نگاهی به “جنبش تن با کو”
یک خط جدا از خطوط…
محسن بوالحسنی
سه شعر از دفتر شعر “جنبش تن با کو” سروده سجاد گودرزی
ولنتاین
ولنتاین؟
مرخصی ندارم
به خاطر تو از سربازی فرار نمیکنم
هدیهام را که شیشهای از شراب هفت ساله باشد
در قمقمهی جامانده ام بریز
با کمی شکلات برایم پست کن
برای از یاد بردن فرماندهم
که عجیب شکل تو دستور میدهد
نیاز میشود
چمدانی از سکوت
چمدانت را که می بندی
شهر خالی می شود از سکنه
عقربه های ساعت قد می کشند
می افتند به نوک زدن
در اوقات دارکوب
مرغان دریایی
علامت های سوالی
که یک لنگ پا
کز می کنند
خیره به رد تو در دوردست
کوچ
مادیان خسته
بر لبه ی راه می رود
با اجاق و صاحب و سیاه چادری
برپشتش
او نذر کرده است
اگر چمنزاری حتی کوچک
در برابر چشمانش سبز شود
یک نعلش را برای خوشبختی دو انسان
جا بگذارد.
نگاه…
سجاد گودرزی در دومین مجموعه شعر خود “جنبش تن با کو” شاید بیآنکه بخواهد، همه چیز را از همان طرح جلدش با مخاطب در میان میگذارد. این خطوط که در مجموعه شعرهای نشر چشمه به عنوان یک شناسنامه کلی در این حوزه انتخاب شدهاند، برای هر شاعر و مجموعه شعرش شکل و فرمی خاص دارند. در کتاب “جنبش تن با کو”ی سجاد گودرزی خطوط صافی را میبینیم که از یک سو به سوی دیگر رفته و ختم شدهاند؛ و یک خط کوچک جدا از این خطوط درهم و با هم. این خطوط، اسم کتاب و فضای شعرها در من احساس قابل تاملی به وجود میآورند و باعث میشوند نوشتن از این کتاب را از همین جا آغاز کنم. گودرزی در نامگذاری مجموعهاش شاید بهترین نمره را دریافت کند. جنبش تن با کو و نه تنباکو. او در آغاز این کتاب و بر سرلوحه آن، شاعری جسور مینماید که قصد دارد دست به بازی بزند. تنها و باها و کوها را از هم جدا کند تا شکل جدیدی از قرائتهای کهن ارائه دهد. اما خطوط حرف دیگری میزنند. خطوط صاف، بیهیچ دستاندازی. صاف صاف؛ با خطی کوچک و جداافتاده. راز این خطوط روی جلد چیست؟ شاید اصلاً رازی نیست جز سلیقه طراح جلد و یونیفورم. سجاد گودرزی در جنبش تن با کو جهان خود را دارد؛ جهانی که ترسیم میشود و تماشاچی میپذیرد. نمیتوان گفت این جهان، جهان ویژهای است. جنبش تنباکو هر چه پیشتر میرود جنس ساده و فرم رواییاش را در اختیار مخاطبش قرار میدهد. شعر سجاد شعر سادهای است. “جنبش تن با کو” از درک و دریافتهای شاعری که پشت این شعرها ایستاده حرف میزند. شاعر اکثراً با زبان به سادگی کنار میآید و آنچه برای او گویی به عنوان دغدغه وجود دارد، انتقال لحظهای شاعرانه به خواننده خودش است. “جنبش تن با کو” و شاعرش بیادعا هستند؛ ساکت. من به آنها حق میدهم که مخاطب خودشان را داشته باشند حتی اگر من مخاطبشان نباشم. سعی من بر نزدیکی با شعرها اما کمی بغرنج به نظر میرسید. از طرفی دلم نمیخواست سر در کتابهای تئوری ببرم و شعر سجاد گودرزی را با متدهایی از پیش آماده بسنجم و از طرفی تلاش من برای شناخت پتانسیلها و پیشنهادهایی که شعر او معرفی میکند، کمتر راه به جایی میبرد. در صفحات اول گیج شده بودم. نمیدانستم بلد نیستم شعر بخوانم یا شاعر بلد نیست بنویسد یا چیز دیگری است که من نمیفهمم. در نهایت بعد از چند بار خواندن سطرهایی در اولین شعر کتاب حکم به سهلانگار بودن شاعر دادم و به سراغ شعر دیگر رفتم. اما سهلانگاری شاعر اینچنین بود که تنها نتیجهاش برای من گفتن یک “بعید است از سجاد گودرزی” بود. “هدیهام را که شیشهای از … باشد/ در قمقمه جا ماندهام بریز…” (ص 13) سوالم را مطرح میکنم و میگذرم: چطور شیشه شراب را در قمقمه میشود ریخت؟ شعر را ادامه دادم. باید به فرهنگستان زبان فارسی زنگ میزدم یا با یک ویراستار حرف میزدم و از او میپرسیدم: فرماندهام درست است یا فرماندهم؟ مشکل از کجاست؟ من؟ شاعر؟ یا تایپیست و…
