دوست عزیزم آقای اکبر گنجی در پاسخی که به آقای مهندس عزتالله سحابی داده، ذکری هم از بحث سکوت آورده و مخالفت دوباره خود را با آن اعلام کرده است.
ظاهرا این «سکوت» بیش از حرافی برای من دردسر ساز شده است. در هر جمع و محفلی برخی از دوستان به این ایده میتازند و بعضا آن را به باد سخره میگیرند و یا بیاهمیت نشان میدهند. راستش در چنین مواقعی من نیز به شوخی برگزار میکنم، گو اینکه در قالب شوخی به آنان یادآورم میشوم که اگر این بحث تا بدین پایه بیاهمیت است چرا آن را کش میدهید و وقت و بی وقت اشارتی به آن میکنید؟
به هر حال اگر به میان آوردن بحث سکوت ( از موضع یک فعال سیاسی و در ارتباط با سیاست ایران) از سوی جناب عباس عبدی و بنده سبب شده است که بسیاری از دوستان با منفعل معرفی کردن ما، خود احساس فعال بودن کنند، باعث خوشحالی ماست و اگر این بحث همین یک پیامد را هم داشته باشد، برای ما کافی است.
با این حال، به طور مختصر باید اشاره کنم که من در حال حاضر، امکان یک موضع گیری سیاسی منسجم و بدون تناقض را در مورد بحران سیاسی ایران برای خود تقریبا غیر ممکن مییابم و به همین علت – در کنار علتهای دیگر – خاموشی بر پرگویی در این زمینه را ترجیح میدهم و یا به عبارتی میخواهم شش ماه از موضع ناظر و تماشاگر به وقایع بنگرم.
گمان من اما بر این است که سایر دوستان هم چندان توفیقی در اتخاذ یک موضع واقعگرایانه و بی تناقض در مورد شرایط ایران ندارند و یکی از آن دوستان نیز آقای گنجی است.
نامهای که آقای گنجی به دبیر کل سازمان ملل نوشت، بدون شک مهمتر از آن است که کسی بخواهد آن را ناچیز جلوه دهد و یا چنانکه رسم ما ایرانیان است، آن را به کلی نادیده بگیرد.
در این میان امضای سیصد روشنفکر تراز نخست جهان در پای نامه، اقدامی بی سابقه و هیجان برانگیز است، بخصوص اینکه همگان میدانند که تماس، هماهنگی و متقاعد کردن این میزان از شخصیتهای اندیشمند و معروف جهان برای حمایت از متنی که به یکی از حساسترین مسائل بین المللی مربوط میشود تا چه اندازه مشکل، وقت گیر و حتی طاقت فرساست.
بنابراین در پی بی مقدار نشان دادن کوشش گنجی نیستم، بلکه میخواهم به او یادآور شوم که نامهاش از نقطه نظر منطق حاکم بر روابط بینالملل توام با واقع بینی و بدون تناقض نیست.
میدانم که آقای گنجی پاسخ خواهد داد که او کاری به منطق حاکم بر روابط بین کشورها ندارد و تنها در صدد برانگیختن روشنفکران جهان علیه جنگ – و ظاهرا همینطور تحریم اقتصادی - بر ضد ایران و برجسته کردن نقض حقوق بشر از سوی جمهوری اسلامی در عرصه جهانی است.
اگر هدف فقط همین باشد که هیچ، اما اگر او میخواهد از این طریق در عمل، هم مانع بروز جنگ شود و هم به بهبود وضع حقوق بشر در ایران کمک کند، میتوان گفت که کوشش او رمانتیک و شاید هم فانتزی است.
اغلب ما میدانیم که آمریکا و متحدانش دستیابی ایران به غنی سازی اورانیوم در سطح صنعتی را به گونهای که «امکان» ساخت سلاح را نیز فراهم کند، تهدیدی علیه توازن قوای مورد نظر خود در خاور میانه و در نتیجه حرکتی علیه منافع راهبردی خود در این منطقه میدانند و برای جلوگیری از آن، حاضر به توسل به زور هستند.
از طرف دیگر، میدانیم که مقامهای جمهوری اسلامی برای دستیابی به چرخه کامل سوخت هستهای خود را مصمم نشان میدهند، حتی اگر این مساله به اعمال تحریمهای شدید اقتصادی و یا جنگ منجر شود.
بنابراین، برای جلوگیری از خطر جنگ یا باید آمریکا و متحدانش را متقاعد کرد که یک ایران هستهای، توازن قوا را در خاور میانه به زیان آنها به هم نمیزند و یا اینکه رهبران جمهوری اسلامی را راضی کرد که از خیر ادامه این برنامه بگذرند.
به نظر میرسد که کشورهای غربی به اندازه کافی برای خود استراتژیست دارند که پیامدهای دستیابی ایران به چرخه سوخت هستهای را برای آنان تشریح و ارزیابی کنند، بنابراین در این زمینه کار چندانی از ما ایرانیها برنمیآید.
