درتاریخ تحول جوامع بشری، جنبش های اصلاحی نقش مهمی داشته اند. اگر انقلابات همراه با قهر و خشونت و تغییرات ساختاری ناگهانی بوده اند، در جنبش های اصلاحی و رفرمیست این تغییرات صلحآمیز و تدریجی بوده اند.مارتین لوتراز شاخص ترین اصلاح طلبان قرون وسطی در اروپا است. در ایران هم اصلاح طلبانی چون امیر کبیر در دوران قاجار یا مصدق در دوران پهلوی و خاتمی در دوران اخیر نقش های مهمی ایفا کرده اند.
در بین جامعه شناسان در سالهای اخیر بحث های مفصلی در ارتباط با نقش رهبری در جنبش های اجتماعی صورت گرفته است.
در صد سال اخیر تجارب بین المللی نشان داده که رهبری ها یاایدئولوژیک (لنین در انقلاب اکتبر روسیه)، یا کاریزماتیک (گاندی ـ جنبش استقلال طلبانهٌ هند) و یا پراگماتیک (مارتین لوترکینگ ـ جنبش سیاهان آمریکا و نلسون ماندلا ـ خیزش ضد نژادپرستی آفریقای جنوبی) بوده است.
جنبش های مذهبی و جنبش های ملی عمومأ رهبرانی کاریزماتیک دارند. آیت الله خمینی در سال ۱۳۵۷ ایران وپیشتر از او کمال آتاتورک در ترکیه از این نمونه اند.جنبش مدنی، طیف سوم از اشکال رهبری را در بر میگیرد یعنی شکل پراگماتیک که در سطرهای بعد بیشتر به تحلیل آن خواهیم پرداخت.
رهبران جنبش های مدنی دارای ویژگی های مشترکی هستند:
ـ عموما از قشرهای متوسط یا بالای جامعه بر خاسته و دارای تحصیلات آکادمیک بوده اند.
ـ آنها خود گاهی بخشی از ساختار قدرت بوده اند.
ـ لزوم تغییر در اداره جامعه را حس کرده اند.
از سوی دیگرجنبش های مدنی رهبرگرا نیستند بلکه نیروی خود را بیشتر از بدنه جنبش می گیرند. جنبش، خود رهبری را تعیین و تعریف می کند و چون از توده ها نشات می گیرد از خلاقیت خاصی برخوردار است. عمل گرایی در رهبری جنبش را آهسته اما با قدرت پیش می برد. این البته از اهمیت یک رهبری محکم و دوراندیش نمی کاهد.
اگر از این زوایا بنگریم، جنبش امروز مردم ایران را بهتر درک می کنیم.
در عصر ما نقش جنبش های مدنی بسیار بارز شده است. مدنیت با کمک علم هر روز انسان را به قله های برتر آگاهی می رساند و در عصر ارتباطات انسانها به همدیگر نزدیکتر میشوند. به غیراز چند کشور عقب مانده از قافله تمدن، دیگر ایدئولوژی، مذهب یا ملی گرایی افراطی، نقشی در ساختار قدرت بازی نمی کنند.بر این اساس به نظر می رسد
ایران دو راه بیشتر ندارد. یا باید راه آزادی و شرکت دموکراتیک همه اقشار مردم در قدرت را در پیش گیرد و یا آنچنان ضربه ای به اقتصاد و فرهنگ این مرز و بوم خواهد خورد که کمر راست کردن در مقابل آن غیر ممکن خواهد بود.
جنبش سبز از بطن این انتخاب بر آمده است. در این شرایط است که بدنه جنبش نباید رهبری آنرا تنها بگذارد. همانطور که تقویت روزافزون بدنه باید از اهم کارهای رهبری جنبش باشد. و بزعم من، بزرگترین برگ برنده این جنبش اتفاقا خود دشمنان آن است. تا زمانی که هاله های نور دور سرشان است و مردم را خس و خاشاک می بینند، چرا باید ناامید بود؟ تا زمانی که آنها دلیل زلزله را شلوارک خانم ها می بینند، انگیزه برای تغییر کم نخواهد بود.
اما غم انگیز این است که بعد از فروکشی اولیه خیزش سبز مردم در ایران، سکوت مبهمی اپوزیسیون خارج از کشور را در خود فرو برده است، حال آنکه ما باید هر چه زودتر شعار “ما بیشماریم” را عملی سازیم و کمیته مشترکی از فعالان خارج کشور، سامان دهیم. این کار را به سادگی می توان از مجرای تشکلات سیاسی ـ فرهنگی موجود انجام داد.
آنموقع است که ما نشان داده ایم ما هم “می توانیم”.
و در آخر هم کلامی با آن “رهبری”: من در عجبم که این قدرت پیشگان فکرمی کنند با با بادی که کاشته اند در خزان دولتشان چه درو خواهند کرد؟
شد غلامی که آب جوی آرد
آب جوی آمد وغلام ببرد
دام هربار ماهی آوردی
ماهی اینباررفت ودام ببرد