ایرانی ناظر حسرتمند تاریخ است.در غار تنهایی نشسته و دستش از دنیا کوتاه، تنها نگاهی دارد مانده به دور بی اینکه سهمی از زمان داشته باشد و نقشی در زمین.
فروریختنِ طرابلس و قاهره و محاصره دمشق برای ایرانییک فیلم مستند تماشایی است در شبهای دلگیر غار. می توان چایی نوشید و سیگار بی تفاوتی را گیراند و پنهان در این دود خُنیاگر سری به تایید عالمانه تکان داد و گفت: عصر یخبندان دیکتاتورها به پایان رسید.
تا همین جا را باور می کنیم و به خواب می رویم و دیگر هیچ.
فردا همان دیروز کسالت آور است که بود. دل بستن به تقدیر و خوشی تلخِتکرار ذکر افیونی”این نیز بگذرد” و دیدن ِخوابی به بیداری که عاقبت روزی و جایی، گره فروبسته ما نیز باز می شود و همان خواهد شد که می خواهیم، به همین راحتی.
سقوط قذافی کار ساده ای نبود. این دیو سالار، چهل سال تنوره می کشید. از شاه و جمهوری اسلامی نیز خود خواه تر و خونریز تر بود. ستیز با سرهنگ آنچنان هراسی داشت که به خواب چند نسل بر باد رفته لیبی هم نمی آمد.
سرهنگ با هزار آرمان آمد و از همان اول ادعای سروری داشت، نه حتی بر خرابه کشورش بلکه بر تمامی اعراب و آفریقا و بی رودربایستی بر همه دنیا. این همه رجز خوانی دیو دیوانه را همه شنیده ایم و خندیده ایم. خنده های دنیا به قذافی، بُغضی شد و ماند در گلوی ملت تحقیر شده لیبی و بهار امسال رعدی زد و برقش طرابلس را گرفت و سرهنگ و دودمانش را بر باد داد.
در همه این سالها نفت و خوان یغمایش، جنون سرهنگ را صیقل می زد. دیکتاتور برای ماندن راهی نرفته نگذاشت. از ترور و ربودن مخالفان و سر به نیست کردن پیر وجوان تا پروراندن لشگر آدمخواران محافظش. لیبی فقیر و مردم صحرانشین از آن عایدات نفت، قطره ای هم نبردند. طنز تلخی بود که وقتی صادرات نفت لیبی در این چند ماهه به شماره افتاد، آنکه ضرر می دید، فقط قذافی و یارانش بودند و گرنه مردم بینوا نه به رونق نفت عایدی داشتند و نه به کسادش ضرری می کردند.
تا پیش از اینکه قذافی را ببینیم فکر می کردیم جمهوری اسلامی وحشیانه ترین رفتار با مخالفان و منتقدانش را دارد و این سکوت را ضروری دانستیم و به خانه رفتن و سر در پی زندگی گذاشتن را گذاشتیم به حساب اینکه وضع خیلی خطرناک است.
اما سرهنگ لطف کرد و چنان کشت و کشتاری به راه انداخت که چشمانمان گرد شد که این دیگر دیوانه است. از سمت دریا مردمی به راه افتادند که عذر موجه ایرانی را به عذر بدتر از گناه بدل کردند. موشک و بمب و خمپاره هدایای سرهنگ بود برای هر لیبیایی که می ایستاد و سر خم نمی کرد. اما چه حاصل، ایمان بود و اراده و دلهای یکدله. ما نداشتیم و آنها در بن غازی و زاویه و طرابلس، پرچم سه رنگی ساختند و جشنی از خواستنو توانستن بر پا کردند.
لیبی مورد منحصر به فرد نبود، اتفاق دیگری افتاد که دیگر نمی توانستیم بگذاریمش به حساب صحرانشینی و روحقبیلگی اهالی. نمی توانستیم به سلاح مبارزان اشاره کنیم که بعله، اینها خشونت طلب هستند و ما مبارزان ساکتِ بی آزار بی سلاحِ مسالمت جو.
جمعه های سوریه نگذاشت حنایِ توجیه ما رنگی دهد و باز هم مردم بودند و اینبار سلاح نبود و تنها فریاد و آن سوتر تانک و شلیک و رد خون و بازهم جمعه آمد و مردم آمدند.
این را دیگر چه کنیم که میان این توفان که از تونس گذشت و به مصر و یمن و لیبی رسید و در سوریه بر پاست. موج مهاجرت بر نخاست و اعراب مثل ما ایرانی ها، خیمه نزدند کنار سازمان ملل و ماندند تا دیکتاتور را آواره کنند.
این را دیگر چه کنیم که بی رهبر و با همدلی ایمانی، به هم متصل شدند و یک حرف زدند و پیش رفتند و ما همچنان مانده ایم که این میرحسین موسوی و آن مهدی کروبی در زندان هستند یا حصر خانگی و اگر زندان نرفته اند، هنوز وقت داریم تا اعتراضی کنیم.البته روحیه نقادمان را از کف ندادیم. در همین حالموسوی و کروبی را به محاکمه می کشیم در حصری که حکومت ساخته و این سوال را مطرح کنیم که تیر ماه سال 67 کجا بوده اند.
ذهن پیچیده ایرانی با نبش قبر ایران باستان و به راه انداختن دین ستیزی وحتی غیرت ورزیدن به دینداری وتلاش بزرگش برای ابداعِ کلمه و ترکیبهای تازه ای مثل “سبز اللهی”، بهانه ای می سازد، تا از هجوم مسوولیت کناره گیرد و عاقبت توجیهی شود، برای دستی که کاری نمی کند و پایی که نمی رود.
ایرانی حسرت کارهای نکرده و فرصت های از دست رفته دارد. طرابلس آزاد شد و پنجره های دمشق رو به سوی هوای تازه است و آنچه ما می بینیم تنها همین بزنگاه آخر است و آرزویی که داریم اینکه روزی تهران هم گُل کند و نفسی تازه، اما آنچه نمی بینیم همت و عزم مردان و زنانی است که تا طرابلس رفته اند و تا دمشق خواهند رفت.
این گفتن از بهار عربی ثنای انقلاب نیست. ستایش خواستن و ننشستن و ایستادن است. قبول که معلوم نیست عاقبت این انقلاب های پی در پی رو به کجا دارد، اما هر چه هست این را می دانیم که بن بست شکسته و حق انتخابی هست و البتهخوب حس می کنیم که یک نفس عمیق بی مبارک و قذافی و اسد، چه حالی دارد.
باور به یک نفس عمیق و آرزوی ایرانی آزاد، آنقدر طربناک است که هر خطری را به جان می توان خرید. باید که از غار جستی بیرون بزنیم تا خانه و رهایی. ازاین جمعه از همین رمضان از این شهریور و بهتر اینکه از همین حالا.