شعر سجاد شعر آرامی است. مثل خودش. اهل شاخ و شانه کشیدن نیست. حتی خوانندهاش را متعجب نمیکند (خوانندهای مثل من). او میخواهد همه چیز را در روایت خود از جهانی که در آن سپری میکند، خلاصه کند. مخاطب در شعرهای او تنها بیننده است. هر چه شعرها را یکییکی پشت سر میگذارم، از جسارت دست بردن به زبان آنچنان که در نام مجموعه دیدم، کمتر نشانی مییابم. رویکرد به زبان حرف و بحث سلیقه نیست. سجاد گودرزی زبان را غالباً به ظرفی برای حرف شعرش تقلیل میدهد؛ آنقدر که گاهی گمان میکنم ترجمهای میخوانم. شعرهایی از قبانی یا نرودا در نوعی از شعرهایی شبهعاشقانه. این گمان در من بیشتر میشود وقتی شاعر “جنبش تن با کو” دیگر از کیلومتر حرف نمیزند. مایل را انتخاب میکند تا شاعر به دریافتهای شعر ترجمه نزدیکتر شود و در سطرهایی خود را عریانتر کند. آنچه بیشتر جلب نظر میکند (حداقل برای من) لحن و سطرسازیهایی است که شباهتهای بیشتری با شعرهای دیگر پیدا میکند. این نزدیکی را در شعر “رنسانس” بیش از پیش میتوان حس کرد. به جرات میتوان گفت سجاد گودرزی آنچنان که نزار قبانی از بلقیس حرف میزند، از معشوقه خود حرف میزند. نه بیش و پیش از آن.
شعر “جنبش تن با کو” شعر دیگرگونهای است. از شعرهای موفق این مجموعه است. شاعر گزینگویی میکند اما مخاطب را در خلاء بیچراغی که راه را گم کند و به خود بگوید عناصر چه بیربط و کمربطاند نگه نمیدارد. عناصر این شعر نه چیزی علیحده و نه چیزی بیمصرفند. در این شعر خبری از ساختار باری به هر جهت شعرهای پیش و پس از این شعر نیست. خیلی ساده میگویم کلمهای نیست که آدم بخواهد جایش را با کلمه دیگری عوض کند یا جابهجایش کند. خوب است که به جای عطرهای همیشگی شاعری به این دماغ داری!! از بوی تنباکوی کسی، در پیراهنش اُتراق میکند. این دریافتها شاعر را شهیرتر میکند. شاعر با این عطر تنباکو با تکتصویری که در یک قاب کلی ارائه میدهد، زمان را به هم میزند و مخاطبش را میبرد به هر جایی که خود خواسته.
جنبش تن با کو دومین مجموعه شعری است که سجاد گودرزی منتشر کرده است. طنز شعرهای سجاد گودرزی شاید نوعی طنز موقعیت است. شاعر تنباکو موقعیتهایی برای طنزش ارائه میدهد. آنچنان که در شعر “هفته روی یک روز میچرخد” آمدن خبر مرگ کسی و کسی که خبر مرگش میآید، بازی بامزهای ایجاد میکند؛ از آن دست بازیها که سجاد گودرزی کمتر بهشان روی خوش نشان میدهد و آنچنان که مینماید، بیشتر موفق است. این طنز اما در بخش شاعران زندهای که با 12 شاعر بینام و بانام معاصر سر شوخی را باز کرده، آنچنان جذاب به نظر نمیرسد. شاید من را نمیخنداند یا اینکه اصلاً شعر باید کسی را بخنداند. در نهایت آنچه به نظر میرسد که باید گفته شود و به شبهنتیجهای رسید. شاید این باشد که این مجموعه نتوانسته موفقتر از نامی که برای آن انتخاب شده عمل کند. اما احتمال میدهم که شاعر تنباکو خود را در سلیقه خود و دیگران محصور نمیکند. جنبش تن با کو مسلماً با کسی مسابقه ندارد وقتی قاضی چاقوست… شاعر اما بیمسابقه با خودش به کجا نمیرسد.
منبع:روزنامه شرق
درباره ی شاعر
سجاد گودرزی متولد سال 1355 است. این شاعر از سال 1374 به صورت حرفهای وارد حوزه شعر شد. نخستین دفتر شعر او با عنوان “سیاهه مسیرها” در سال 1385 توسط نشر ثالث منتشر و راهی بازار نشر شد. دومین مجموعه شعر سجاد گودری با عنوان «جنبش تن با کو» در مجموعه “جهان تازه شعر” نشر چشمه منتشر شد. این دفتر شعر از زبانی طنزگونه، تلخ و صریح برخوردار است.