عقب نشینی اصلاحات

میر حمید سالک
میر حمید سالک

انتخابات مجلس نهم همان طور که از قبل قابل پیش بینی بود در میان موج عظیمی از ابهامات و مشکلات به پایان رسید. به تدریج گرد و غبار حاصل از این اتفاق مهم در پهنۀ سیاست این کشور رو به فرو نشستن است و احتمالاً زمان مناسبی باشد که بتوان قدری به گذشتۀ نه چندان دور نگاه کرد. شاید با بازگشت به چند ماه اخیر، بتوانیم برندگان و بازندگان این رقابت سخت و نفس گیر را بیابیم. در این مقاله تلاش بر این است تا ثابت شود بازندگان اصلی این کشاکش اصلاح طلبان بودند.  نه از آن رو که نامی در میان افراد پیروز انتخابات ندارند. نه به این دلیل که همان اقلیت محدود به انزوا رفتۀ خود را در مجلس از دست دادند. بلکه به این دلیل که در یکی از بزنگاه های مهم حیات سیاسی خود با پذیرش عدم شرکت فعال در فضای سیاسی حاصل از انتخابات نهم و عدم بهره برداری از سبقه و سابقه ای که در انتخابات دهم ریاست جمهوری حاصل کرده بودند، یکی از برگ های برندۀ خود را زمین گذاشتند. این عده در حقیقت میدان را برای رقیبی بازگذاشتند که آرزویی جز این نداشت. اگر بخواهیم بی پرده سخن بگوییم، اصلاح طلبان تن به یک عقب نشینی ناخواسته و بی برنامه دادند. نقشۀ این عقب نشینی در اردوگاه رقیب ریخته شده بود. این یک عقب نشینی تاکتیکی نبود تا با تجدید قوا بتوان به میدانی بزرگتر گام گذاشت. این یک شکست استراتژیک بود که در اثر سیاست گذاری های غلط پیش آمد. اصلاح طلبان این اشتباه را پیش از این نیز مرتکب شدند. هنگامی که به چپ های حاکمیت شهره بودند و هنگامۀ مجلس چهارم بود.

اولین اشتباه بزرگ اصلاح طلبان عدم اصرار بر طرح سه گانۀ خاتمی بود. هم چنان که پیش از این هم بر آن تأکید کرده بودم پی گیری مجدانۀ این خواسته ها از منظر اصلاح طلبی می توانست برای پیشبرد اهداف دمکراتیک مؤثر و مفید باشد. اما متأسفانه این خواست ها به فراموشی سپرده شد. هیچ تلاشی برای بسیج موافقین این “سه گانه” صورت نگرفت. نداهایی که از اینجا و آنجا بلند شد، به سرعت ساکت شد. عده ای ادعا کردند که حاکمیت برای شنیدن این حرف ها گوش شنوا ندارد و طرح این شعارها وقت تلف کردن است. عمل اصلاح طلبان نشان داد که ایشان در عمل این گفته ها را باور کرده اند. اگر بخواهیم این ادعا را بپذیریم در کنار آن باید قبول کنیم تاکنون هر تلاشی که به عنوان دست یابی به خواسته های دمکراتیک صورت گرفته نادرست بوده است. چرا که این حاکمیت حاضر به شنیدن نیست. به عبارت دیگر تنها باید بر سرنگونی حاکمیت پافشاری کرد و بیهوده بر “رفتارهای بی فایده” اصرار نورزید. در واقع با این نحوۀ تفکر هر گونه درخواستی، از جمله تلاش برای آزادی زندانیان سیاسی، متوقف کردن احکام اعدام، اعتراض به تعطیلی مطبوعات، کسب حقوق برابر برای زنان و هزار و یک درخواست دیگر که از سوی جامعۀ مدنی، احزاب و سازمان های حقوق بشری در مقابل حاکمیت مطرح می شود آب در هاون کوبیدن است و باید پایان یابد. در حالی که شاهد هستیم هر از چندگاهی فشار یک پارچۀ جامعۀ مدنی و گروه های اپوزیسیون توانسته حاکمیت را به تسلیم وادار کند. فارغ از اینکه رهبران حکومت تمایلی به شنیدن این اعتراضات داشتند یا نه.

