نگاهی به رمان “افغانی”
آرزوهای بزرگ
امید حق بین
یک دوست نویسنده دارم که هر چند وقت یکبار میبینمش. همان روزهایی که برای بار اول رمان “افغانی” را خوانده بودم او را دیدم و چون رمان را تازه خلاص کرده و در حال و هوای شخصیت اول داستان سیر میکردم، عمداً صحبت را به سمت رمان “افغانی” کشاندم و از وی پرسیدم که آیا این رمان را خوانده است و یا خیر. پاسخ جالبی داد: “برای یک مسلمان واقعی فرض است که نمازش را بخواند. برای یک نویسنده نیز فرض است تا هر کتابی که در کشورش چاپ میشود را بخواند و از موضوعاتی که توسط دیگر نویسندگان هموطناش روایت میشود آگاه گردد. بله، من این رمان را همان روزهای اولی که از چاپ برآمد خواندم.”
حالا من میخواهم نوع دیگر همین مثال را درباره رمان افغانی بگویم. از نظر من خواندن رمان افغانی برای بسیاری از افراد جامعه واجب است. علاقهمندان به ادبیات داستانی و علاقهمندان به تاریخ معاصر افغانستان اشخاصی هستند که از دیدگاه من باید این رمان را بخوانند.
میگویند اگر میخواهید درباره جامعهای تحقیق کنید و بدانید، بروید و داستانهای آنجا را بخوانید. این واقعیت کاملا در مورد رمان “افغانی” و رابطهاش با جامعه افغانستان صدق میکند. خواننده بعد از مطالعه رمان، معلومات زیادی درباره سختیهایی که مهاجرین افغان در ایران متحمل شدهاند بدست میآورد. عارف فرمان – نویسنده رمان – با خلق این اثر، به خوبی توانسته مقداری از حقی که مهاجرین بر دوش نویسندگان دارند را بپردازد.
خلاصه داستان
علی – شخصیت اصلی و راوی داستان – دانشجوی جوانی است که در دانشکده ادبیات زبان فارسی دانشگاه کابل درس میخواند. وی که از جوانان انقلابی آن دوره است و به همراه چند نفر دیگر از همصنفیهایش برای سرنگونی دولت وقت تلاش میکند، خودش هم نمیداند چرا علاقه به کارهای سیاسی دارد، زیرا در جایی میخوانیم “… چرا درگیر ماجراهایی شده بودیم که سرنوشت همه را دگرگون میکرد؟ چرا ما باید” خرنامه “ی میرزاده عشقی را در شبنامهها مینوشتیم و پخش میکردیم؟ چرا…”. اما به هرحال با کارهای سیاسی که میکند سرنوشتش دگرگون شده و مجبور به ترک وطن میشود.
علی با مشکلات فراوان و عبور کردن از راههای غیرقانونی به پاکستان و از آنجا نیز به ایران میرود. در ایران اولین شهری که علی در آنجا “افغانی” خطاب میشود، زاهدان است و درست همانجاست که میفهمد کلمه “افغانی” در کشور همزبان، دوست، برادر و مسلمان ایران نه اینکه به واحد پول کشور افغانستان اطلاق شود، بلکه طعنهایست به تمام افغانهایی که در آن کشور به صورت مهاجر زندگی میکنند. این نوع مخاطب قرار گرفتن زمانی برای علی غیرقابل تحمل و دردناک میشود که معنی کلمه “افغانی” را میفهمد. او به زودی متوجه میشود که واژه افغانی در ایران به معنی “قاچاقچی، دزد، نفهم، مزاحم، بیسواد و …” به کار میرود.
علی انسانیست وطن پرست و میهن دوست. او که نمیتواند این نوع مورد تمسخر قرار گرفتن را تحمل کند، در درون زجر میکشد و برایش سخت تمام میشود. از دیدی دیگر، او انسانیست که انسانیت را دوست دارد و خودش شخصا به این موضوع کار ندارد که آیا شخص مورد نظرش از کجای این کره خاکیست و فقط از نظر او اخلاق مطرح است. این خصلت شخصیت علی زمانی ثابت میشود که او عاشق دختر صاحبخانه ایرانیاش میشود.
