیت داشتند و دانشگاه تهران م.دت کار آقای جلالی در رادیو کوتاه بوده٬ بلافاصله ریختند و جمع کردند.پاکسازیها هم پس از دورهای است که آقای لطفی در رادیو بودهاند. اساسا فضای آن روز جامعه موسیقی٬ ساز و آواز و تغزل را بر نمیتافت و خیلی طبیعی استادان دوره گلها فضای کارشان را از دست داده بودند.
با این حال کم نیستند از هنرمندان گلها که از لطفی به خوبی و یا با خاطره خوش یاد نمیکنند.
من نمیدانم مشخصا از چه کسانی سخن میگویید. زندهیاد استاد خرم٬ که من در تیم برگزاری کنسرتشان بودم ٬ همیشه از استاد لطفی به نیکی یاد میکرد. البته من از استاد لطفی شنیدم که وقتی اثر موسم گل با تار استاد و صدای هنگامه اخوان از رادیو پخش شد٬ خیلی مورد توجه قرار گرفت و خیلی حسادتها را هم برانگیخت. این را بگذارید در کنار توجه جناب سایه به استاد لطفی و نیروی جوانی و پرکاری استاد لطفی؛ طبیعی است که حسادتبرانگیز باشد و هژمونی رادیو را به هم میزند. باز هم تاکید میکنم من صلاحیت پاسخگویی به این سوالات را ندارم و باید کسانی نظر دهند که در بطن جریانها بودهاند٬ اما باز تاکید میکنم خیلی طبیعی است که ساواک در همه ادارات٬ خصوصا رادیو٬ عواملی را داشته باشد و آنها که به این واسطه به حق یا ناحق از کار کنار ماندند٬ نمیگویند دلیلش چه بوده و سعی میکنند موضوع را معطوف به عوامل دیگر کنند.
یکی از درگیریها هم بر سر مالکیت موسسه چاووش بوده است. برخی بر این عقیدهاند که اصرار لطفی درباره مالکیت بر این موسسه درست نبوده.
آقای لطفی کجا اصرار داشتند؟ کجا چه گفته یا نوشتند؟ البته چاووش موسسهای است که اساسنامه مشخص دارد٬ هیات امنا داشته٬ دبیر داشته که آقای لطفی بودهاند. آقای موسوی هم کاغذی را که دارند مربوط به “آموزشگاه موسیقی چاووش” است٬ یعنی یکی از ارکان کانون فرهنگی هنری چاووش که به نام استاد علیزاده بوده است نه کانون چاوش. مدیر چاوش آقای سایه بودهاند و آقای لطفی هم دبیر هیات امنا و کانون را هم ایشان به وزارت کشور برده و ثبت کردهاند. علاوه بر این سرمایه چاووش هم صورت جلسه شده که چه کسی چقدر سرمایه گذاشته.
یکی از مسایل مربوط به چاووش هم بحث افشای برخی آلبومهای این موسسه در جریان پلمپ آن است.
آلبومی در جریان پلمپ افشا نشد٬ آلبومهایی گم شد! آقای عندلیبی مسوول ریلها بودهاند و آقای درخشانی مسوول کاستها. من نمیدانم چه شده چون نبودهام٬ اما شخصا کاست آلبوم آثار وزیری را که خود آقای درخشانی چیدمانش را انجام داده بودند از ایشان گرفتم و نزد من است و همان آلبوم عینا با همان چیدمان توسط موسسه ماهور منتشر شد. کاست که نزد آقای درخشانی بوده٬ میماند ریلها. این ریلها چهطور سر از موسسه ماهور در آورد٬ من نمیدانم. آقای موسوی هم بیاخلاقی کردند و متنی زننده را نوشتند که من پاسخ آن را در مقالهای دادهام و شاید اینجا مجال آن نباشد. اما موضوع روشن است: در اساسنامه چاووش انحلال و تعیین تکلیف اموال با هیات امنا بوده نه افراد و آقای لطفی هم در هیات امنا بودهاند و بدون نظر ایشان این فعل و انفعالها صورت گرفته و این واضح و مشخص است.
