میز من رو پس بده

آرش غفوری
آرش غفوری

بگذارید مقداری صریح بگویم و یک اعترافی بکنم. قبلن که جوان تر بودم و دو تا مطلب از من کار می شد و چند تایی مصاحبه می کردم، زمان هایی می رسید که دیگر خدا را هم بنده نبودم که قدیمی های روزنامه نگاری در ایران یک مشت پیر و پاتال از کارافتاده هستند که هرچه هم که به ما یاد داده بودند برای زمانی بود که امثال ماها بچه بودیم. الان دیگر آن سبو بریخت و آن پیمانه بشکست. حالا یک “بهنود” بود که خب اسم بزرگی داشت اما این قدرها هم که می گویند نیست و یک نوشابه امیری هم هست که دو تا مصاحبه کرده اما هرجا می رود پز این دو تا را ـ– یکی با هژبر یزدانی و یکی با امام خمینی –ـ می دهد. و من البته هم شاگرد بهنود بودم و هم ارادتی به نوشابه امیری به مناسبت مصاحبه ای با او در دفتر مجله سینمایی گزارش فیلم در میدان ولی عصر، داشتم. همان مصاحبه ای که هنوز یادم هم هست عکس برد پیت را پشت سر خانم سردبیر و البته خاطرات فراموش نشدنی دیگری هم، هم این مصاحبه و هم کلاس های بهنود برایم داشت و تا ابد هم دارد.

بگذریم، داشتم می گفتم که برای من و البته می دانم برخی از هم نسل های من هم، روزنامه نگاران قدیمی فقط خاطره بودند که آمدند و رفتند و تمام شدند. بخصوص در شرایط سیاسی پس از سال های ۷۶ که اصلاح “روزنامه نگار مرده شور” یک جورهایی برای جوان هایی مثل ماها فحش بود و برخی از آنها که استاد روزنامه نگاری نامیده می شدند از این اصطلاحات استفاده و به آن هم افتخار می کردند.

اما خب، هرچه که از دوم خرداد ۷۶ دور می شدیم و در میانه های دهه هشتاد –ـ بخصوص قبل از ۸۴ و انتخاب احمدی نژاد ـ– که اوج این دوران غرور و نخوت ما بود، روزنامه نگاری ایران سلانه سلانه به حرکت خودش ادامه می داد، توقیف موقت و دائم، بسته و باز می شد. چپ و راست روزنامه داشتند و اساتید روزنامه نگاری هم گاهی در این ور و گاهی در آن ور حضور داشتند، دبیر تحریریه بودند و سردبیر می شدند و البته حرفه ای ترهاشان به زندان نمی رفتند اما حتما سئوالی و جوابی می شدند و پاسخی هم می دادند و سیاسی ترهاشان هم سر و کله شان به اوین و زندان می رسید.

در همین سال ها بود که شنیدم نوشابه امیری، هوشنگ اسدی، مسعود بهنود، هر سه هجرت کرده از ایران، و چند تایی خوب دیگر، روزآن لاین را منتشر می کنند. این جماعت البته از جنس آن روزنامه نگارهای “مرده شورخانه” حتما نبودند. روزنامه نگار بودن و روزنامه نگار ماندنشان هم به سختی و البته با گمنامی و گاهی اسامی مستعار مانند “بهار ایرانی” و برخی مواقع هم مقاله ای بی نام بود. و شاید یکی از دلایلی که روزنامه نگاری شان اینگونه شد هم همین بود که اگرچه در تعریف مصطلح اما اشتباه “کسی روزنامه نگار است که از این راه امرار معاش می کند” قرار داشتند اما در چنبره “کسی روزنامه نگار است که همزمان برای کیهان و جامعه و توس کار می کند” قرار نگرفتند.

امروز که به آن گذشته نگاه می کنم به یک چیز می توانم اعتراف کنم و آن اینکه در خودم هرگز و هیچ گاه نمی دیدم که هفت، هشت، ده سال مدام به چنین کاری ادامه بدهم. شاید چون من به اندازه آنها روزنامه نگار نبودم و الان هم که اساسا روزنامه نگاری حتی دغدغه ام هم نیست. این دفعه اما سبو و پیمانه خودم بشکست و بریخت. باید خاک تحریریه را با عمق وجودت لمس کرده باشی تا وقتی نوشابه امیری می گوید آرزویش برگشتن به ایران و نشستن پشت میزش در کیهان است، بفهمی که این یعنی چه. من هیچ وقت چنین جمله ای را نمی فهمم. قبلا هم نمی فهمیدم. یا وقتی بهنود از مقاله ات ایراد می گیرد که این سر و ته اش بهم نمی خواند بفهمی که خب، پسر، نمی توانی او را گول بزنی و وقتی قرار است مقاله ای راجع به کمپین های انتخاباتی بدهی، تبلیغ گروه سیاسی خودت را بکنی.