اما آیا علی میتواند در ایران اینگونه زندگی کند؟ آیا او میتواند در کشوری که قبولش ندارند ازدواج کند و دختر بگیرد؟ پاسخ این دو سوال تمام اتفاقاتی است که در این رمان میافتدگاه حتی خواننده را بسیار درگیر روند داستان میکند.
ساختار داستان
علی خود راوی داستان خود است و این یعنی اول شخص مفرد بودن قصهگوی این قصه. اما این خب یک شناسه است و نه یک ویژگی مثبت یا منفی برای رمان. از ویژگیهای مثبت ساختاری رمان افغانی میتوان از نثر آن نام برد. آقای فرمان این رمان را آشکارا روان، ساده و سلیس نوشته است. این بدین معنی است که تنبلترین و عامترین خواننده نیز بعد از برداشتن این کتاب، به راحتی میتواند داستان را به پایان برساند و از خواندنش لذت نیز میبرد. اکثر خوانندههای رمان افغانی، در هنگام خواندن این رمان، احساس گیجی و سردرگمی نخواهند کرد و از خواندنش خسته نخواهند شد، زیرا با یک نثر روان روبهرو هستند که اتفاقات را نه به صورت پیچیده و اسرارآمیز بلکه به صورت پیهم و ساده روایت میکند. بگذارید نتیجهگیری آخر این قسمت از نوشتهام را همین اکنون برایتان بگویم. آقای فرمان، نه اینکه یک رمان ماندگار از لحاظ ساختار، تکنیک و سبک نوشته باشد، نه، واقعا اینگونه نیست. بلکه نویسنده کتاب، با هدف قرار دادن مخاطب عام و با تکیه به قدرت بینهایت درون مایه داستاناش فقط توانسته است که یک رمان ماندگار از لحاظ درونمایه و محتوا خلق کند و البته این نیز خود به تنهایی جای بسی افتخار است برای نویسندهاش.
در کارگاههای داستان نویسی، نویسندگان جوان با اولین عناصری که آشنا میشوند زمان و مکان داستان است. اکثر منتقدین براین باورند که اگر زمان و مکان داستان معلوم باشد، مخاطب با یک داستان کلاسیک روبهروست. اما این قضیه، زیاد درمورد رمان افغانی صدق نمیکند زیرا از آنجایی که نویسنده در پی روایت یک داستان رئال است و اگر زمان و مکان داستانش معلوم نمیبود بهطور حتم تا این اندازه محتوای داستان را شیرین و مخاطب را میخکوب نمیکرد. اما ما با قبول کردن این ویژگی و علاوه کردن چند ویژگی دیگر به صراحت گفته میتوانیم که مخاطب همچنان با یک داستان کاملا کلاسیک روبهروست.
تاجایی که دقت کردم، داستان افغانی روایتی کاملا خطی دارد. بدون حتی موردی درخور اهمیت از بازگشت به گذشته و این یکی از ضعفهای بزرگ داستان است. تعلیق در داستان کاملا طبیعی اما نامحسوس و بیاهمیت است. مخاطب با شروع خواندن رمان از این واقعیت که تا پایان، قهرمان داستان که یک افغان است مورد آزار و اذیت قرار میگیرد آگاهی کامل دارد و کمتر مخاطبی شاید به خودش زحمت بدهد تا پایان دیگری را برای داستان حدس بزند.
متن با مخاطب سخن میگوید و امروز نویسنده داستان هرچقدر که بخواهد به دفاع از داستانش بپردازد، غیر معقول بوده و پذیرفتنی نیست. یکی از ویژگیهایی که نویسنده امروز دیگر نمیتواند از آن دفاع کند، ضعف شخصیتپردازی در داستان است. معمولا رسم براین است و خوب خواهد بود که در یک رمان بلند مثل رمان افغانی که حدود دویست و هفتاد صفحه دارد، مخاطب حداقل با شخصیت اصلی داستان خوب معرفی شود. علی چگونه شخصیتی دارد؟ مذهبیست؟ آیا پیرو کدام عقیده شخصی خودش است؟ دیدگاههای سیاسی علی چیست؟ آیا علی دانشجوی ممتازی بوده است؟ گذشته علی چگونه بود؟ حتی نویسنده میتوانست برای شخصیت پردازیهای بهتر از طفولیت علی و عادتهای وی در خردسالی نیز سخن بگوید. اما متاسفانه مخاطب همان سالهایی را از علی میبیند که داستان از آن شروع شده و به صورت کاملا خطی پایان مییابد. اگر فرض بگیریم که داستان افغانی ده سال از زندگی علی را روایت میکند، مخاطب، نه بیشتر و نه کمتر از این ده سال را خواهد دید و فقط و فقط در همین ده سال با علی خواهد بود.
