ده نتیجه اخلاقی از نامه یک کارگردان

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

در راستای نامه عبرت آموز و بسیار زیبای آقای داوود نژاد کارگردان خوب ایرانی که بعد از سه سال که در ایران خیلی اتفاقات افتاد، رفته بود گل بچیند، ولی به محض اینکه در انگلیس یک اتفاقی افتاد، فورا در صحنه حاضر شد و طی نامه ای از ملکه انگلیس یک چیزهایی درخواست کرد، لذا از نامه مذکور ده نتیجه اخلاقی گرفته و به اطلاع می رسانیم.

یک، چراغی که به لندن رواست به تهران حرام است: وقتی آدم می تواند حرف های خوب و نتیجه بخشی به ملکه انگلیس بنویسد و نوشته اش در صدا و سیما تاثیر بگذارد، چرا باید حرف های لازمی به رهبر کشور خودش بنویسد و فحش بخورد و از کار بیکار شود؟

دو، ای آقای کمر باریک، کوچه روشن کن خونه تاریک: وقتی چیزی را در خانه تان گم می کنید و به دلیل نبودن نور کافی، خرابی برق، وجود سیاهی در خانه، شلوغی بیش از حد و نگرانی از اینکه اگر دنبالش بگردید پدرتان را درمی آورند، بهتر است بروید بیرون خانه و توی کوچه دنبال چیزی بگردید که توی خانه گم اش کردید.

سه، اگر بابام تو سرم می زنه، ننه ریچارد نخودچی جیبم می کنه: وقتی که می بینید در کشور خودتان صد نفر آدم بدون اینکه کاری کرده باشند کشته می شوند، و شما وقت ندارید یا دوست ندارید یا امید ندارید یا به نفع تان نیست به بابای خانه خودتان اعتراض کنید که بچه هایش را کتک می زند، برای مامان همسایه نامه بنویسید که “ بچه های این روزگار به دلسوزی مادرانه بیشتری نیاز دارند.” چون مشخص است که بچه های ایرانی به دلسوزی پدرانه نیاز ندارند، فقط بچه های انگلیسی به دلسوزی مادرانه نیاز دارند.

چهار، نونم نداره اشکنه، چیزم درخت رو می شکنه: وقتی می بینید که هشت درصد از جوانهای انگلیسی بیکارند و ده درصدشان فقیر هستند باید بنویسید “ بچه‌های انگلیس هر روز جیب‌هایشان را تهی‌تر و تهی‌تر می‌یابند.” چون بچه های ایرانی هر روز جیب شان پرتر و پر تر می شود و اصولا چه اهمیتی دارد که ما 20 درصد بیکار داریم و نصف مردم مان فقیرند. وقتی نمی توانیم مشکل 20 درصد خودمان را حل کنیم، بهتر است نامه بنویسیم که بقیه مشکل 8 درصدشان را حل کنند.

پنج، اگر بیل زنی باغچه خودتو بیل بزن: اصولا آدم باید بیل بزند، بهتر است باغچه خودش را بیل بزند، اگر نشد، بهتر است برود باغچه بشار اسد را بیل بزند که ماهی هزار نفر در آن کشته می شوند، اگر نشد نامه بنویسد برای قذافی که او باغچه اش را بیل بزند که صدها نفر تا حالا در کشورش هلاک شده اند، اگر نشد نامه بنویسد به رئیس جمهور سودان که بیل و باغچه و همه چیزش غیرقانونی است. آدم واقعا دلش به حال بچه های سوریه و لیبی و سودان و بحرین و یمن و بقیه جاها می سوزد، ولی آدم که نمی رود روی زمین سفت موقع بیل زدن جیش کند، یک زمین نرم پیدا می کند مثل لندن و یک کاغذ خوب پیدا می کند و یک نامه هم می نویسد، هم کار خیر انجام داده، هم بیل زده. حالا اگر نمی تواند به زندانی ای که بخاطر شعر گفتن زندان افتاده در کشور خودش دفاع کند، حداقل می تواند از کسی که از مغازه ها دزدی کرده و پلیس را هم کتک زده دفاع کند؟ به هر حال بیکار نباید بود.

شش، وقتی سوراخ دعا رو گم کردید، برید لندن پیداش کنید: مهم پیدا کردن سوراخ دعاست، چه در لندن چه در تهران، مثلا وقتی شما در نامه تان می نویسید که “ بچه‌هایی که بی‌پروا غارت می‌کنند و آتش می‌زنند و به پلیس حمله می‌برند از نیرویی به حساب نیامده حکایت می‌کنند که اگر به کار ساختن آینده نیاید به کار ویران کردن آن خواهند آمد.” باید به فکر بچه ها بود، یک وقت می توانید به بچه های خانه خودتان که یکی زندانی است، یکی فراری است، یکی در حال کتک خوردن است، یکی در حال کتک زدن است، یکی معتاد است، یکی بیماری روانی دارد فکر کنید، ولی وقتی نمی توانید به بچه های خودتان فکر کنید، به بچه های مردم فکر کنید. مگر نه اینکه بچه های ایرانی که نه آتش زدند و نه غارت کردند و نه به پلیس حمله کردند، پدرشان درآمده؟ خیلی خوب! چرا شلوغ می کنید، ما که نمی توانیم مشکل بچه های خودمان را حل کنیم، حداقل یک نامه می نویسیم ملکه انگلیس مشکل بچه های خودش را حل کند. مهم این است که یک مشکل در یک جایی حل شود.

