دستبند، پابند و لباس زندان

عیسی سحرخیز
عیسی سحرخیز

بیان خاطره ی زندان نسرین ستوده با تکیه بر موضوع “زدن دستبند به زندانیان سیاسی”، در شرایطی که دزدان بیت المال و مفسدان اقتصادی نزدیک به حاکمیت یا آزادانه با وثیقه های میلیاردی ناشی از پولشویی در جامعه می گردند یا اگر هم زندانی می شوند از پوشیدن لباس زندان و زدن دستبند و پابند معاف هستند، مشروعیت این اقدام غیرانسانی را بار دیگر زیر سوال برده است.

این زن شجاع که خود در جایگاه وکیل مدافع بارها با این اقدام های غیرقانونی مخالفت ورزیده و تا پای بازداشت رفته است، اکنون یک روز پس از پایان دادن به تحصن حق طلبانه ی خود در برابر کانون وکلای دادگستری، شرح داده که چرا و چگونه پیش و پس از برگزاری دادگاه خود تن به این کار داده است؛ آن هم در شرایطی که نه اهل فرار کردن بوده و نه در برابر نگهبانان قلچماق توان و امکانش را داشته است.

این اقدام از سر اکراه که فرصت دیدار فرزندان بسیاری از زندانیان سیاسی و عقیدتی را سلب کرده و می کند، در این مورد خاص هم باعث شد که کودکان خردسال خانم ستوده نتوانند ازامکان برگزاری دادگاه برای ملاقات استفاه کنند- چون پدر خانواده مصلحت ندیده بود که فرزندان شاهد تخفیف و تحقیر برنامه ریزی شده ی مادر توسط مقام های امنیتی و قضایی باشند؛

”…اولین‌بار بود که به دستانم دستبند می‌زدند. در طول راه و در ماشینی که ما را به دادگاه می‌برد، دستانم را بالا نگه داشتم و در هنگام پیاده شدن از ماشین نیز با دستان رو به بالا پیاده شدم و مسیر خیابان را تا کانون وکلا طی کردم. در کانون همسر و خواهرم منتظرم بودند. آن‌ها به محض دیدن من برآشفته شده بودند و من که از درگیری با افسر مربوطه می‌آمدم و علاوه بر آن مانند هر زندانی دوست داشتم به خانواده‌ام آرامش دهم، آنها را به آرامش دعوت کردم و بلافاصله از رضا (خندان) پرسیدم بچه‌ها را نیاوردی؟ او با اشاره به دستبند من گفت به همین احتمالات نیاوردم، چون احتمال می‌دادم تو را با دستبند بیاورند و من به نشانه تأیید تصمیم عاقلانه‌ای که گرفته بود، سر تکان دادم”.

 این تنها یک روی سکه ی این ماجراست. تصور کنید زندانی سیاسی- عقیدتی مرد یا زنی را که به مراجع قضایی یا مراکز درمانی اعزام شده است و خانواده وقتی با او مواجه می شوند که لباس بدشکل و بدقواره ی زندان را به تن دارد و علاوه بر دستبند، پابندی سنگین نیز او را به سارقان مسلح یا مجرمان خطرناک شبیه کرده است.

 پس از این دیدار، گاه تا آخر عمر تصویری از پدر یا مادر در ذهن فرزند حک می شود که گاه تنها روانکاوان قادر هستند بخشی از آن را بزدایند و کابوس ناشی از آن را درمان کنند. این همان مشکلی است که در اغلب اوقات در زمان ملاقات کابینی - از پشت شیشه های کثیف و کدر برای فرزندان خردسال به ویژه در دیدارهای اول- پیش می آید و آن ها به دلیل بیم و هراس ناشی از مصائب روز ملاقات، خود را به خواب می زنند و از رختخواب بیرون نمی آیند، از صبح زود گریه و زاری سر می دهند، یا خواهش و التماس می کنند که با دیگر بستگان به دیدار والدین خود نروند. همان وضعیتی که از سر اتفاق پسرخردسال خانم ستوده سال ها با آن مواجه بوده است.

