احمدی نژاد، بیلیاردبازان و غارنشینان

مسیح علی نژاد
مسیح علی نژاد

در مناظره محمود احمدی نژاد با موسوی و کروبی، محور اصلی سخنان رییس جمهور ایران بر انکار رفتار و گفتار گذشته بود و حتی وقتی شیخ از صحت و سقم آمارهای این دولت می پرسد احمدی نژاد برای اثبات ادعای خود، سازمان برنامه و بودجه را یکی از  مراکز انتشار این آمارها اعلام می کند در حالی که این سازمان توسط شخص رییس جمهور منحل شده و اساسا وجود ندارد.   به عنوان یک خبرنگار از جسارت آقای احمدی نژاد بهره می گیرم تا به ارایه دو تصویر که مستندات آن نیز موجود است تصویر کوچکی ارایه دهم از جامعه ای که رفتار حاکمان را مشق می کنند و در مقابل دوربین به راحتی دروغ می گویند. 

 

تصویر اول:

با دوربین فیلمبرداری وارد ستاد احمدی نژاد در خیابان انقلاب می شویم. خوشبختانه ایام انتخابا ، فصل مهربانی کاندیداهاست و وقتی می شود رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام و رییس دفتر بازرسی مقام رهبری را هم متهم به فساد مالی کرد پس بی شک می شود یک سوال ساده هم از مسولین ستادها پرسید.

مرد میانسالی با محاسن انبوه روبروی دوربین می ایستد . اولین سوالم این است:

احمدی نژاد در میان بخش هایی از جامعه مشهور شده است به “دروغگو”. شما چه احساسی دارید وقتی می بینید مردم کاندیدای مورد حمایت شما را به عنوان دروغگو می شناسند؟ صدایش چنان بالا می رود در دفاع از راستگویی و صداقت احمدی نژاد که همه اهالی ستاد را به وجد می آورد.  از خدا و ائمه و امام زمان و مردم فقیر و همه و همه مایه می گذارد تا ثابت کند که احمدی نژاد با دروغ بیگانه است و هم او و هم هوادارانش جز راستی پیشه نکرده اند.

برای ورود به ستاد باید از یک سالن بیلیارد رد می شدیم.  موقع ورود، حضور انبوه جوانانی با موهای تن تن و شلوارهایی که از خط کمرشان پایین تر است و لباس هایی که مارک های روی آن روی دست آخرین مدهای ماهواره ای زده اند، توجه ات را جلب می کند.   گشاد ترین مانتوی موجود در خانه را پوشیده بودم تا وارد ستاد شوم اما واضح بود که اگر با بلوز و شلوار هم می آمدم امروز کسی به من نگاه چپ نمی کرد.  فصلی که در آن همه به نیروهای گشت ارشاد کج نگاه می کنند، بی تردید می توانست فصل امنی برای من و همان مانتوی تنگ و حقیرم باشد. به هر تقدیر موقع خروج به سرم زد از جوان های جلوی در ستاد احمدی نژاد بپرسم:

برای بیلیارد اینجا جمع شده اید یا برای احمدی نژاد؟

پاسخ مشترک است : “برای هر دو”

جوانان بی هیچ ترسی دور دوربین حلقه می زنند و یکی توضیح می دهد:

به ما گفتند اگر چند ساعتی با پوستر احمدی نژاد در خیابان تبلیغ کنید، نیم ساعت می توانید مجانی بیلیارد بازی کنید.

به سرعت به سمت ستاد بر می گردم با همان دوربین روشن که پشت سرم می آید.  مرد میانسال با محاسن انبوه را دوباره پیدا می کنم و می پرسم:

راست است که به این  جوان ها گفته اید در ازای دو ساعت تبلیغ برای احمدی نژاد با همین تیپ و لباس، می توانند نیم ساعت مجانی بیلیار بازی کنند؟

با قاطعیت می گوید:  نه

با اصرار می کشانمش در جمع جوانان در مقابل ستاد . صورتش درست مثل صورت احمدی نژاد می شود آنگاه که با اطمینان دروغ می گوید.  جوانان نحوه کارشان را با همان صداقت و معصومیت تعریف می کنند و مرد میانسال همانند آقایش لبخند می زند.  دروغ دیکته می شود، مشق می شود، مشی می شود .

 

تصویر دوم:

با دوربین فیلمبرداری راهی عنبرآباد کرمان می شویم، همانجایی که گفته بودند در دل روستایی به نام پیدن کوییه ، مردمی کشف شده اند که همانند غارنشین ها زندگی می کنند و با شاخ و برگ درخت خانه ساخته اند و غذایشان گیاهان و میوه های کوه است.

اشک از نهاد برمی خاست اگر می دیدی که کودکان فقیر آنجا در خزانه لغات فقیر تر خود ، کلمه برای حرف زدن ندارند آنقدر که دور از اجتماع مانده اند.  دست های پیرزنی که سالها پیش شکسته بود و در همان کوه بی هیچ دارو و درمانی جوش خورده بود، دلی می برد از تو که دیگر رمق پرسش گری از تو می گیرد با این همه اما شغل ما این بود و نمی شد تنها به گریستن اکتفا کرد.  در دل کوهی که گفته بودند مردمش را تازه کشف کرده اند و برای نجاتشان چادر  و امکانات آورده اند، ناگهان شناسنامه هم کشف شد.   اول به پرسش هایمان بریده بریده پاسخ می دهند و وقتی سوال ها بیشتر می شود دیگر کسی پنهان نمی کند  که کسانی از کنار این جماعت که رنگ شهر و خانه و مدرسه را هم به خود ندیده اند برای انتخابات سال های گذشته بی تفاوت نگذشته بودند.  مردمی که گفته می شد تازه کشف شده اند پیش از آنکه خبر کشف آنها رسانه ای  شود، ظاهرا توسط کسان دیگری کشف شده بودند و بر شناسنامه هایشان مهر انتخابات نشسته بود.  اهالی خانه های درختی، اگر چه نحوه در دست گرفتن شناسنامه ها را نمی دانند اما احمدی نژاد را خوب می شناسند و در انتخابات مجلس نیز نصیب شان مهری در شناسنامه است.

دروغ در جامعه مشق می شود، مشی می شود و ما با لبخندهایی ماسیده بر صورت، خیره در چشم های هم ، رندانه به هم فخر می فروشیم که برنده ترین دروغ گوهای میدان های شهریم. در کوچه پس کوچه های شهر مردمی که مرام حاکمانشان را مشق می کنند اندک نیستند.