بالاخره تیر آخر زده شد، و مسئولین با اعلام رسمی ممنوعیت ورود زنان به استادیوم والیبال خیال بسیاری از دلواپسان را راحت کردند. هرچند که باز هم این جماعتِ دلنگران گوششان بدهکار این عقب نشینی نیست و قرار است اعتراضات خود را همچنان ادامه دهند چون هنوز دوست دارند به صدای ناقوسی اکتفا کنند که دستکم برای خودشان خوشآهنگتر است.
در این ماجرا نیز قانون، زبان جماعت انصار حزبالله نبود و اینبار فرهنگ و سنت مردسالارانه ـ و گاه ابداعی ـ پشتوانهی فریادهای تکراری وامصیبتاهایشان شده بود، پشتوانهی دلواپسیهای جماعتی که همواره نقش خود را به خوبی اجرا می کنند و غالباَ بدون زحمت به نتیجهی دلخواه خود می رسند. جماعتی خاص با شعارهایی که هیچ حد و مرز و اصول اخلاقی را به رسمیت نمیشناسند و از هر فرصتی (چه همایش ها و تجمعات سیاسی باشد و چه حتا مراسم تشییع پیکر شهدا)؛ برای برخورد با پیشروی جامعه استفاده می کنند.
حاصل این ماجرا، دستکم این نکته را به خوبی روشن کرد که هرچند قوانین در بسیاری از موارد نقض آشکار آزادی و انکار هویت زنانه است اما فرهنگ نیز در این مسیر ضد زن و نابرابر ، بیتقصیر نیست و چه بسا که اصل و ریشهی مشکل است. فرهنگ و سنتی که آنقدر خط قرمزهایش را دور زیستِ شخصی و اجتماعی زنان پررنگ کشیده است که حتا تماشای یک بازی والیبال در ورزشگاه برایش عدول از اصول تلقی می شود.
فرهنگ که مردسالارانه باشد قانون نیز مردسالارانه است و قانونگذار به خود اجازه می دهد پازل های هویتی تو را به عنوان یک زن، به شیوه ای که خود می پسندد چینش کند و اصول خود را یک به یک در باورهای تو ، دیکته کند و تو به ناچار مجبوری با همان پیشفرض های دیکته شده، زندگی کنی و زنانگی خود را بر همان اساس در جامعه تعریف نمایی.
فرهنگ که مردسالارانه باشد سنت فضای بیشتری برای جولان دادن در جامعه می یابد و دیگر لازم نیست با زبان قانون سخن بگویی چون همواره سنت، حق بیشتری بر گردن جامعه خواهد داشت، حقی که به ناحق از جامعه و به خصوص زنان جامعه گرفته شده است. جایی که قانون نقشی در ایجاد محدودیت ها نداشته باشد و فضایی هر چند کوچک برای بهرهمندی شرایط برابر برای زنان فراهم می شود این سنت تمامیتخواهِ مردمحور است که چوب خود را بلند می کند و مُهر ممنوعیت بر دستانش گرفته و حاضر است برای عقبنشینی زنان، تجمع خونین برپا کند و تمامی مجوزهای قانونی را یه سخره بگیرد… این کار را می کند چون می تواند، چون همیشه دست بالا را برای اقناع عمومی در اختیار دارد و با سلاح مذهب، تمامی مقاومت ها را از جانب زنان بی اعتبار می سازد.
سنت و فرهنگ که مردسالارانه باشد همواره شرایط موضع گیری های یک طرفه وجود دارد: یک طرف همیشه حق دارد و صدایش بلند است و طرف دیگر در سکوت و گاهی آرام و خزنده مطالباتش را زمزمه می کند. یک طرف بیمحابا اعلامیه شورش در میان مردم توزیع می کند و طرف دیگر به ناحق مجوزش لغو می شود! مشکل اصلی اینجاست که طیف سنتی و ضدزن همواره به این دیالوگ یک طرفه عادت کرده است و زنان جامعه به عقب نشینی و سکوت. طبعاَ این روند اگر تداوم یابد فضای پُر خطری را بین نیروهای اجتماعی زنان به وجود خواهد آورد.
سنت و فرهنگ که مردسالارانه باشد همواره دیدگاه پدرسالاری را نسبت به ما زنان خواهد داشت و نا به جا در خیال باطل قیّمی بر ما، علاقهمند است موضع گیری ها و اصول غیر عقلانی خود را به گفتمان مسلط جامعه تبدیل نماید؛ اصولی که ما زنان را همواره به عنوان “موجودی نیازمند راهنمایی اخلاقی” می شناسد که البته مصداق بارز آن را در مورد اخیر می توان مشاهده کرد یعنی در مواضع افرادی که اعتقاد دارند حضور زنان در استادیوم ها موجب فساد در زنان می شود! قابل انکار نیست که سر حد این سیر بنیادگرایانه مطمئناَ خانهنشین کردن تمامی زنان ایرانی را نشانه گرفته است و این عاقبتی ست برای همهی جوامعی که در مقابل این فرهنگ های تمامیتخواهِ مردمحور سکوت می کنند و اجازه می دهند بنیان های اجتماعی را بدون هیچ مقاومتی به مصادره بگیرند.
سخن آخر
هرچند که با وجود همهی بیم و امیدها و شجاعت و پیگیری زنان ایرانی، همچنان درهای ورزشگاهها به رویمان بسته مانده است و عقبنشینی دولت نیز تمامی دلخوشی های این فتح کوچک زنانه را به ناامیدی نخستین مبدل کرد اما استادیوم ها تنها جای ورود ممنوع زنان نیستند و آخرین مکان نیز نخواهد بود. هنوز انگیزه های زیادی برای متزلزل کردن اصول سنتی ضد زن وجود دارد. این ماجرا بسان همهی ماجراهای دیگر به اتمام رسیده است اما هرگز نمی توان یک سیستم اجتماعی را به تمامی در چنگال سلطهی سنت و فرهنگ واپسگرا اسیر کرد و مسلماَ روزی شریان های خزندهی پنهان در زیر شکاف های اجتماعی خود را به تمامی نشان خواهد داد و در مقابل هر نیرویی که دست اسارت بر سیر پیشرو روندهای اجتماعی دارند قد علم خواهد کرد.
«برابری» یک اصل است، اصلی که گاه نادیده گرفته شده است و گاه به عنوان زینت به آن نگاه شده است در هر دو صورت نمی توان گفت جامعه ای که برابری را به عنوان یک “اصل” نپذیرفته است می تواند امیدی به توسعه داشته باشد. حضور زنان در استادیوم ها می تواند به عنوان یک حق غیر قابل انکار و یکی از مصادیق کوچک اما مؤثر برابری باشد؛ نمونه ای بسیار کوچک که به عنوان ویترین نگرش ها و تفکرات فرهنگ جاری یک جامعه نمود پیدا می کند.
روی سخنم با مردان جامعه ایرانی ست: به خاطر داشته باشید برای هر جامعه انسانی در کل، سرنوشت زنان پروندهای در میان سایر پروندهها نیست، سرنوشت زنان یکی از نقاط کانونی در بازنمایی پیشرفت یا پسرفت اخلاقی جامعه است.
منبع: کانون شهروندی زنان