چطور شد که آقای لطفی در دهه ۶۰ تصمیم به ترک ایران گرفتند؟
من در مصاحبهای که با آقای لطفی داشتم این موضوع را از ایشان پرسیدم و اینجا مستند به همان مصاحبه که در نامه شیدا چاپ شده است میگویم ایشان قصد مهاجرت نداشتهاند. برای کنسرتی به ایتالیا میروند و برای یک یا دو هفته هم برنامهریزی میکنند. در طول آن مدت مصاحبهای با روزنامه ایتالیایی “گزنتینو” انجام میدهند که خبرنگار آن روزنامه صحبتهای پس از مصاحبه را٬ بر خلاف توافق فیمابین ٬ منتشر و تیتر مییزنند: “ز زرتشت تا خمینی در گفتگو با محمدرضا لطفی”.
این مصاحبه واکنشهایی را در ایران ایجاد میکند و استاد مجبور میشوند در ایتالیا بمانند و این سرآغاز هجرت ناخواسته ایشان میشود. این کار روزنامه ایتالیایی را بعدها در بازگشتشان به ایران هم از سوی مطبوعات داخلی دیدیم. میآمدند٬ ضبط میکردند و نسخه قبل از چاپ را ارسال نمیکردند٬ علیرغم اینکه خود استاد تاکید داشت که باید نسخه نهایی با نظر من باشد٬ آن را چاپ میکردند که خب رنجشها و سوتعبیرهایی را سبب شد. تا اینکه بعد از آن قرار گذاشتیم روزنامهها و رسانهها سوالاتشان را مکتوب بفرستند و استاد مکتوب جواب دهند که چنین وضعیتی پیش نیاید.
و چه شد دوباره بازگشتند؟
ایشان دو بار بازگشتند: یکبار دهه هفتاد بود که از وزارت ارشاد در دوران مدیریت همین آقای مرادخانی بر مرکز موسیقی آمدند و مکتبخانه را پلمپ کردند و استاد هم دید که دیگر کاری نمیتواند بکند٬ به خارج بازگشت.یک بار هم در دهه هشتاد که آمدند و ماندند. ایشان هدفشان بازگشتن و اجرای برنامههایشان بود که خب دهه هفتاد با آن برخورد مواجه شدند.
آیا بازگشتشان به کشور و تاسیس مکتبخانه٬ با موضع و یا قولی از سوی وزارت ارشاد همراه بود یا دلایل دیگری در میان بود؟
مکتبخانه که سالها قبل از بازگشت استاد آموزشگاه ثبت شده بوده و مجوزش هم به نام مرحوم ایران لطفی٬ خواهر استاد٬ بود. موضع مثبتی نبوده است. موضع مثبتشان شاید این بوده که دوباره پلمپاش نکردند. کما اینکه در دوره مدیریت آقای افشارنیا در همین سالهای اخیر هم میخواستند این کار را بکنند و نامه دادند که مجوزتان را بیاورید. من شخصا پیگیری کردم. یک سال هم درخواست مجوز به نام آقای حسنی را معلق نگه داشتند و ندادند و سرانجام توانستیم به نام آقای مظهری مجوز بگیریم. شما به این میگویید موضع مثبت؟
درباره خروج آقای لطفی برای بار دوم از ایران چطور؟ دلیل آن چه بود؟
در دوره وزارت ارشاد آقای میرسلیم و مدیرکلی آقای مرادخانی آمدند و مکتبخانه را پلمپ کردند و ماجراهایی است که ریشه در مافیای موسیقی دارد.
برای برخی حمایتهای وزارت ارشاد دولت نهم از محمدرضا لطفی شبههبرانگیز بود. این همکاریها و حضور در مراسم دولتی٬ باعث انتقاد از لطفی شده بود. دلیل حضور در چنین مراسمی٬ چه بود؟ آیا فشاری در این زمینه وجود داشت؟
شاه کلید این مسایل آقای مرادخانی است. اجازه بدهید اول این توضیح را بدهم که من مدیر برنامه استاد بودم و بسیاری از قرارهای ملاقات از طریق من با استاد هماهنگ میشد. همانطور که اهالی مطبوعات هم مصاحبهای اگر میخواستند با استاد داشته باشند٬ به من زنگ میزدند. من در این هشت سال یک بار هم تماسی از آقای کلهر یا دفتر رییسجمهور نداشتم. در دفتر هم که حضور داشتم٬ یک بار هم آقای کلهر را ندیدم. میماند این قرارها و پیرو آن ٬ حمایتها. کجا باید اتفاق می فتاد؟ دوم چه حمایتی؟ چه پرداختی؟ چه سهولتی؟ حال به اینها خواهم پرداخت.