 بد نیست به خاطره ای اشاره کنم از ماجرای پابند تا به دستبند هم برسم که محسنی اژه ای تاکید دارد امثال رحیمی معاون دولت احمدی نژاد به این دلیل از بستن آن ها معافند که مشخص است فرار نمی کنند!

 در زمان برگزاری دادگاهم در ۲۷ تیرماه ۸۹ - حدود یک سال پیش از دادگاه خانم ستوده که آن زمان وکیل مدافع اصلی ام بود- آن گاه که موضوع زدن دستبند و پابند مطرح شد، بر اساس سناریویی که در ذهن داشتم با هر دو مورد موافقت کردم. این همان کاری بود که در زمان رفتن به بیمارستان امام خمینی برای درمان و بستری شدن، در مرحله ای داوطلبانه پذیرای این اقدام غیرانسانی شدم. در هر دو مورد هدفم این بود که در فرصتی مناسب عکسی تاریخی گرفته شود و خبری اثرگذار تهیه گردد تا در زمان لازم به عنوان یکی از اسناد نقض گسترده ی حقوق بشر در جمهوری اسلامی مورد استفاده قرار گیرد.

 البته در آن زمان این سناریو در ابتدا آن گونه که نوشته شده بود اجرا نشد و تبدیل گشت به یک نوع بداهه پردازی که نسرین ستوده هم یکی از بازیگران اصلی آن بود:

1-   با نزدیک شدن به این مکان (درب پارکینگ غربی دادگاه انقلاب ) هر چه چشم انداختم نه از عکاس و خبرنگار اثری دیدم و نه از رویا و مهتاب و… اولین صحنه سناریوی طراحی شده بد از کار درآمد. من با پابند از ماشین خارج شدم اما شاهد و ناظری وجود نداشت و وسیله‌ای برای ثبت آن. نه می‌شد از پابند عکسی گرفت و نه از ریش و موی بلند من که به رویا قول داده بودم بعد از گرفتن عکس ( پس از یک سال) آنها را کوتاه خواهم کرد و به حالت عادی برخواهم گرداند.

2-   با پاهای کشان کشان و سنگین از پابند در حال وارد شدن به محوطه دادگاه بودم که مامور مربوطه به سرباز و مامور مراقب دستور باز کردن آن را داد. البته خودشان هم به مقررات وارد بودند و در حال بیرون آوردن کلید قفل، برای باز کردن پابند. هر چه اعتراض کردم که چرا پابند را باز می‌کنی، جواب دادند که دستور است، دستور قاضی که زندانی با پابند به دادگاه نیاید….

3-    ( در جریان مشاجره های درون دادگاه) وقتی بحث پابند پیش آمد و من معترض شدم به این اقدام قاضی، احمدزاده خود را غیرمقصر معرفی کرد. در اینجا بود که خانم ستوده چون بازیگری ماهر که گویا از ماجرا بی‌اطلاع بوده است، به میان بحث ما آمد که “پابند زده اید؟ کار خلاف قانون کرده‌اید؟ من شکایت می‌کنم و…”. او در نهایت شکایت نامه ی کتبی ای هم در این رابطه ارائه داد. من هم گفتم که اگر شما در این ماجرا کاره‌ای نیستید و می‌گویید مسؤولان زندان مقصرند، چرا دستور باز کردن پابند را داده‌اید و اجازه نداده‌اید با پابند وارد ساختمان شوم. او مانده بود که چه بگوید که ما از طرف دیگر وارد نشویم و به گونه‌ای دیگر یقه‌اش را نگیریم

