۱۷۵ پیکر دست بسته، غواصهای عملیات کربلای چهار، بعد از سه دهه در منطقهی ابوفلوس پیدا میشوند. این تصویر که پهلو به پردهای سوررئال میزند، واقعیت خاورمیانهی گل و بلبل است که هر چیزی بیتخیل در آن ممکن است و امکان رویت دارد. تصویر تراژیک ایرانی اما در امروز و حالا واکنشی که باید را ندارد.
رسانههای رسمی و غیررسمی، هنرمندان حکومتی و غیرحکومتی، مردم مخلص و مردم معترض، انگار که از یک کارخانه و با یک خط کش و شابلون ساخته شده باشند، به این درد پیدا شده، واکنشی واحد نشان میدهند. انگار همان دههی شصت است. انگار هنوز، هر آینه ممکن است صدای غمزدهی مجری رادیو و کارتون غمگین ژاپنی تلویزیون قطع بشود و صدای آژیر خطر بیاید و به دنبالش، وقتی ترس از بمب و موشک در زیر زمین به پایان میرسد، نوای “هر که دارد هوس کربلا” بلند بشود. انگار هنوز تریبون، حاج صادق و حاجی کویتیپور را میطلبد که در طعنهی پنهان مردم بلبلان آیتاللهها خطاب میشدند و شومبانگهای روزگار مردم جنگزده. ایران دههی نود خورشیدی، وقتی با تصویری از دیروز، پر از درد و داغ، روبهرو میشود هنوز به مرحلهی تعقل و تحلیل نرسیده و باز بر شیپور حماسه و نی نوحه میدمد.
حکومت ایران که در روزمرهی مردم و نظرسنجیهای پیدا و پنهان، گویا محبوبیت ندارد و در چهار پیچ اقتصاد و سیاست داخل و خارج و تحریم مانده و هیچ بخشش ملت را خوشنود نمیکند، در یک بزنگاه با مردم ناراضی به توافق و پیمان میرسد. پیگیری برخورد مردم و مسئولان با فاجعهی مرگ غواصان دستهبسته، برای مخاطب بیرونی، تصویری یکسان میسازد. همه و همه، یکی شده، کلمات حماسه و غصه را روی دایره میریزند. همه و همه، حس ِ واحدی هستند که با هم به بغض و اشک میرسند و هنوز خشم چنین دردی را نثار حکومت برافتادهی عراق و دیکتاتور به خاک رفتهاش صدام میکنند. اما بالای سر، حکومت فعلی ایران همان حکومت زمان جنگ است. با همان بیتدبیری و خشم کور انقلابی و طبلهای کوبندهی نبردخواهی. و کسی از خیل ما آدمها، این تماشاگران مغموم، پرسشی از آستین بیرون نمیآورد که این غواصان، چرا دستبسته در قعر گرفتار و گور شدند تا پس از سالها تن خورد شدهشان تحفهای باشد برای به جنبش درآمدن حس وطنپرستی ِ مردم و مسئولان. کسی سوالی دربارهی عملیات لو رفته و شکست خورده ندارد و فرماندهان جنگ در جایگاه قهرمانی ایستادهاند و آن ۱۷۵ تن دستبسته و بیلب دوباره در هیاهوی حماسه بدرقه میشوند به سوی ابدیت.
جنگ ایرانی که مقدس است، تقدیسگران خودش را دارد. نه فقط فرماندهان و بلندگوهای رسمی، که هنرمندان؛ نه فقط هنرمندان سوپر انقلابی که هنرمندانی ظاهرا بیربط با ایدئولوژی رسمی. آوازخوان ایرانی بلافاصله بعد از دیدن تصویری دردناک، ساز مرثیه را کوک کرده. اینجا دیگر فقط “حامد زمانی”- آهنگران ِ امروزی عرصهی پاپ- نیست که موسیقیاش را با پیام حکومتی حلال میکند. محسن چاوشی بیقرار میشود و مرثیهی مادران را میخواند. رضا صادقی “مزهی لوتی”اش را به غواصان تعارف میزند. وزیر ارشاد دوران اصلاحات دلنوشته منتشر میکند و فیلمنامهنویس صدا و سیما همه را به ماندن در این شور حسینی دعوت. یغما گلرویی که همزمان برای سریالهای ماه رمضان و شاهین نجفی و ابی ترانه مینویسد، کلمات معناباخته در تریبونهای رسمی را برای غواصان در طبق میگذارد و “ غیور” خطابشان میکند؛ هرچند ساعتی بعد، این کلمه “ادیت” میشود تا از کلام چیزی که باقی بماند همان باشد که فرماندهان زمان جنگ تکرار میکردند “ ما موجهای زنده اروندیم/ که با هیچ قطعنامهای/ آرام نمیگیریم”. لازم نیست حرکتی بکنیم و به آنسوی قافله برسیم. قافله غافل با هم بر خوردهاند. دیگر مرزی بین شاعران خودی بیت و کلمهداران ایستاده پشت گیت نیست. از قزوه تا پوریامین تازه شاعر شده هم همین کلمات را برای این فاجعهی انسانی خرج میکنند و در تمام این احوال، کسانی که باید در مسلخ پرسش بایستند، در چنین هوای دلانگیزی بیشتر از گذشته باد میشوند و در نقش قهرمانان و پاسداران خاک ایران با پسوند اسلامی فرو میروند.
هنرمند ایرانی هنوز با یک گرهی تاریخی مواجه است و برای همین به مرحلهی روشنفکری، به معنای کسی که قدرت تحلیل دارد، نمیرسد و چون که نمیرسد روشنفکری را تبدیل به فحش میکند. هنرمند ایرانی نمیتواند پیشرو باشد و تولید اندیشه بکند و در وضعیت “کوه ِ احساس” باقی میماند. احساسی که تربیت شدهی دستگاههای رسمی و اتاقهای فکر ایدئولوژیساز است. و برای همین این طایفه، کبریت بیخطری هستند که میتوانند در ماه چند فقره شعر و ترانه و آهنگ و فیلم تولید و در یک رقابت باسمهای و قبیلهای با حضور مهرههای حکومتی شرکت کنند. مسابقه آغاز شده و دهنمکی است که با تصویر غواصان در “معراجیها”یش میدود و در همان مسیر، ظاهرا غیردولتیها هستند که چوب دو امدادی به دست حرکت میکنند و تبدیل به یک نمایش گروهی میشوند در زمین خداوندان قدرت.
درهمجوش سیاست و ایدئولوژی و وطنپرستی به عمل میآید تا امکان پرسش و فکر منتفی بشود. در این رقص دستهجمعی همه سعی دارند به دایره بپیوندند مبادا از قافله جا بمانند. حکومت ایدئولوژی میسازد، آحاد هنرمندان تبلیغش میکنند و مردم و مخاطبان هم در کار لایک و همخوان کردن هستند. شاید هنرمندان امروز همان فرماندهان دیروزند که مخاطبان چشمبسته را به قعر میکشند و رها میکنند و به دنبال غنایم میروند؛ غواصان حقیری که در دریای بزرگ درد، توان فکر درست و کشف مروارید درشت را ندارند و تنها در یک رژهی مجازی و رسمی شرکت میکنند با کاردستیهای کوچکشان. کلمات یکیست. حماسه فقط در تریبونها شکل میگیرد و پائین این سطح سوزان، گوریست سرد و بزرگ به نام فاجعه.