اما برویم سراغ ریشهیابی این شایعات. پس از جنگ و در دوره سازندگی نظام متوجه بیبرنامهگیاش در عرصه فرهنگ شد. البته برنامهای که در نظر داشت٬ سازماندهی هنر ارزشی بود. کانالیزه کردن هنر در مسیرهای ارزشی و یا نهایتا خنثی و بی اثر، وظیفه اصلی وزارت فرهنگ و ارشاد بود. فرماندهی این ساماندهی هم اتفاقا در وزارت ارشاد نبود. در وزارت اطلاعات و به عهده معاون آن٬ یعنی سعید امامی ٬ بود. در عرصه سینما تهیهکنندگان شبه خصوصی نظیر برادران شایسته و در موسیقی علی مراخانی و پیروزپی و دیگران.
اما این کار به موضوعیتی فراتر از آییننامههای سانسور نیاز داشت و آن، ایجاد تشکّلهایی بود که مانند تشکلهای جعلی کارگری (که خواستههای کارگران را کانالیزه و خنثیسازی میکرد) باشد. همین سیاست را اصنافِ جعلی پی گیری کرد. سرکوب اصناف حقیقی هنرمندان، نظیر انجمن صنفی هنرمندان موسیقی ایران و گرفتن طرح بیمه هنرمندان از آن موسسه و واسپاری به خانه موسیقی٬ که به مدد ارتباطات امنیتی-اطلاعاتی علی مرادخانی صورت گرفت، باعث شد بسیاری از هنرمندان موسیقی که به حق، چشمانداز مناسبی برای آینده شغلی خود نداشتهاند را برای دریافت مزایای بیمه به خانۀ موسیقی بکشاند و مطالبات و خواستههای خود را با شعار صنف خانه موسیقی در آن جستجو کنند؛ در حالی که هنرمندان به حق، به دنبال حقوق اولیه خود بودند، عوامل ریشتراشیده و ادوکلن زدهی نظام در حال ایجاد مافیاهای هنری با ابزار خرید و پرورش خبرنگار و رسانه بودند تا با کمک این ابزار، آنها را که همسو هستند، مطرح سازند و آنها را که در هژمونیشان نمیگنجند، بایکوت یا تحریم کنند. مطرح کردن خوانندگان و نوازندگان متوسط و پروپاگاندای تبلیغاتی داخلی و حتی بینالمللی حول و حوش آنها، موضوعی نیست که بر کسی پوشیده باشد؛ در حالی که به این نکته اشراف نداشتند که نسلی را که برایشان سرمایهگذاری میکردند و میکنند، آموزش مناسب ندیده و از آنها استاد نمیتوان ساخت.
این سازمان پروپاگاندایی به سرپرستی حمید رضا عاطفی٬ که اتفاقا بسیار شبیه دستگاه تبلیغاتی نازیها عمل کرده و میکند، سعی بر ایجاد هژمونی بیخطری برای نظام کرد و آنچه را که در آن هژمونی نمیگنجید را به روشهای ماکیاولیستی، تخریب و تخطئه کرد؛ حتی اگر این هژمونی را استاد بزرگی چون محمدرضا لطفی آشفته میساخت. او که به رغم دعوتهای حضوری و غیر حضوری خانه موسیقی٬ که من در بسیاری از آنها خود حضور داشتم، حاضر به عضویت در هیچ سطحی در این سازمان نشده بود را مورد تاخت و تاز قرار داده و میدهند.
از یکی از دوستان رسانهای نقل میکنم که به من گفت: آقای عاطفی پیش از کنسرت نیاوران، بچهها (اهالی رسانه) را جمع کرد و گفت: باید لطفی را تخریب کنیم و جنجالِ بینظیر مطبوعاتی پس از خبرگزاری مهر که آن دوره حمیدرضا عاطفی مسوول بخش موسیقیاش بود، آغاز شد و این خود شاهدی بر این ماجراست. لطفی هژمونی مرادخانی یا هژمونی خانه موسیقی را به هم میریخت. پیشبینی او هم برای نظام مشخص نبود، پایگاه مردمی عظیمی هم داشت؛ پس یا باید در حلقه قرار میگرفت یا پایگاهاش تخریب میشد. از ترس همین پایگاه که در روز تشییع پیکر استاد دیدید بود که به توصیه مرادخانی و سلمانیان حراست سال هفتاد و دو آمدند و مکتبخانه را بستند. وگرنه به مرادخانی مدیر موزه موسیقی چه ربطی موضوع کلهر داشت. خیلی از هنرمندان صاحب نام همدم این حلقه بودند که هر جا مینشستند٬ کلهر کلهر میکردند.
