یک تراژدی مدرن
شهرام کرمی در متن این نمایشنامه مانند بیشتر آثارش سعی کرده از ساختار نویی استفاده کند، اما شوربختانه باید گفت که بیشینه ی این ساختار نو، در قالب اجرا و روایتهای طولانی گم میشود. او با اشاره به محدودیتها،کمبودها و ناکامیهای عاطفی رایج جامعه ایرانی دربرابر آسیب های جنگی با نگاهی روانشناسانه، ریشه ناهنجاریهای شخصیت نمایشنانه خود را در اضطرابها، ممانعتها، سرکوبها، سختگیریها و قوانین عرفی رایج در فرهنگ ایران جستجو میکند.
مونولوگهای طولانی شخصیت های نمایش در هر قسمت بیشتر از آن که مخاطب را با اتفاق دراماتیک درگیر کند تا خود را در سالن تئاتر ببیند، او را با جملات دوست داشتنی درگیر میکند که اتفاقا این روزها به مذاق مخاطب بیشتر هم خوش میآید.
با نگاهی دقیق تر به جریان های نمایش متوجه می شویم که نویسنده به مردمانی لبریز از خودبینی و دورویی در بخشی از جامعه خود می پردازد. در لایه های درونی نمایش ،نشانههایی از نگاه ِ آپوکالیپتیک (Apocalyptic) و پایان جهانی با تقابل و دوگانگی های فراوان دیده میشود. پایان به عنوان ملغمه ای از دوگانگیها که در یک سیر بنیادین به سوی تحول به پیش میتازند. جهانی که مبنی بر تناقض نباشد، اساساً وجود ندارد؛ تقابل همیشگی خیر و شر. ادامه داشتن در گیرودار ِ نشانههایی که همدیگر را نقض میکنند؛ “الف” زمانی موجودیت ِمطلق مییابد که “ب” نباشد پس باید یک “ب” وجود داشته باشد که “الف” نیست، در نهایت “الف” وجود مییابد و این سیر ادامه دارد؛ “ب” زمانی وجود مییابد که “پ” نباشد… به عبارت دیگرمتن از لحاظ شیوه پردازش، دارای برخی ویژگی و کاستیهاست: بعضی صحنهها مناسباند و به تماشاگر فرصت میدهند که با آنها ارتباط برقرار کند، اما برخی صحنهها بسیار کوتاهند و دو یا سه دقیقه طول میکشند؛ این تقطیع صحنهها و عدم تناسب فصلبندیها و صحنهبندیهای متن آسیب زیادی به اجرا زده است، زیرا مجال فکر کردن در مورد چیستی صحنه را به مخاطب نمیدهد و هماهنگی و ریتم اجرا هم با چندگانگی روبهرو میشود.
ساختار روایت نمایش شهرام کرمی بر خلاف آنچه نشان میدهد، تابع یک نظام ساده و هدفمند اصلی و مرکزی است که در محتوایش به اشارت و هشدار تکیه دارد. در این ساختار سادهروایی چند موقعیت به یک موقعیت مشترک میان شخصیت های نمایش ختم میشوند؛ اما نمیتوان آن را در قالب روایت جای داد، مگر آن که زمینههای اجتماعی آن کشف و ادراک شوند. در عین حال آنچه این ساختار را دیگرگونه نشان میدهد، همان مولفههای بینظمی است که اثر با استفاده از یادآوری زودگذر و آنی در ذهن تماشاگر قصد دارد آنها را از حافظه طولانیمدت به لایههای رویین حافظه بکشاند.
بین مضمون رخدادهای زمانی و تقویمی تعدادی از صحنهها فاصله زمانی زیادی وجود دارد، اما نویسنده با استفاده از دیالوگهایی که ذهن تماشاگر را به گذشته ارجاع میدهند، به تداعی رخدادها کمک کرده و در نتیجه، مانع از گسست ذهنی مخاطبان شده است.در نمایش”بلوط های تلخ” گفتارهای پرسوناژها دیالوگ نیستند بلکه گفتوگوهای عادی و معمولی آدمهاست که در آن الزامات مدیوم تئاتر و دنیای نمایش نادیده گرفته شده است.
پرسوناژهای نمایش به علت عارضهمندی متن، شخصیتپردازی نمیشوند، بنابراین نمیتوان گفت آدمها و نقشها چه هستند و بازیگران چه ترفندها و ابتکاراتی برای هرچه باورپذیرتر شدن آنها به کار میگیرند. با همه اینها، بازیگران میکوشند خوب بازی کنند.
با این تراژدی مدرن، انسانهای تنها در کابوسی اجتماعی روایت میشوند و نیروهای گریزناپذیر مبارزهشان با قهرمان تراژدی امروزی را با همان بینظمی ظاهری و ارجاع به حافظه نشان میدهند.آنچه این چند تراژدی تلخ امروزی را در یک کلیت ارتباط میدهد و مجموع میآورد، خاطرهها و یادآوریهای نامنظمی است که با کمک قهرمان نمایش میآیند و نظم رویدادهای اصلی را در ظاهری آشفته دربرمیگیرند. بنابر این ناگفته پیداست که “بلوط های تلخ” ممکن است انتظار سنتی و معمول برخی تماشاگران ایرانی را برآورده نکند.
واگویهها بیشتر به داستانی کوتاهی میمانند که از زبان راوی در صحنه بیان میشوند، به طوری که اگر تماشاگر چشم خود را هم در طول اجرا ببندد، باز داستان قابل تصور است. داستانی که گویا با تاریخ رویدادهایش عجین میشود و با شعارهای دهههای خود میآمیزد.
نمایش در ابتدای خط سیر محتوایی خود، مستندگونه آغاز میکند اما در ادامه در زمان جواب پرسشهای پرسشگران همان مسائل به شکل و شیوه دیگری ارائه میشود و بار دیگر در شکل نمایشی آن مطرح میگردد.
طراحی صحنه نمایش هم میان نشانهها و واقعیت گرفتار میشود. نشانهها تلاش می کنند تا فضای دردناک و پررنج زندگی اجتماعی شخصیت ها را ترسیم کند، اما تقریبا عناصر رئالیستی روی صحنه در خدمت کلیت فضاسازی قرار نمی گیرد. طراحی چند فضای مختلف، در یک صحنه در برخی لحظات اجرا باعث می شود که چندگانگی چشمگیری در نمایه های اجرا دیده و لمس شود. به این ترتیب همین تفکیک نبودن فضا سبب ایجاد ساختاری به هم ریخته از لحاظ شیوه اجرایی میشود.
در بازیها، اغلب با توجه به فضای ناله و اندوهی که در کل مجموعه وجود دارد اغراق فراوانی می شود.همه بازیگران تلاش می کنند تا از تقدیر به عنوان وجهی غالب بر داستان وروایت یاد کنند و همین باعث شده است که هرچند از تقدیر به عنوان یک کاراکتر استفاده نشود ولی در بیشتر مواقع نمایش، از او استفاده ابزاری میگردد و شیوه ی بازی ها را تحت تاثیر قرار دهد.