نگاهی به سریال “سقوط آزاد” ساختهی علیرضا امینی
پلیسهای کاریکاتوری غلوآمیز
سقوط آزاد سریال اکشن و پلیسیست که مانند بیشتر آثاری که در این زمینه ساخته میشوند، سفارش ناجا هستند.
کارگردان علیرضا امینی است و تهیهکننده حبیبا… کاسهساز، نامی که خود برای اثبات سفارشی بودن و دولتی بودن این سریال کافی است. کاسه ساز در کارنامهی خود “اخراجیها” و همکاری با مسعود دهنمکی را دارد و حالا از تهیهکنندگی سینما به تهیهکنندگی سریال رویآورده است.
سقوط آزاد با وجود بازیگرانی مانند حامد بهداد، پوریا پورسرخ و الهام حمیدی، نوید این را می دهد که علیرغم کلیشهای بودنش، قابل دیدن باشد؛ اما چنین نیست. بازیهای غلوآمیز و ناهمگون چنگی بدل نمی زند.
سوژهی داستان این سریال هفت قسمتی، همان داستان همیشگی سریالها و فیلمهای پلیسیست. مانور روی یک “دشمن” فرضی برای ایجاد اختلال در یک کنفرانس – که تا آخر هم مشخص نمی شود چه کنفرانسیست! همان “دشمن” فرضیای که به قول جورج اورل: همیشه باید باشد تا بار اشتباهات را بر دوش آن انداخت. “دشمن”ی که سالهاست از زبان حاکمان فعلی جمهوریاسلامی مدام و خستگی ناپذیر رویش تاکید میشود و همیشه همهچیز تقصیر اوست. سقوط آزاد نیز بر همین اصل داستانش را تعریف میکند، حتی زحمت شخصیتپردازی را هم به خود نمی دهد و کاراکترها همگی تبدیل به کاریکاتور می شوند.
حامد بهداد زمانی که در حال بازی در این سریال بود، در گفتوگویی به نکتهای اشاره کرد: “از علیرضا امینی خواستم که در نقش سرگرد این فیلم برای اینکه شائبهی سیاسی پیش نیاید، لباس پلیس را تنم نکنم تا رها و آزادتر بازی کنم. آخر باید بعضی واقعیات را در این کاراکتر نشان داد. علیرضا امینی هم قبول کرد و…” همین نکتهای که بهداد در این گفتوگو اشاره کرده، شاید نقطهی مهمی در تحلیل این سریال باشد.
سرگرد ِسقوط آزاد؛ یک مرد عصبی، هیستریک، تندمزاج، دعوایی و بیاحتیاط، مردسالار، بیادب، خودسر، انتقامجو، سست عنصر، پریشان حال و در باطن مهربان است. ترکیبی که اجزایش در کنار هم مامور پلیسی را میسازد که به واقعیت ماموران آگاهی نزدیک است. در سکانسی از فیلم، سرگرد (حامد بهداد) در حال بازجویی از یک جانیست، با او دست به یقه میشود و او را تهدید میکند به ضرب و شتم و تاکید میکند که: “اینجا آگاهیست، مهدکودک نیست و اگر حرف نزنی با زبان دیگری ازت حرف میکشم”. همین نشانه ها که بهداد به زیرکی در بازیاش نشان داده، علیرغم نوع بازی غلوآمیزش وجه متمایز و حقیقیای نشان میدهد که شاید وجه تمایز “سقوط آزاد” با دیگر سریالهای سفارشی ناجاست.
خشونت یک سرگرد آگاهی با زن و فرزندش، یکی دیگر از وجوه این پردازش است. پرخاشهای او نسبت به همسر و رفتار تحکمآمیزش با دخترک ۶ سالهاش مصداق خشونت علیه زنان در جامعهی ایرانیست. خشونتی که لزوما زدن یا محبوس کردن زن نیست، بلکه مصداق نگاه مردسالارانه و ضعیفه پندارانهی فرهنگ قالب جامعه است. با اینکه در دیالوگها تلاش شده تا نشان دهد که همسر سرگرد عاشق اوست و هنگامی که پیش همسایه از او تعریف میکند، از محبت و مهربانیاش در زندگی میگوید؛ و همین جلوهی دیگری از پذیرش خشونت علیه زن از سوی زنان است، زیرا در رفتارهای سرگرد هیچگونه نشانه ای از این تعاریف دیده نمیشود.