نکتۀ اشتباه بعدی نادیده گرفته شدن اهمیت امر انتخابات از سوی اصلاح طلبان در حیات سیاسی ایران و در این برهۀ زمانی است. بعد از استقرار جمهوری اسلامی، گروه های متعدد قدرت در درون حاکمیت با گفتار و کردار خود تلاش کرده اند تفسیری تزئینی از آرا مردم داشته باشند. با این حال اتفاقات مهمی از دل همین انتخابات رنگ و رو رفتۀ بیرون آمده است. حداقل دو حرکت بزرگ اجتماعی دوم خرداد و جنبش سبز نشانگر صحت این ادعا است. روی کار آمدن و مطرح شدن نام احمدی نژاد از بزنگاه انتخابات شورای شهر دوم تهران بود که امروز مانند صاعقه ای به جان این مردم افتاده است، یکی دیگر از دلایل تأثیر انتخابات در ایران است. به گمان بسیاری از تحلیل گران سیاسی انتخابات مجلس نهم کارزار نبرد احمدی نژاد و خامنه ای بود. اگر این باور درست باشد که قدرت گرفتن بیش از پیش هر یک از این دو می تواند در آیندۀ این کشور مؤثر باشد، در چنین آوردگاهی نقش نیروهایی که تلاش دارند در حیات سیاسی کشور خود از مسیری مسالمت آمیز مؤثر باشند چه می توانست باشد؟

مشکل بعدی از آنجا شکل گرفت که این حاکمیت به شدت و به جد تلاش دارد نشان دهد قابل اصلاح نیست. در چنین شرایطی این علامت سؤال بزرگ در مقابل اصلاح طلبان قرار می گیرد که آیا تلاش برای تصحیح رفتار حاکمین سر کوبیدن به دیوار نیست؟ همین تخلیص فعالیت و مشی اصلاح طلبانه در چهارچوب سر به راه کردن  حاکمیت و سخت جانی حکومت، توانست اصلاح طلبان را به بی عملی بکشاند. یک رویکرد اصلاح طلبی ممکن است به سوی اصلاح عملکرد حاکمیت باشد. ظرفیت مهم تر این روش نگاه به اجتماع دارد که آبشخور حرکت های درست و غلط اجتماعی از جمله نحوۀ عملکرد حکومت است. به عبارت دیگر این حکومت از دل همین جامعه بیرون آمده است. بدیهی است حتی اگر اصلاح طلبان بتوانند حاکمیت را سر عقل بیآورند تا در یک فضای فرضی به خواستۀ اصلاح طلبان تن دهد، با عدم اصلاح جامعه بازگشت به “مدار صفر درجه” سهل و آسان خواهد بود. اگر باور ندارید به افغانستان نگاه کنید. بعد از ده سال کشمکش، جنگ، برادر کشی و خونریزی حالا شورای علمای افغانستان درخواست بازگشت به قوانین طالبانی را دارد و کرزای، خواسته و یا ناخواسته، باید به این احکام گردن بگذارد. هنگامی که اصلاح طلبان به حرکتی که در جامعه حاضر است و فرصتی را فراهم آورده تا بتوان با جامعه، به رغم تمام محدودیت ها سخن گفت بی تفاوت می گذرند، در کدام پهنۀ اجتماعی قادر خواهند بود با هدف اصلی خود به دیالوگ بنشینند؟ این تغییر رفتارها از سوی اصلاح طلبان ریشه در تغییر مناسباتی دارد که در جامعه جاری است.  

