نترسید، نترسید، ما همه قاطی هستیم

نویسنده
کیومرث مرزبان

» حرف اول/ دریچه هفته


یک جوان زیرِ پستِ لیونل مسی کامنت گذاشته است:
“ﺑﭽﻪ ﻫﺎ page ﺭﻭﻧﺎﻟﺪﻭ ﺩﺍﺭﻩ ﺷﺎﻡ ﻣﯿﺪﻩ. ﺑﯿﺎﻥ ﺑﺮﯾﻢﺧﺨﺨﺨﺨﺨﺨﺨﺨﺨﺨ”
کامنتش خنده‌دار است، باور کنید خنده‌دار است، قابل فهم است، مشخصه‌ی یک فرهنگ است، فرهنگِ حقیقیِ ما این است، منکرِ چه چیزی می‌خواهیم بشویم؟
لذائذ فرهنگیِ ما چیست؟ آیا به جد لذائذ فرهنگیِ ما حافظ خواندن و باستان‌شناسی‌ست؟ 
ما ملتِ سیزده بدر هستیم، ملتِ پیک‌نیک، پیک‌نیک توام با پیژامه و گاز بیک‌نیکی روی سطلِ آشغال تنبک زدن و جلال همتی خواندن و قِر دادن، ظرف شستن در جوب آب…، عربده کشیدن….
ما ملتِ نذریِ امام حسین هستیم، ملتی که گاهاً احساس می‌کند از شهادتِ امام حسین خوشحال است، چرا که یک ماه تفریح دارد، می‌تواند برود قیمه‌ی رایگان بخورد، ملتی که به دسته‌ می‌رود تا دختربازی کند و شماره بدهد، زیاد قیمه گرفتن را زرنگی می‌داند، وبسایتِ “نذری‌یاب” را حاصلِ یک هوش بالا می‌داند.
مگر تفریح‌مان در اردوهای مدرسه چه بود؟ “رد کن بره” که در آن با دمپایی همدیگر را می‌زدیم، “استاپ هوایی‌”ای که در آن با توپ همدیگر را سیاه و کبود می‌کردیم و روی هم اسم‌های زشت می‌گذاشتیم، صندلی‌بازی‌ای که در آن به حیوانی‌ترین شکلِ ممکن رفیق‌مان را به زمین می‌انداختیم تا جا گیرمان بیاید.
جوانی که تفریح‌اش همیشه و همه‌جا همراه با استرس بوده‌است، جوانی که چشم گشوده و دری‌وری‌های احمدی‌نژاد را شنیده، جوانی که بزرگ‌ترین دغدغه‌اش گشتِ ارشاد است، جوانی که اینترنتش فیلتر است، ماهواره‌اش قفل است، جوانی که سکس را از روی فیلم پورنوهای روی موبایلش آموزش دیده‌است…
جوانی که تعریفِ درستی از خوشی ندارد طبیعی‌ست که نداند کجا جای خوشی‌ست و کجا جای خوشی نیست. جوانان روی صفحه‌ی لیونل مسی و مجریِ زن خوش اند، مبتکرانه فحش می‌دهند و حرف‌های خنده‌دار می‌زنند…برای اکثریتِ ما خوشی‌شان قابل درک است.
عده‌ای هم روی همان صفحه شروع به عذرخواهی کرده‌اند و تلاش می‌کنند به لیونل مسیِ از همه جا بی‌خبر بفهماند که “این‌ها با ما نیستند”، ولی دروغی بیش نیست، ما همه با هم هستیم، ما همه قاطی کرده‌ایم، سال‌هاست که می‌خواهیم اتاقِ مغزمان را مرتب کنیم، ولی نمی‌دانیم جای هر چیز کجاست.
من دکتر نیستم که بگویم چاره چیست، فقط می‌دانم مریضی که مریضی‌اش را نپذیرد هیچ‌گاه نزد دکتر نمی‌رود تا بفهمد که چاره‌اش چیست، مرض و زخم را سالیانِ سال در خود نگه می‌دارد و ناغافل یک‌روز از یک‌جایش بیرون می‌زند.