مقامهای جمهوری اسلامی نیز که بحمدالله آنقدر به درک خاص خود از شرایط مطمئناند، که توصیههای امثال ما را نه فقط پشیزی قدر نمینهند، بلکه آن را در راستای اهداف دشمن میدانند، بدین سبب نقد، موعظه و حتی التماس ما نیز بر آهن سرد آنان اثر نمیکند. بدین ترتیب، تکلیف دو طرف بازی تا اندازهای روشن است.
حال آیا می توان بازیگر سومی را وارد این معرکه کرد که جهت اوضاع را عوض کند؟
به نطر من اگر کسی فکر میکند که مخالفت روشنفکران جهان و یا تظاهرات مردم کشورهای غربی، در شرایطی که جنگ اجتناب ناپذیر شده است، میتواند مانع بروز جنگ شود، خطا میکند.
همیطور اگر کسی بر این باور است که نیروهای منتقد و مخالف نظام میتوانند با حرکتی هماهنگ ومنسجم، مردم را علیه جنگ بسیج کنند و برای اعمال فشار به حکومت به منظور عقب نشینی از برنامه هستهای به خیابانها بکشانند، به بیراهه میرود.
متاسفانه شرایط بین المللی و داخلی هیچکدام به گونهای نیست که بتوان بازیگر سومی را وارد صحنه کرد.
مشکل اما فقط همین یک مساله نیست. آقای گنجی فقط نمی خواهد مانع جنگ شود، بلکه از شورای امنیت سازمان ملل انتظار دارد که به جای حساسیت نسبت به برنامه اتمی ایران، نقض حقوق بشر در جمهوری اسلامی را در دستور کار خود قرار دهد.
چنین درخواستی با واقع بینی سیاسی تناقض دارد، به دلایل بسیار زیاد:
اولا، کارنامه حقوق بشر بعضی از اعضای شورای امنیت از جمله چین و روسیه خیلی تعریفی تر از ایران نیست که بخواهند محض گل روی ما ایرانیان، نقض حقوق ما را در دستور کار خود قرار دهند.
ثانیا، حقوق بشر برای سازمان ملل که پر است از کشورهای ناقض حقوق بشر، هنوز چندان اهمیت نیافته که شورای حقوق بشر برای کشوری مانند ایران حتی یک نماینده ویژه تعیین کند چه رسد به اینکه بخواهد آن را به شورای امنیت بکشاند.
ثالثا، کارنامه حقوق بشر کشورها وقتی به شورای امنیت میرود که نقض حقوق بشر در یک کشور در حد جنایت علیه بشریت و یا نسل کشی گسترش یابد، وگرنه پای اغلب کشورها به شورای امنیت سازمان ملل باز خواهد شد!
گرفتاری اما فقط همین نیست. آقای گنجی وقتی از سازمان ملل میخواهد که به نقض حقوق بشر در ایران رسیدگی کند، آیا تنها صدور یک بیانیه و یا تعیین نماینده ویژهای را میخواهد و یا اینکه اقدام خاصی را نیز برای مجازات جمهوری اسلامی طلب میکند؟
اگر منظور فقط صدور بیانیه و تعیین نماینده ویژه باشد، می دانیم که اینها به بهبود وضع حقوق بشر کمک شایانی نمی کند همانطور که قبلا نکرده است، اما اگر منظور اقدامهایی فراتر از این است آن اقدامها چیست؟
اگر منظور تحریم سیاسی مسئولان ایرانی و یا بلوکه کردن داراییهای آنان است، من فکر نمیکنم چنین اقدامی به خودی خود منجر به رعایت حقوق بشر در ایران شود، زیرا منافع ناشی از نقض حقوق بشر بیش از زیانهای تحریم سیاسی و اقتصادی چند مسئول است، اما اگر مجازات درخواستی فراتر از این هم باشد، آیا شامل همانهایی نمیشود که آقای گنجی علیه آنها تلاش میکند؟
افزون بر اینها، معمولا هنگامی میتوان با حمله نظامی و یا تحریم اقتصادی علیه یک کشور با قاطعیت مخالفت کرد، که امکان اصلاحی یا کورسوی امیدی در آنجا وجود داشته باشد.
با وصفی که آقای گنجی از جمهوری اسلامی در نامهاش به دبیر کل سازمان ملل کرده، عملا جمهوری اسلامی در راس رژیمهای بی رحم جهان قرار میگیرد.
آیا همین توصیف، کار محافلی را که به خلاف میل آقای گنجی در فکر حمله و یا تحریم ایران هستند، آسانتر نمیکند؟
به تصور من، مسائل فوق نشان میدهد که فعالان سیاسی ایران در چنبره تناقض گرفتار آمدهاند و مادامی که بخواهند در این فضای تناقض آمیز ایفای نقش کنند، گریزی از این تناقض نیست!