اینها همه سازمانی بود وگرنه حسابهای شیدا مشخص است، حسابهای کنسرت هم معلوم است که یک ریال پول از نهادهای دولتی دریافتی نداشتیم. هیچ مجوزی به سرعت آماده نشد؛ بلیطهای کنسرتهایمان مانند برخی کنسرتهای بزرگ توسط سازمان ملی جوانان پیشخرید نشد٬ بلکه نظام هر جا رسید٬ سنگ انداخت. امروز مرادخانی معاون وزیر دولت روحانی است٬ اما اشتباه نکنید این نفر آدم روحانی یا جناح خاصی نیست، بلکه آدم نظام است. در دوره خاتمی هم مسوول موسیقی کشور بوده٬ در دوره احمدی نژاد هم مدیر موزه موسیقی بوده است. بحث این آدم هم نیست او هم یک چرخ دنده است از یک سیاست کلی که هدفش خنثی سازی هنرمندان است.
مشکل استاد لطفی با خانه موسیقی و دوستان سابق بر سر چه بود؟
دوستان سابق با خانه موسیقی فرق میکند. ارتباط قطع شده استاد با استادان شجریان و علیزاده ربطی به خانه موسیقی نداشت. استاد لطفی آن مصاحبه معروف موسوم به “موسیقی دان بحران” را که استادان آن را عامل ناراحتی و عدم ارتباطشان با استاد لطفی اینجا و آنجا بیان کردند تابستان ۱۳۸۶ انجام داد. دقت کنید لطفی اواخر ۸۳ به ایران آمد. این دو سال و اندی دوستان قدیماش چه بهانهای داشتند؟
یکی از استادان که آن زمان تنها زمزمه آمدن لطفی به ایران شده بود٬ هر جا مینشست٬ میگفت لطفی میخواهد بیاید با کمک کلهر مدیر کل موسیقی ارشاد شود و پوست ما را بکند. میخواهم بگویم پروژه کلهر از قبل از آمدن لطفی توسط مافیای موسیقی کلید خورده بود.
اما خانه موسیقی همانطور. اعتقاد استاد و نیز من این بود و هست که خانه موسیقی اساسا صنف نیست. این اعتقاد هم عینی است. اساسنامه خانه موسیقی٬ موسسه فرهنگی هنری چند منظورهای است که مجوزش را از ارشاد میگیرد. صنف، انجمنی است که از سوی گروهی از افراد دارای یک حرفه و پیشه تشکیل میشود تا از این راه به پشتیبانی و یا گسترش منافع صاحبان آن پیشه و بهبود کیفیت و بالابردن سطح کیفی مجموعهی واحدها، در کنار تعیین تدابیری برای مقابله با تخلفات، و وظیفهی اطلاعرسانی درست درباره اتفاقات حوزههای مرتبط با صنف مورد نظر را یاری رساند. اصناف مطابق قانون اساسی و نیز قانون نظام صنفی کشور در مجموعه وزارت کار و امور اجتماعی، ثبت٬ سازماندهی و فعالیت میکنند. استراتژی اصلی، ایجاد تشکل صنفی جعلیِ قابل کنترل توسط خود دولت، بدون امکانات و آزادیهای اصناف، جذب و خنثیسازی مطالبات هنرمندان در داخل آن و به حاشیه راندن و نابود کردن تشکلهای واقعی صنفی بوده است. این ادعا شاید سنگین به نظر برسد، اما خیلی جالب است تا ماجرای انجمن صنفی هنرمندان موسیقی کشور را که کمتر کسی با آن آشنایی دارد (و توسط دستور مستقیم آقای خاتمی لغو شد) را مرور کنیم تا دستهای پشت پردهی این استراتژی حکومتی عیانتر شوند.
انجمن صنفی هنرمندان موسیقی ایران در سال ۱۳۷۷ (دو سال پیش از ثبت خانه موسیقی) به شماره ثبت ۲ در وزارت کار و امور اجتماعی ثبت شد و تا سال ۸۳ و همزمان با بحث بیمه هنرمندان توسط خانه موسیقی، فعالیت کرد. تا آن سال و در پی حکم حکومتی آقای خاتمی٬ که صلاح بر آن دیدند که صنف در مجرای ارشاد بماند، خانه موسیقی درواقع شبه صنف ساخته شده باند سعید امامی به طراحی مرادخانی است. جالب است اعضا هیات مدیره آن هم از ابتدای امر تا کنون تقریبا ثابت است. یعنی آقای نوربخش٬ نیروی امنیتی نظام٬ چه پایگاه و مقبولیتی نزد موسیقیدانان دارد که مدیرعامل است. او اگر از ابتدا تاکنون از ساپورتهای حاکمیتی سالن پرکُن٬ مانند سازمان ملی جوانان و بانکها و شرکتهایی که به سفارش بالا بلیت سالنها را میخرند٬ استفاده نکند خودش به تنهایی یک سالن ۱۰۰ نفره را هم نمیتواند پُر کند.