در سوی دیگر ماجرا بر اساس جملهی “همهچیز زیر سر زنهاست” کاراکترهای اصلی جانی سریال، زن هستند! تقابل آن زن تو سری خور و راضی از ضعیفه خوانده شدن و این زن جانی و اسلحه بهدست تنها یک نتیجه را بهمراه دارد. انگار که نویسندهی فیلم دارد پند و اندرز میدهد که اگر زن آنگونه مطیع شوهر نباشد، تبدیل به یک جانی میشود. تعبیری که به کرات در خطبههای نماز جمعهی حکومت و بر سر منبرهای حکومتی بر آن تاکید شده.
علیرضا امینی در روایت داستان، تلاش کرده تا از فاکتورهای مورد اهمیت روز استفاده کند. این فاکتورها “فضای سایبری اینترنت”، “تکنولوژی برنامهنویسی و اهمیتش” و “خلا علم کامپیوتر در بین ماموران آگاهی” است. تاکید امینی بر این موضوعات و خطرناک تعریف کردن فضای سایبری و استفادهی ابزاری “دشمن” فرضی از این فضا برای دسیسه چیدن، همان صحبتهاییست که در دوسال گذشته و پس از کودتای ۲۲ خرداد، بارهای بار از سوی دستگاههای امنیتی و اطلاعاتی هشدار داده شده است. این روایت از “فضای سایبری” و “تکنولوژی روز” تبدیل به برگههای جوکری شده که نویسندهی سریال هر جا که خلائی در روایت یافته از آن مایه گذاشته. پردازش نشده و دیکته شده و تصنعی و شعاری، مانند یک بیانیهی خشک و رسمی در سریال خوانده میشود و هیچکجای روایت داستان از آن استفادهی درخور نمیشود.
سریال سقوط آزاد از هر حربهای برای نشان دادن چنگ و دندان نیروی عملیاتی پلیس استفاده کرده. با اینکه تلاش برای ایجاد فضای تعقیب گریزها در ساختار کارگردانی تجربهای موفق به حساب میآید و امینی از پس آن بهخوبی برآمده اما اقتدارنمایی سفارشی نیروی پلیس در بطن روایت فیلم، چنان غلو شده و کلیشهایست که گاهی بیننده را به خنده وا میدارد و تبدیل به طنز ناخواسته میشود.
با توجه به اسپشیال افکتها، لوکیشنهای متعدد، صحنههای درگیری، تعقیب و گریزها و… در فیلم، میشود حدس زد که این سریال با هزینهی بالایی ساخته شده است. هزینهای که ماحصلاش تنها هفت قسمت چهل و پنج دقیقهایست، هفت قسمتی که به جرات از سطح کیفی پایینی برخورد است. اشتباهات فاحش روایی و راکوردهای زمانی و شخصیتهای بلاتکلیف داستان در کنار اتفاقات دستسازی که هیچ بستر روایی برایشان در داستان تعریف نشده همه دلایل این نافرجامیست. هزینهای هنگفت و بینتیجه و ارزش از نظر سریال، که تنها یک هدف را دنبال میکند؛ نشان دادن اقتداری پوشالی و تصنعی از نیروهای پلیس!
سکانسی از فیلم، سرگرد عصبی و خودسر (حامد بهداد) از دستگیری جانیانی که دختری ۷ ساله را گروگان گرفتهاند ناکام مانده و گوشهای در دفترش کز کرده و حرص میخورد. با همان حالت عصبی و بغض رو به زیر دستانش میگوید: “اون بچه غرق لذت بچگیشه، شعر میگه، با استعداده، باید الان بهجای این همه احساس ناامنی برای خودش بچگیش رو بکنه. فک نکنین شعار میدم، نه، شعار نیست، اون حقش آرامشه حقش یه زندگیه آرومه. نه اینکه هر ثانیه براش یه ساعت و هر ساعت براش یه روز و هر روز براش یه عمر بگذره. نه اینکه لحظههایی رو بگذرونه که تا آخر عمرش روی ذهن و روحش تاثیر بذاره…”. قرار است این پلیس برای آن بچه و تمامی بچههایی که در ایران زندگی میکنند آرامش به ارمغان آورد؟! همان پلیسی که رد باطومش روی تن مردان و زنان ایران و ترس منکرات و گشت ارشاد و از دیوار خانهی مردم بالا رفتن برای جمع کردن دیشهای ماهوارهاش، هنوز واقعیتی ملموس است که هر روز و شب جامعه با آن روبروست. پلیس سریال “سقوط آزاد” از کدام آرامش و کدام حق صحبت میکند؟ همان حقی که برای احقاقش زندانها پر شدهاند و برخی از جوانان مرز و بوم را مجبور به کوچ کرده است؟ سرگرد “سقوط آزاد” درست میگوید؛ نه، اینها شعار نیست. در ایران برای همهی حقطلبان ثانیهها ساعت و ساعتها روز و روزها یک قرن میگذرد، تا روزی این آرامش محقق شود.