همانطور که گفتم رمان افغانی از لحاظ ساختار و تکنیک هیچ حرفی برای گفتن ندارد. اما پارادکس این ادعا زمانی شکل میگیرد که میگویم رمان افغانی پر است از تکنیکهای خوب داستاننویسی. برای ثبوت این ادعا تکنیکهای داستاننویسی را به دو دسته تقسیم میکنم. دسته اول تکنیکها و عناصر شناخته شده داستان نویسیاند مانند شخصیتپردازی، چگونگی ایجاد تعلیق، کشمکش، بازگشت به گذشته و …. حتی میتوان گفت که رمان افغانی از این لحاظ ضعیف است و پرداخت خوبی نداشته است. اما دسته دوم، عبارت از تکنیکهایی است که رو به فراموشی میروند – یا دیده نمیشوند – وگاه حتی تکنیکهایی که خود نویسنده –خودآگاه یا ناخودآگاه – آنها را ایجاد میکند. پیرنگ رمان افغانی یا خط داستانی این رمان چیزیست که نویسنده آنرا کاملا موفقانه ایجاد کرده است. رمان افغانی از لحاظ پیرنگ، آغاز دارد، میانه خوبی دارد و در پایان نیز به خوبی مسائل آورده شده در داستان حل میشوند.
رمان خواننده را خسته نمیکند و این از نظر من یعنی تکنیک خوب. خواننده از مطالعه داستان لذت میبرد و این یعنی تکنیک خوب. نثر عالی و روان دارد و بازهم این یعنی تکنیک خوب. حتی دور نگهداشتن خواننده از برخی مسائل در داستان طوری که خود خواننده این دور نگهداشته شدنها را حس نمیکند، بازهم از نگاه من جزء تکنیکهایی است که عارف فرمان توانسته به خوبی آنها را ایجاد کند.
به عنوان مثال، در جایی از رمان، از پنجشنبه سیاه سخن زده میشود و اتفاقات ناخوشآیندی که بر حمیدالله – یکی از شخصیتهای رمان – رفته است. خواننده در عین حالی که دوست دارد بداند در آن روز چه اتفاقی برای حمیدالله افتاده است از آن جریانات آن روز دور نگه داشته میشود. غافل از اینکه اتفاقات آنروز را درست در فصل اول رمان خوانده است و دقیقا این اتفاق باعث میشود که پس از پایان آخرین فصل رمان، رمان را بازهم از ابتدا یکبار دیگر نیز میخواند و فصل اول را مرور میکند. نویسنده از پس این کار به خوبی برآمده است
گفتیم که نثر و زبان داستان روان است و سلیس. خواناست و دلنشین. اما متاسفانه نویسنده در جای جای رمان – شاید با تکیه بر همین ویژگی مثبت – مرتکب اشتباه شده است. و این اشتباه، توضیح دادنهای بیش از حد درباره برخی از رویدادها و ویژگیهاست. این توضیح دادنها در مواردی تا حدی زیاد میشود که خواننده احساس میکند به شعورش توهین شده است. متن ذیل یک نمونه از آنهاست:
“یکی از ویژگیهای غلامحسین جوانمردیاش بود. اگر کسی همهٔ دنیا را به غلامحسین میداد و از او میخواست نامردی کند، حاضر نمیشد و اگر کسی دنیا را برای من میداد و غلامحسین را از من میگرفت، قبول نمیکردم. ما باهم بسیار مانوس شده بودیم و همدیگر را بیشتر از برادر دوست میداشتیم. او یکی از خوبترینهای دنیا بود. همهٔ فضیلتهای یک انسان خوب را داشت. چنان صمیمی و شیرین با همه رابطه داشت که آدم از بودن با او احساسی سرشار از عطوفت و مهربانی میکرد. بیسواد بود، اما سواد چه ربطی به خوب و بد بودن دارد؟ صدها تحصیل کرده و دانشمند و صاحبمقام را میتوان نشان داد که بیشتر از خر سید یاسینشاه ارزش ندارند و از فهم و شعور بالاتری برخوردار نیستند. هیچچیز برتری ندارند جزء دو تفاوت جزئی: این دوتا پا دارد و دم ندارد. در باطن باید به این باور بود که خر سید یاسینشاه به مراتب مظلومتر، خوبتر، شایستهتر و کارآمدتر از یک الاغ تحصیل کرده و صاحبمقالم است. آری، او سواد نداشت، اما دلی داشت که هر دانشگاهی را در خود ذوب میکرد. اما روحی داشت پاک و بیریا، بدون غل و غش، دور از دروغ و کینه … آدمی بود بیآزار… زمانی که با او مینشستی، صداقت را کاملا لمس میکردی.”