داشتم می گفتم که این ها روزنامه نگار بودند و خیلی مثل ماها نبودیم. گیرم که از نسل قدیمی های روزنامه نگاری هم هستند که به قول بعضی ها نسل رو به انقراض هستند اما از میراثی که بر جای گذاشته اند یا می گذارند که نباید گذشت. امثال من چند بار باید برویم دم خانه “ابراهیم گلستان” تا یک مصاحبه با ما بکند و آخرش هم نمی کند، اما این کار را بهنود به راحتی انجام می دهد (هرچند ابراهیم گلستان را باید در یک مصاحبه چلاند و من نمی دانم که چرا این همه آدم که با او مصاحبه می کنند بیش از اندازه احترامش را نگه می دارند و با او کنار می آیند. شاید می ترسند که عصبانی شود. خب، بشود). چون بهنود و نوشابه امیری یک تاریخ خاطره هستند و این خاطره را امروز در روزنامه نگاری به سبک ایرانی با خود حمل می کنند.

از اینکه در روز آن لاین گاهی می نویسم خوشحالم. هرچند، چند باری سر متن مطلب و حتی تیر با نوشابه امیری چانه هم زدم و او من را متهم کرده که می خواهی دستور کار گروه سیاسی را که بدان منتسب هستم دنبال کنم. و من هم به شوخی و جدی به او می گویم که تو سانسورچی شده ای. البته خب، می دانید که این کلمه سانسورچی هم معانی متفاوتی دارد و ما وقتی می خواهیم به طرف بحث خود، انگ و برچسب بزنیم مخالفت او را با خودمان اینطوری توجیه می کنیم. امیدوارم خانم امیری اینجا مطلب را حالا سانسور نکند، چون خودش هم می داند شوخی می کنم.

و یک نکته مهم آخر. روز آن لاین در تمام این سالها به عنوان یک صدای روزنامه نگاری به کارش ادامه داد. البته حتمن به یک رسانه با این سال سابقه و آن هم به صورت آن لاین که اعضای تحریریه دم دستت نیستند، انتقاد هم وارد است و کم هم نیست؛ من خودم از سطحی بودن برخی گزارش ها برخی مواقع متعجب هم می شوم، یا تکرار گزارش های منتشر شده در نشریات دیگر با تیترهای اغواکننده که به نظرم درست نیست و نمی دانم چرا هم کار می شود. یا این جا و آن جا که برخی از دیگر روزنامه نگاران که به هر دلیل از روز آن لاین و سردبیری آن انتقاد دارند.

اما خب فقط این دیکته نانوشته است که بی خطاست. با اینحال “روز آن لاین” در زمانه ای که شبکه های اجتماعی تا این حد گسترده شده اند و وب سایت های خبری مختلف در داخل ایران فعالیت های خیلی بهتری ـ– از جنبه خبری ـ– دارند و شبکه های تلویزیونی اخبار گرم تر و بهتری را به مخاطب می رسانند، نمی تواند تا ابد متکی به مصاحبه های فرشته قاضی یا یادداشت های آدم های سیاسی و فرهنگی در ستون سمت چپ خود باشد. شکل و قیافه ای که فکر نکنم از زمان پیدایی آن زیاد تغییر هم کرده باشد و هر رسانه ای و بهتر بگویم هر موجودی که با تغییرات جلو نمی رود دفن می شود. این را از خودم نمی گویم. آلکس فرگوسن امپراتور بازنشسته منچستریونایتد به “روی کین” هافبک دفاعی افسانه ای اش گفته بود. تیم سردبیری روزآن لاین هم که در آن افراد آشنا با جریان های مدرن رسانه ای ـ– لاقل از منظر تئوریک –ـ وجود دارند باید فکری برای فردای امروزشان هم بکنند.