4-   داستان پابند در پایان دادگاه هم به گونه‌ای دیگر به میان آمد. آن زمانی بود که رئیس دادگاه اجازه ی پنج دقیقه‌ای برای ملاقات با رویا و مهتاب داد. تازه آنها از راه رسیدن بودند و رویا داشت به من شیرینی و آب تعارف می‌کرد که مامور مراقب گفت زمان ملاقات تمام شده است و باید پابند بزنیم و برگردیم. ستوده وسط پرید که حق پابند زدن غیرقانونی است! ناگهان مردی چهار شانه و کوتاه و خپلی که بی‌سیم دستش بود خود را وارد معرکه کرد که “چه حقی دارید می‌گویید پابند نزنند و…” ستوده گفت که من وکیل ایشان هستم و شروع کرد صدایش را بالا بردن که من به وسط معرکه پریدم و… “اجازه پابند زدن نمی‌دهم. اصلا به زندان با پابند برنمی‌گردم”. در این میان جمعیت موجود راهرو و در سالن‌های کناری به محل صدا و جروبحث شدید آمدند و تجمع زیادی دور ما شکل گرفت. سخنان بلند و حرف‌های تند من، مرد مدعی سرنگهبانی را به گونه‌ای فراری داد و مدتی از صحنه غیب شد…

5-   هرچند که به دلیل اعتراض های شدید موضوع زدن پابند در زمان بازگشت منتفی شد، اما جر و بحث من با آن مرد خپل بی سیم به دست که در حیاط دادگاه باز ظاهر شده بود، بار دیگر بالا گرفت و به فحش و فحش کاری کشید تا عجله کنند هر چه زودتر از شر ما راحت شوند؛ اقدامی که به باز شدن در بزرگ ماشین رو دادگاه انجامید و فرصتی برای گرفته شدن آن عکس تاریخی، توسط دوربین تلفن همراه مهتاب از بین دو لنگه ی در دادگاه انقلاب.

 حال بازگردم به ماجرای دستبند و دستبند زدن و بازگویی خاطره ای دیگر. پیش از برگزاری دادگاه، به دلیل آن که نمی دانستم چه مدت طول خواهد کشید و مشکل افراد هم سن و سال من در زمان ارائه ی دفاعیه چه بلایی سرم خواهد آورد-ـ به ویژه که بحث احتمال ابتلا به سرطان پروستات هم در آن مقطع به صورت جدی مطرح بود-ـ از مامور مراقب خواستم که اجازه ی رفتن به دستشویی را بدهد.

صحنه ای که بیان خواهد شد، برآمده از ماجرایی است که اتفاق افتاد و گفت و گویی که شکل گرفت. آن را از روی یادداشت های روزانه زندان شرح می دهم تا بتوانم به قسمت نتیجه گیری برسم که ضرورت زدن دستبند را تنها در خصوص برخی از مجرمان توجیه می کند، همانگونه که در مقطعی در زندان های اوین و رجایی شهر پذیرفته شد که زندانیان سیاسی مستثنی باشند؛ دست کم افراد شناخته شده جنبش سبز :

ماموران ابتدا از دادن مجوز امتناع می‌کردند، اما وقتی نام این بیماری خاص مردان را شنیدند وامکان طول کشیدن دادگاه، رضایت دادند. در معیت دو تن از آنان به توالت رفتم که رفتاری بسیار سختگیرانه‌تر از گذشته داشتند. پیش از آنکه دستبندم را بگشایند، مامور مراقب وارد توالت شد و به بازرسی گوشه و کنار و تمام زوایای آن پرداخت. بیرون که آمد دستور گشودن دستبند را داد و زدن پابند. وارد توالت شدم و برای جلوگیری از نجس شدن به ناچار مجبور شدم حلقه ها و زنجیر بلند پابند را در دستم بگیرم و… زمانی که از توالت خارج شدم مامور مراقب در توجیه این نوع رفتار خود گفت: “ دستور رفتار بهتر با شما در مقایسه با دیگر زندانیان را داشتیم که اجازه دادیم، والا…” بعد از عذرخواهی مجدد تعریف کرد که چندی پیش ماموری زندانی ای را به دادگاه آورده، چون از قبل سلاح توسط دوستان متهم در توالت جاسازی شده بود، زندانی با تیراندازی به سمت ماموران توانسته بود بگریزد”.