هر مخاطبی بعد از خواندن چند جمله اول همین پاراگراف متوجه میشود که غلامحسین انسان خوبی است و نیاز به اینهمه توضیح ندارد. این تنها یک نمونه از توضیحات اضافهای است که نویسنده در جای جای رمان آنها را آورده است و متاسفانه باعث شده تا باعث ضعف رمان گردند.
مشابه آنچه دربالا تکرار و توضیحات اضافه عنوان شد، نقطه ضعف دیگر رمان، تک گوییهای فلسفی است که به صورت پراکنده در خلال رویدادها، توسط نویسنده آورده شدهاند. البته استفاده از تکگویی آنهم برای رمانی که راوی داستاناش اول شخص مفرد است، گاهی میتواند خودش تکنیک خوبی باشد و به روند هرچه بهتر داستان کمک کند، اما متاسفانه تکگویی آنهم از نوع فلسفیاش از نظر شخص خودم، در چند جای داستان لطمه وارد کرده است که باعث ملالآور شدن رمان شده و مخاطب را خسته میکند. نمونه ذیل یکی از آنهاست:
”زندهگی در غربت اجازه نمیداد اندیشههای بزرگ در ذهن خطور کنند. آنچه میشنوم و به آنچه میاندیشم، از جنس روزمرهگی است. وقتی پیدا کردن دو وقت نان، یک بستر خواب و تلاش برای زنده ماندن در محور فکرهایت باشد، زندهگی چه ارزشی میتواند داشته باشد؟ میخواهم وضعیتی پیش بیاید که زندهگی برایم معنا پیدا کند. اما نه، قرار نیست به این زودیها از دام روزمرهگیها نجات یابم.”
در مثال بالا میبینیم که راوی داستان با خودش صحبت میکند و توضیح میدهد که نمیتواند اهداف بزرگی داشته باشد. اما اولا خواننده تا بدین جای داستان متوجه شده که مهاجر افغان در ایران زندهگی به کامش تلخ است و عملا از همینجا تا آخر داستان نیز ذهنیت مخاطب نسبت به زوال حقوق افغانها در ایران تکمیل میشود. و دوما به نظر من اینگونه توضیحات و تکگوییها باعث خستگی مخاطب میشود. از نگاه بنده، نویسنده میتوانست با صحنهپردازیهای قدرتمند، عملاً همین ذهنیت بالا را به مخاطب برساند.
یکی دیگر از نقاط ضعف رمان و یا به تعبیری بزرگترین نقطه ضعف رمان، متاسفانه وجود علت و معلولهای غیرمنطقی و ضعیف است. بگذارید این علت و معلولهای ضعیف – البته عمدهترینهایشان – را بیان کنم:
چرا علی در پاکستان نماند؟ فقط به این خاطر ایران رفت که پدرش به او گفته بود؟
او که پول نداشت چرا مدتی در کویتهٔ پاکستان نماند تا کار کند و بعد از اندوختن پس انداز به ایران برود؟
چطور شد که در زاهدان آن مامور پلیس بلندرتبه ایرانی مهربان شد و زیر پر و بال علی را گرفت؟ چرا پلیس؟ چرا آن نانوا مهربان نشد؟ یا آن صاحب ساندویچ فروشی؟ چطور شد که افسر پلیس خرج کامل سفر او به شیراز را پرداخت کرد؟
چگونه علی عاشق مریم شد؟ مهمترین سوالی است که به نظر من در ذهن مخاطب باقی میماند. فقط به خاطر تعریفی که آن همسایه ایرانی از علی کرد مریم را یک دل نه صد دل عاشق کرد؟ مریم را هم اگر قبول کنیم، علی چطور عاشق شد؟
چرا مرتبه اولی که علی زندانی شد، او را از ایران اخراج نکردند؟ مگر امکان دارد که افغان بدون مدرک را هم از زندان آزاد کنند؟ معمولا در ایران رسم بر این است که اگر یک افغان بدون مدرک زندانی میشود، او را رد مرز میکنند.