 آنچه که از سیر حوادث برمی آید نشان میدهد که سطح مدارا و مفاهمه در جامعه، چه از سوی حکومت و چه از سوی مخالفین به شدت کاهش یافته است. برای اثبات این نکته کافی است که به صف بندی رو به افزایش در میان گروه های اصولگرا نگاه کنید. مهدوی کنی که برای ایجاد لیستی واحد تلاش می کرد ناگهان با سیزده گروه روبرو شد. در میان گروهای مخالف حکومت هم با وضعیتی مشابه روبرو هستیم. این گروه ها از اینکه نمی توانند به حداقل هایی برای اتحاد دست یابندانتقادهایی را به یک دیگر روا می دانند. برای در یافتن افزایش عدم مدارا از سوی حاکمیت نگاه کنید به احکامی که از سوی مراجع قضایی برای مخالفین صادر می شود. هر روز بر شدت و غلظت آنها افزوده می شود. حتی این عدم تحمل را در رفتارمهدی خزعلی و زندانبانان او شاهد هستیم. اگر به اتفاق مشابهی که برای گنجی افتاد بازگردیم، خواهیم دید که حاکمیت با سهولت بیشتری با وی برخورد کرد. اگر به نامه های نوریزاد توجه کنیم در می یابیم هر روز به تیزی آتش انتقادات آن افزوده می شود. به نحوی که شعلۀ این آتش یه تدریج یا دامان روحانیون حوزه را خواهد گرفت و یا به زندگانی نویسندۀ این نامه ها خاتمه خواهد داد. بدیهی است این عدم مدارا در رفتار اصلاح طلبان هم متجلی شود. چرا که این گروه تافتۀ جدا بافته ای از این جامعه نیستند.  

علل کاهش تساهل و تعامل را باید در فضایی جستجو کرد که محصول عملکرد عوامل داخلی و خارجی است. برای درک بهتر این دلائل ابتدا به اتفاقات کشورهای عربی نگاه کنیم که توانست هر دو طرف درگیری را متأثر کند. حکومتی ها را به این دلیل تحت تأثیر قرار داد که به تجربه دیدند هر دولتی که کوتاه آمد سرنوشتی به غیر از سقوط پیش روی خود ندید. در مقابل بشار اسد که راه هر گونه مصالحه را بسته است، هنوز حکومت می کند. بنابراین حکومت ایران به این نتیجه رسید که باید سخت مقاومت کند و راه هر گونه سازشی را ببندد. به همین دلیل فشارها را بر جامعه افزایش داد و راه هر گونه توافق را بر سر حداقل ها نیز از بین برده است. هم چنین مخالفین حکومت دیدند، حداقل در سه کشور مصر، تونس و لیبی، مردم توانستند در مدتی کوتاه با پافشاری برخواسته ها وعدم سازش، حکومت های مربوطه را سرنگون کنند. این امر در کنار سایر عوامل ریز و درشت دیگر توانسته آستانۀ صبر را در میان مخالفین حکومت تهران کاهش بدهد. مردمی که بیش از یک قرن است برای دست یابی به کشوری دمکراتیک تلاش کرده اند. این کاهش صبر زمینۀ مدارا را از بین برده است.

افزایش تهدیدهای خارجی به شکل تحریم های اقتصادی و یا فشارهای نظامی که هر روز ابعاد آنها وسعت می گیرند، توانسته اعتماد به نفس را در حکومت تهران کاهش دهد. این کاهش اعتماد به نفس حکومت را به این نتیجه رسانده است که باید بیش از پیش برج و باروهای خود را قوت ببخشد. هر گونه مخالفی را با شدت عمل سرکوب کند. اما این تهدیدهای خارجی و رفتارهایی که خروجی عدم اعتماد به نفس حکومت است، این توهم را برای گروهی از مخالفین پدید آورده است که جمهوری اسلامی در روزهای پایانی عمر خود است. حاصل این نحوۀ تفکر آن است که باید فشارها را افزایش داده، از هر گونه سازشی دوری جست تا نابودی حکومت سرعت یابد. شوربختانه این تحلیل ناقص و این امیدواری بی پشتوانه توانسته تأثیر خود را بر گفتمان عمومی فضای اپوزیسیون، از جمله اصلاح طلبان بگذارد و برای اولین بار آنها را به وحدت رویه با سایر گروه های مخالف از جمله گروه های برانداز نزدیک کند.

