ازآنجا

نویسنده

آخرین نامه فروغ به فریدون فرخزاد

نمی دانی چقدر غصه دار هستم و قلبم چقدر گرفته ممکن هست تا امدن شماها من خفه شده باشم، فایده اش چیست، فایده تمام این کارها چیست؟

تا حالا من خوشحال بودم. که اقلا تو از انجا راضی هستی و کار میکنی و کارت این همه موفقیت پیدا کرده حالا تو برمی گردی و تمام نصایح من در تو اثری نداشته، حیف.

اینجا تو باید میان کسانی زندگی کنی که تمام زندگی مرا خرد ونابود کردند.

اینها هیچ هستند، هیچ هستند، هیچ هستند…. انهائی که امروز صد دفعه عکس ترا توی مجلاتشان چاپ می کنند و بزور بخورد ان بقیه میدهند و فردا هیچ کاری ندارند غیر از انکه هرجا مینشینند از تو بد بگویند و هرجا مینویسند از تو بد بنویسند…………………

من نمی دانم قدرت تحمل تو تا چه اندازه است، من میان اینها زندگی کرده ام میان اینها مرده ام تا توانسته ام خودم باشم ولی تو…………….؟

منم مثل تو عاشق گرد و خاک کوچه مان و بچه گداهای خیابان امیریه و کبوترها

و سگ ها و گل های افتابگردان هستم ولی تو برای که می خواهی اینها را تعریف کنی؟

تو از سادگیت و از احساسات پاک و بچه گانه ات زندگی میکنی واین ها با مسخره کردن همین احساسات تو نان خواهند خورد.

من به این عادت کرده ام و این دلقک ها را خوب میشناسم تو هم بیا تا انها را بهتر بشناسی. منتظر امدن تو و انیای عزیزم هستم. بهر جهت اولین کسی که در فامیل ما میمیرد من هستم و بعد از من نوبت تو است. من اینرا میدانم.