و سوالات این چنینی بسیاری است که ذهن خواننده را درگیر میکند و متاسفانه با نیافتن پاسخ روشنی برای آنها، موثریت و قدرت موضوع مورد بحث رمان را در ذهن وی کمرنگ مینماید.
در مورد اینکه علی به راحتی عاشق مریم میشود، استدلال بنده این است که نویسنده تلاش کرده تا رمان و روابط موجود در رمان را برای خواننده پیچیدهتر کند و با اینکار ذهن خواننده را بیشتر درگیر رمان نماید. در همان مثال بالا از تک گویی، در آخر پاراگراف علی با خود میگوید: “میخواهم وضعیتی پیش بیاید که زندهگی برایم معنا پیدا کند.” و یا شاید همین خواستن است که علی را به سادگی عاشق مریم میکند. اما شکل گیری این داستان عشقی، تا حد زیادی ضعف دارد و علتهای منطقیتر از دید مخاطب پنهان میمانند.
مسئله دیگری که در این رمان جای بحث دارد به نظر بنده، عنصر زمان است. فکر میکنم دورهای که نویسنده برای روایت رمان انتخاب کرده حداقل برای خوانندهگانی که در ایران زندگی کردهاند، غیر قابل باور است. رمان در دوره زمامداری ببرک کارمل اتفاق میافتد. کارمل از سال ۱۹۷۹ میلادی تا سال ۱۹۸۶ رئیسجمهور افغانستان بود و ما حتی اگر فرض را براین بگیریم که رمان در اواخر دوره حکومت وی یعنی سال ۱۹۸۵ یا ۱۹۸۶ – چیزی حدود ۲۶ یا ۲۷ سال پیش – اتفاق افتاده است، بازهم غیرعادلانهاست که بخواهیم مردم آن زمان کشور ایران را تا این حد نسبت به مهاجرین افغان حساس نشان دهیم. مهاجرین افغان درست زمانی در کشور ایران سوژه بیحرمتی و توهین مردمی قرار گرفتند که بعد از تاسیس امارت اسلامی و آغاز حکومت طالبان در افغانستان، سیلی از مهاجرین افغان به ایران وارد شدند. حتی در دوره ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی – ۱۹۸۸ تا ۱۹۹۶ – نیز وضعیت مهاجرین افغان در ایران بحرانی نشده بود. بدین صورت، میتوان گفت که این نقد کاملا بر رمان افغانی وارد بوده و باعث سردگمی مخاطب میگردد.
و اما چرا نام این نقد را آرزوهای بزرگ گذاشتم؟ چرا آرزوهای بزرگ؟ این تنها سوالی است که از دیدگاه بنده، خواننده در پایان داستان به پاسخاش میرسد. اگر رمان را خوانده باشید، مطمئنا متوجه منظورم شدهاید. البته برداشتها میتوانند آزاد باشند، اما ترجیح میدهم پاسخ این سوال را خودتان بیابید.
در اخیر، باید خاطر نشان بکنم که این رمان بسیار بیشتر از اینها جای بحث و گفتوگو دارد که متاسفانه در اینجا مجال آن میسر نیست. همانطور که در قسمت اول نقد نیز اشاره کردم، آقای عارف فرمان با خلق این اثر، توانسته است انگشت بر روی یکی از عمیقترین و مهمترین مشکلات افغانستان امروز بگذارد و موضوعی که آقای فرمان به آن پرداخته است، در ادبیات معاصر افغانستان واقعا ناب و کمنظیر به شمار میآید. و از این لحاظ کار نویسنده قابل قدر بوده و میبایست از وی به خاطر خلق این اثر سپاسگزاری نمود. از لحاظ پیرنگ و درونمایه داستان، اثر آقای فرمان، یک کار ماندگار به حساب میآید و امیدوارم منتقدین دیگر نیز با نقد این اثر، به تاثیرگزارتر شدن آن در میان خوانندگان عادی بیافزایند.