آخرین کتاب بهمن فرسی با عنوان “غوررآپ، غوررآپ ” امسال درکلن آلمان منتشر شده است. نگاهی داریم به این کتاب.
نگاهی به “غوررآپ، غوررآپ”
تعریفی از ادبیات مهاجرت
مجموعه داستان کوتاه غوررآپ، غوررآپ - نوشته بهمن فرسی - فوریه 2006
نشر پامس، کلن آلمان
بهمن فرسی با انبوهی نمایشنامه و داستان در کارنامه(اولین اش طنز “نییره های بابا آدم “در سال 1333 تا نمایشنامه هایی چون “گلدان “، “چوب زیر بغل”، “دو ضربدر دو مساوی بینهایت” و داستان بلند “شب یک، شب دو” چاپ های تهران و مجموعه داستان های” دوازدهمی” و” نبات سیاه” ومجموعه نمایشنامه هایی چون” سقوط آزاد” و حتی مجموعه شعر چاپ های لندن) پس از آخرین کارش، ویرایش و پرداخت و اجرای دراماتیک از پنج داستان شاهنامه – که به صورت هفت سی دی در سال 1381 در لندن منتشر شد- اثر تازه ای منتشر نکرده بود، تا این که به تازگی مجموعه داستانی در آلمان به چاپ رسانده است.
“غوررآپ، غوررآپ”، مجموعه داستانی است که ویژگی های نویسنده اش را فارغ از هر نوع بحث ارزشی به نمایش می گذارد؛ ویژگی هایی که رد پای آنها را به راحتی می توان در آثار دیگرش جست و جو کرد؛ نشانی از طنزی که در تارو پود اثر تنیده شده و حتی در تلخ ترین و جدی ترین داستان ها هم در گوشه ای سر بر می آورد، یا نثری که عامدانه چندان برای خواننده سهل ا لوصول نیست.
این سهل الوصول نبودن را می توان به سایر جنبه های کتاب هم تـأمیم داد؛ اصولاً ارتباط خواننده با داستان های کتاب به سختی اتفاق می افتد، به خصوص شروع داستان ها که تقریباً همگی شان گیج کننده هستند و زمان می طلبد تا خواننده با آن درگیر شود و ارتباط برقرار کند، در نتیجه خواننده کم حوصله حتی ممکن است کتاب را کنار بگذارد.
اما خواننده با حوصله تر می تواند با تجربات تازه ای درگیر شود که برخی شان جالب توجه هستند. برای مثال داستان اول، “بشقاب مقوایی”، به سختی قابل خواندن است و خواننده به خصوص در اوایل آن شدیداً گیج می شود، اما در نهایت داستان تجربه ای است – هر چند نه کاملاً موفق- در انتقال دنیای یک مرد کور به خواننده، کسی که همچون خواننده یک رشته جملات بی پایان درباره همه چیز از زبان آدم هایی که نمی شناسد می شنود در نتیجه کاملاً گیج می شود. اما حرف ها – که از هر دری است- اساساً از نویسنده ای حکایت دارند که در این سن و سال دوست دارد از زبان شخصیت هایش حرف بزند و گفتنی هایش را با خواننده در میان بگذارد. از همین جا نقطه ضعف داستان ها خود نمایی می کنند. نویسنده – خسته و تلخ- به همه چیز طعنه می زند و گاه به این دلیل کلیت داستانش را فراموش می کند. مثلاً خود داستان “غوررآپ، غوررآپ”، جدای از مقدمه طولانی و زائدش، داستان جذابی است که در دل خود گفتنی هایش را می گوید، اما تأکید هر از گاه نویسنده بر برخی حرف های در دل مانده اش به آن لطمه می زند.
اما به هر رو تجربیات نویسنده از دو سو به او کمک می کند؛ اول از این رو که در دل همگی آشفتگی ها، طنز های به دقت به کار رفته خواننده را با اثر درگیر می کند( مثلاً تمثیل قفل و کلید برای عمل جنسی، یا طنزهای روشنفکرانه ای از این دست: “هر چه هوای تازه بود، همه را شاعری به اسم احمد شاملوکرده تو کتابش” یا استفاده های فراوان اما اغلب به جا از کلمات انگلیسی و ترکی در لابلای حرف ها) و دوم از این حیث که کتاب تجربه ملموس و تعریف دقیقی است از مقوله ای که ادبیات مهاجرت نام گرفته؛ چرا که تقریباً تمامی داستان ها – خود آگاه یا ناخودآگاه – شدیداً با حال و هوای شخصیت هایی آمیخته است که مهاجرت کرده و در دیار دیگری غیر از ایران روزگار می گذرانند. این البته بر خلاف معمول نوستالژیک نیست، اما در لابلای سطرها گاه غمی نهفته است که می تواند برای خواننده این سوی آب ها جذاب باشد.