“گریختن” و “فرار” واژه ای بود که پس از انتخابات خرداد ۸۸ و بازداشت های گسترده ی فعالان سیاسی، کنشگران اجتماعی، وکلا و روزنامه نگاران، کم کم از قاموس مکالمات نگهبانان و مسوولان زندان در خصوص متهمان سیاسی حذف شد، به ویژه در سطوح بالا. برعکس، اگر زمانی سربازی جوان یا ماموری تازه وارد در خصوص زدن دستبند و پابند سختگیری می کرد یا بحث فرار آن ها را مطرح می ساخت، این مقام های مافوق زندان بودند که گاه تشر می زدند: “فلانی که اهل گریختن نیست، سخت نگیرید!”

با این وجود، ماجرایی پشت پرده در جریان بود که باعث می شد مقام های اطلاعاتی وامنیتی یا مسوولان قضایی و دادستانی که خود بهتر از هر کسی آگاه بودند که زندانیان سیاسی از جمله نسرین ستوده اهل فرار نیستند، برای انجام این رفتار غیرانسانی دیگر “مامور معذور” را زیر فشار گذاردند. آن ها خوب می دانستند که اگر این افراد قرار بود که از بازداشت هراسی به دل راه دهند یا از زندان رفتن بترسند که داوطلبانه به پیشواز خطر نمی رفتند و سر درون دهان شیر نمی کردند و برای دفاع از حقوق ملت زندگی خود و خانواده اشان را به داو نمی گذاشتند.

این نکته ای بود که با گذشت زمان هرچه بیشتر اثبات شد، به گونه ای که به نوعی طنز گزنده در زندان و بین زندانبان ها تبدیل گردید که “این افراد حتی اگر در زندان هم باز باشد بیرون نمی روند و اگر خارج زندان باشند خودشان برمی گردند”، چون می دانند که این اقدام می تواند ترفندی از جانب حاکمیت برای بی آبرو کردن آن ها باشد و دمیدن در بوق های تبلیغاتی که فلانی فرار کرد!

اما این پرسش مطرح است که چرا در این شرایط نیز بر زدن دستبند و پابند تاکید می شده و حتی در سال ها و ماه های اخیر که کشتی بان را سیاسی دیگر آمده بر شدت و حدت این موضوع نیز افزوده شده است، به گونه ای که حاکمیت اصرار دارد که در زمان اعزام زندانیان سیاسی -ـ عقیدتی به مراجع قضایی و مراکز درمانی حتما لباس زندان به تن آن ها کنند و حتی دست و پای آن ها به تخت بیمارستان زنجیر کنند؟

 اصلی ترین پاسخی که می توان برای این اقدام غیرانسانی یافت، از جمله این است که هدف تنها تحقیر و تخفیف این گروه از زندانیان است که به اصطلاح برای حفظ آبرو هم که شده دیگر در این راه پر خطر قدم نگذارند و دور و بر فعالیت های سیاسی نگردند! اما زهی خیال باطل.

واقعیت این است که نه لباس راه راه زندان و نه دستبند سخت و پابند سنگین، هیچکدام مانع تلاش و کوشش مردان و زنان متعهدی که در راه حق و آزادی مبارزه می کنند نخواهد شد و سدی در راه اهداف و آرمان های والای آن ها برای استقرار یک جامعه ی آزاد مبتنی بر مردم سالاری، حقوق بشر و رفاه و امنیت ایجاد نخواهد کرد.

 برعکس، از دل آن خاطراتی شکل خواهد گرفت و بازگو خواهد شد که به جهانیان نشان خواهد داد که ملت ستم کشیده ی ایران با چه افراد ظالمی طرف هستند و با چه رویکردهای غیرقانونی و غیرانسانی نابخردانه ای.