با این حال شایعههای زیادی درباره همکاری دولتهای نهم و دهم بااقای لطفی وجود داشت.
همهی اینها دروغپردازیهای مرادخانی و خبرنگاران و هنرمندان وابسته به اوست. برای کنسرت نیاوران مجوز ما یک سال طول کشید. برای کنسرت وزارت کشور شش ماه، برای کنسرتهای دیگر هم همینطور. برای آلبومها هم باز همین شکل بود. یک فیلم کنسرت ما را به خاطر سیگار دست آقای لطفی در مصاحبه٬ پنج بار بردند و آوردند. هیچ آلبومی از شیدا زودتر از چهارماه مجوز نگرفت. پوستر کنسرت سال ۹۰ ما به دلیل سبیل استاد - دقیقا همین واژه را گفتند - اجازه نصب نیافت؛ شما به این میگویید حمایت؟
اما جشنواره فجر آنها آمدند و خواستند اجرایی در جشنواره باشد. ما گفتیم سازمان شیدا باید برگزارکننده باشد٬ یعنی کل بلیطها را هم شیدا توزیع و بفروشد. گفتند نظم جشنواره به هم میریزد٬ گفتیم پس باید در قرارداد متعهد شوید کل بلیط ها را فروخته و پس از کسر هزینهها پرداخت نمایید. قرارداد ما بر اساس فروش بلیط بود٬ نه مبلغ فیکس. همانطور که کنسرتهای مستقل شیدا بر اساس فروش بلیط درآمد داشته. ما چیزی بیرون از فروش بلیط درآمد نداشتیم. تازه هشتاد میلیون آن را هم ندادند که با کلی نامهنگاری و شکایت توانستیم پنجاه ملیون آن را زنده کنیم و سی میلیون هم از پول فروش بلیط ما پرداخت نشد. اینها همه قرارداد دارد.
یکی دیگر از نقدها به اقای لطفی٬ حضور ایشان در صدا و سیما است. جهتگیری صدا و سیما نسبت به موسیقی و عدم نمایش سازها و مسایل اینچنینی باعث شده که بسیاری از هنرمندان نظر خوشی نسبت به صدا و سیما نداشته باشند. چطور آقای لطفی در این رسانه حضور پیدا میکردند؟
مگر نوروز ۷۲ که آقای شجریان به تلوزیون رفت و سیدی کارش را برد به عنوان هدیه به مردم و دعای یا مقلب القلوب را هم همانجا خواند، کسی اعتراض کرد؟ آن موقع صدا و سیما ساز نشان میداد یا محرم هنرمندان بود؟ شخص من موضعام درباره صدا و سیما مشخص است: اصلا مخاطباش نیستم. اما با این استدلال هنرمندان چرا میروند به یک روحانی رای میدهند که لباس قرائتی از مذهب را دارد که موسیقی در آن حرام است و اساس نشان ندادن ساز هم از آنجا میآید؟ راحتتان کنم: تفکر و استدلال منطقی٬ گمشده فرهنگ احساس زدهی ماست.
و حضور آقای لطفی در جشنوارهای که اغلب هنرمندان آن را تحریم کرده بودند٬ چطور قابل تفسیر است؟
آقای علیزاده که قبلتر در هیات داوران جشنواره فجر بودهاند٬ آقای درخشانی که در جشنواره شرکت کردهاند، آقای ناظری که شرکت کردهاند، آقای ذوالفنون که شرکت کردهاند٬ آقای شعاری که شرکت کردهاند، آقای ظریف که شرکت کردهاند. این اغلب چه کسانی را شامل میشود؟ بهبود رابطه لطفی با وزارت ارشاد را هم که قبلا توضیح دادهام از شایعات چه کسانی است. تحریم از بعد از اتفاقات ۸۸ عمومیت یافت که بنده و بسیاری دیگر هم به جشنواره نرفتیم. برخی هم یکی دو سال صبر کردند٬ اما باز رفتند.