هفت، به آینده فکر کنیم، آینده خودمان نشد آینده بقیه: ما باید به فکر آینده باشیم. باید تلاش کنیم که آینده خودمان و فرزندان مان را نجات دهیم، حالا فرض کنید نتوانستیم، یا اینکه باید می رفتیم مجوز ساخت فیلم می گرفتیم، یا اینکه پرداختن به آینده فرزندان مان باعث از دست رفتن حال خودمان می شد، طبیعی است در این شرایط باید به فکر آینده بچه های انگلیس باشیم. مثل همین آقای داوود نژاد که چه زیبا گفته است که “ چه خوب اگر چنین نیروی سرشاری به سوی ابداع و ابتکار و خلاقیت هدایت شود تا بتواند برای خود و هم‌نسلانش فردایی بهتر بسازد و چه بد اگر شعله‌های این آتش در زیر خاکستر دیروز به بند کشیده شود.” چرا این ملکه خاک بر سر کم عقل، نمی فهمد که خوب بهتر از بد است؟ چرا نمی فهمد که خلاقیت بهتر از شورش است؟ چرا جوانان را به سوی خلاقیت و نوآوری نمی برد، مثل کشور ما که جوانان شانزده ساله هم انرژی اتمی تولید می کنند. بسیاری از دانشجویان دانشگاههای الکی انگلیس مثل کمبریج و آکسفورد الآن قرار است فرار کنند و بیایند به ایران که روز هجدهم تیر سال بعد شب بریزند توی خوابگاه شان و یک دوره کامل معارف اسلامی به آنها درس بدهند. اگر ملکه انگلیس کمی به سرنوشت جوانان آن کشور فکر کند، جوانان ایرانی این همه تلاش نمی کنند که بروند انگلیس درس بخوانند.

هشت، درد دل خودم کم بود اینم قرقر همسایه: به آینده بشریت باید فکر کنیم. اصولا باید به بشریت فکر کنیم. به حقوق بشر باید فکر کنیم، حالا فرض کنیم نمی توانیم نماینده حقوق بشر را به ایران راه بدهیم، ولی خودمان که می توانیم حقوق بشر را در انگلیس حفظ کنیم؟ اگر این کار را بکنیم خیلی به صرفه تر است، فوق اش به ما می گویند نمی شود، ولی در ایران می رویم زندان. مثلا همین جمله آقای داوودنژاد را باید با طلا نوشت: “ بسیاری از آن‌ها که به آینده‌ای بهتر برای بشریت امید بسته‌اند از شما توقع دارند برای بچه‌های عاصی بریتانیا چهره‌ای مادرانه و دستی نوازشگر و بخشنده داشته باشید.” بله! الیزابت! تو چرا نمی فهمی که اگر ما نمی توانیم به فکر آینده بشریت در ایران و سوریه و لیبی باشیم، می توانیم از تو خواهش کنیم که به فکر آینده بشریت باشی، حالا مگر چی می شه؟ باش دیگر!

نه، دیگ به دیگ می گه روت سیاه: اصولا باید مواظب انواع دیگ باشیم، چه دیگ کشور خودمان که چون توی آن کله سگ می جوشد پس برای ما نمی جوشد، ولی ما می توانیم یک چیزی توی دیگ انگلیس بیاندازیم و بگوئیم “ الی! انا حقوق بشر”

ده، حرف زدن رو بلد نیستی، حرف نزدن رو که بلدی: ما باید حرف زدن را بلد باشیم، فرض کنید که یک روز در کشور خودمان بیست نفر جوان معصوم درس خوانده باشعور آرام و زیبا رفتند خیابان، و آنها را زدند و کشتند، در آن زمان بلد نبودیم حرف بزنیم، بعدا هزار نفر از بهترین آدمهای مملکت را بردند زندان و باید کسی از آنها دفاع می کرد، در آن زمان هم بلد نبودیم حرف بزنیم، بعدا در سوریه زدند چند هزار جوان را کشتند، ما چون عربی بلد نیستیم، نتوانستیم به بشار اسد حرف بزنیم، ولی انگلیسی که بلدیم، وقتی آدم می بیند تعدادی جوان در کشور انگلیس پلیس را کتک می زنند و از مغازه ها سیگار می دزدند، جگرش آتش می گیرد. این جوانها سرمایه کشور انگلیس هستند، حالا گور بابای خودمان و سوریه و لیبی و یمن و بقیه، انگلیس خیلی مهم است. آن هم وقتی هر روز در تلویزیون تصویرش را نشان می دهند، انگار در تمام دنیا فقط یک جا بحران است و بقیه جاها طلا، ناز، جیگر، مامان!