در این میان سو مدیریت ها و بدرفتاری های حاکمیت به فلج شدن زندگی مردم در بسیاری از امور روزمره منجر شده است. این فشارهای همه جانبه تاب و تحمل را در فضای جامعه کاهش داده است. همان مشکلی که به نظر بسیاری از جامعه شناسان به عنوان افزایش پرخاشگری در سطح جامعه ارزیابی شود. این سورفتار اجتماعی هم در میان مسئولین حکومتی تجلی دارد و هم در میان آحاد مردم. در فضای پرخاشگرانه جایی برای گفتگو نمی ماند و افراد درگیر تلاش می کنند کار را یکسره کنند.

دست آخر باید به افزایش روزمرۀ قدرت رهبری در همۀ ابعاد پرداخت که راه هرگونه مشارکت اجتماعی را سد می کند. اظهارات اخیر مهدوی کنی در مورد رهبر یکی از این نمونه ها است. او با طرح تصویری خدای گونه از رهبر مدعی می شود که همۀ نهادها، حتی مجلس خبرگان، باید تمام هم وغم خود را مصروف حفظ جایگاه وی نمایند. این در حالی است که بر طبق قانون، خبرگان باید ناظر بر اعمال رهبر باشند. در چنین فضایی تک قطبی و استبداد زده، رادیکالیسم و برخوردهای حداکثری طالبین بیشتری پیدا می کند.  

در پی حاضر شدن خاتمی در پای صندوق های رأی، بحث های بسیاری در جامعه مطرح شد. بسیاری این رفتار خاتمی را به یک بحث تحلیل شخصیتی از خاتمی تنزل دادند. اما به نظر می آید قدری بحث پیچیده تر از آن است که خاتمی محکوم و یا توجیه شود. در حقیقت با افزایش سطح ناامیدی ها در جامعه، افزایش تنش در درون رهبری نظام از یک سو و مجموع حکومت با جامعۀ جهانی از سویی دیگر، افزایش شکاف دولت ملت و نابسامانی ادارۀ امر ملک و ملت، اصلاح طلبان بر سر یک دوراهی قرار گرفتند. یکی از مسیرها ادامۀ مشی اصلاح طلبی بود که اگر چه قدری طولانی تر بود ولی احتمال دست یابی به مقصود در آن محتمل تر. راه دیگر که بیشتر از سوی حاکمیت اقتدار گرا بر اصلاح طلبان تحمیل شد، راهی پر هیجان بود اما بی حاصل. نتیجه تنها آن بود که سخنگوی شورای راه سبز امید از عدم حضور مردم در پای صندوق های رأی تشکر کند و حاکمیت از شرکت مردم. حاصل آن بود که مثل همیشه حکومت با تمهیداتی و تهدیداتی عده ای را به پای صندوق ها بیآورد و در یک حرکت مسخره خبرنگاران خارجی را به چند حوزه ببرد تا به دنیا نشان دهد که حکومت قانون شکن ایران به رأی مردم اهمیت می دهد. در مقابل هم مخالفین حکومت به زحمت و با تقبل خطرات محتمل، با نشان دادن چندین حوزۀ خالی ثابت کردند که دولت در جذب مردم توفیقی نداشت. دولت دست به عدد سازی زد و مخالفین در صدد برآمدند تا نشان دهند این آمار جعلی است. اما هر دو طرف گویی غافل بودند که این داستان ها در مورد انتخابات دیگر تکراری شده است و در بازار سیاست داخلی و خارجی مشتری چندانی ندارند. باید هر دو طرف به ماجراهایی بیشتر فکر می کردند که در “زیر پوست شهر جاری” است. اتفاقاتی که مانع از راهیابی ذوالقدر به مجلس از شهر قم شد و سر رئیس دفتر مصباح را بی کلاه گذاشت. مجلسی که دوسوم نمایندگان آن ناشناخته هستند و در مقابل بادامچیان ها در آن راهی ندارند. کسی می تواند بگوید حالا که اصلاح طلبان با موفقیت از مرحلۀ تحریم گذر کردند، برای این مجلس برساخته و مهندسی شده چه طرح و نقشه ای دارند؟