کلمات نمی‌میرند

نویسنده
سیدمصطفی رضیئی

» پنجره/ سینمای جهان

جی. دی. سالینجر. این نام نه فقط برای من، بلکه برای بسیاری از خوانندگان ادبیات در سرتاسر جهان یادآور نام رمانی است برجسته، “ناطوردشت” (یا با ترجمه‌ای بهتر، “لولو خورخوره”). این رمان یکی از کلاسیک‌های قرن بیستم است، در زمان انتشار خود نزدیک به ۷ میلیون نسخه فروش داشته است و بعد از آن هم به‌طور میانگین سالی ۲۵۰ هزار نسخه از اثر به زبان‌های مختلف، منتشر شده است. در ایران هم ترجمه‌های مختلفی از همین رمان، پرفروش شده‌اند، یکی را احمد کریمی حکاک منتشر کرده است در زمانی نزدیک‌تر به انتشار اثر و یکی را هم محمد نجفی منتشر ساخته است با زبانی نزدیک‌تر به لحن رمان.

هرچند سلینجر در کنار این رمان، چندین داستان کوتاه دیگر را هم منتشر ساخته است اما در ورای ادبیات برجسته داستانی خود، او شهرت‌اش را به‌خاطر سکوت و انزوا کسب کرده است. او زمانی از یک مهمانی ادبی در شهر نیویورک، از پشت میز شام بلند شد، گفت من باید یک تماس تلفنی داشته باشم و بعد دیگر کسی او را ندید. به کلبه‌ای در عمق امریکا، در نزدیکی جنگل و کوه رفت و تا زمان مرگ خود، سال‌هایی طولانی را بدون خبری چندان از خود گذراند. البته، می‌نوشت و طبق وصیت‌نامه‌اش، بنیادی به نام او مسئولیت آماده‌سازی و انتشار آثارش را طبق فرمولی که خود مشخص کرده است، برعهده دارد.

همین سکوت و انزوا بود که همه را تشنه یافتن خبری از او ساخته بود. خود هرچند مراقب بود چنین اتفاقی نیافتد. حداقل حضور را در رسانه‌ها داشت. وقتی خود را نشان می‌داد که نیازمند انجام کاری بود. مانند زمانی که ۲۱ داستان او را به‌طور غیرقانونی منتشر ساخته بودند و او تلفنی به نیویورک تایمز زد و بعد هم مصاحبه‌ای در این مورد منتشر شد، هم‌زمان وکیل‌هایش کاری کردند کتاب، از کتاب‌فروشی‌ها جمع شود.

بعد از درگذشت او (سالینجر متولد اول ژانویه ۱۹۱۹ است و متوفی به ۲۷ ژانویه ۲۰۱۰)، چشم‌ها در انتظار یافتن اثر و نشانه‌ای است از کتاب‌های منتشر نشده‌اش. هرچند تاکنون فقط چهار داستان به شکل غیرقانونی در فضای اینترنت قرار گرفته است از دست‌نوشته‌هایش (در موزه‌ای در معرض دید عموم قرار گرفته بودند) و نمایشگاه کتاب سال ۱۳۹۳ در تهران نسخه ترجمه‌اش را هم بابک تبرایی در نشر زاوش (بخشی از نشر چشمه) منتشر خواهد کرد.

در همین حال، با بودجه‌ای ۲ میلیون دلاری، فیلم مستند “سالینجر” توسط شین سالِرنو ساخته شد و در ۲۰۱۳ به اکران عمومی درآمد. سالِرنو فیلمنامه‌نویس است و این فیلم را از روی عشق ساخته است. شروع فیلم، روایت عکاسی است که توانست بعد از روزها انتظار روبه‌روی یک دفتر پست، سالینجر را ببیند، در کهنسالی، از ماشین خود پیاده می‌شود، داخل اداره پست می‌رود، نامه‌هایش را می‌گیرد و به خانه برمی‌گردد. این عکس‌ها، اولین حضور او بعد از سال‌ها سکوت مطلق خبری شدند.

فیلم دو روایت را هم‌زمان دنبال می‌کند: یکی جی دی سالینجر است از کودکی تا کهنسالی و در کنار زندگی او، فعالیت‌های ادبی‌اش و تأثیرگذاری‌هایش هم عرضه می‌شوند. یکی هم عطش جامعه‌ای است در انتظار شنیدن خبری از او. در این میان از فیلیپ سیمور هافمن و ادوارد نورتن گرفته تا تام وُلف و گور ویدال و ای ال دکتروف، چهره‌های برجسته فرهنگ، سینما و ادبیات امریکای شمالی جلوی دوربین مستندساز قرار می‌گیرند، از سالینجر صحبت می‌کنند، از تأثیرگذاری ادبی او بر خود می‌گویند و خاطره تعریف می‌کنند یا نقد می‌کنند.

در کنار چهره‌های آشنای ادب و فرهنگ، دوستان صمیمی سالینجر هم حاضر می‌شوند و همچنین رسوایی‌هایی مرتبط به او: دخترش که او را متهم به آزارهای روانی کرده بود و کتابی در این مورد نوشته بود، پسرش که این ادعاها را رد کرده بود (البته از طریق فیلم‌های برجایی مانده از گذشته) یا مثلاً جویس مینیارد،‌ نویسنده‌ای نام‌آشنا در دنیای امروز که البته، بیشتر به‌خاطر کتاب خاطرات‌اش مشهور است، کتابی که در مورد نوجوانی‌اش نوشته است، آشنایی با سالینجر، نامه‌نگاری‌ها و البته زندگی چند ماهه‌اش با او. همچنین اوست که پرده برمی‌دارد از علایق سالینجر به دخترهای نوجوان. هیچ‌کجای مستند ادعا نمی‌شود این علایق جنسی و شهوانی بوده‌اند، بلکه بیشتر بر احساسی بودن آن‌ها تأکید می‌شود هرچند همین هم سوال‌های فراونی را همراه خود پیش می‌کشد.

فیلم البته، فقط روایت تصویرهای آشنای گذشته نیست. در کنار آن، چند تصویر تکان‌دهنده قرار داده است. مهم‌ترین‌شان هم البته سال‌های جنگ جهانی دوم هستند. زمانی که سالینجر بعد از تلاش فراوان (او را ابتدا به دلایل پزشکی رد کرده بودند برای حضور در ارتش) توانسته است در پیاده‌نظام ارتش امریکا باشد و ماه‌ها در خطوط مقدم بجنگد. بعد از جنگ البته، او دچار فروپاشی عصبی می‌شود و مدتی در تیمارستان نظامی می‌ماند. قبل از فروپاشی عصبی، او جزو اولین کسانی است به یک کمپ کار اجباری رسیده‌اند و جنازه‌های سوخته، جنازه‌های پوست بر استخوان کشیده را از جابه‌جا می‌کنند، دنبال زنده‌ها می‌گردند. فیلم‌هایی از همین روزها در فیلم مستند قرار گرفته است و عمیقاً بر روان آدمی تأثیر می‌گذارد.

در کنار آن البته، یک جنجال دیگر مربوط به زندگی سالینجر عیان می‌شود: اولین ازدواج او با یک زن آلمانی، عضو سابق حزب نازی در همین ماه‌های اقامت در آلمانِ بعد از جنگ. زمانی که ازدواج ارتشی‌های امریکا با شهروندان کشورهای جنگ‌زده ممنوع بوده است اما سالینجر این خطر را به تن می‌خرد. هرچند پیشینه‌ای یهودی دارد و یک ماه بعد از ورود زوج به امریکا، فشارها آن‌چنان بر آنان زیاد می‌شود که عشق را کنار می‌گذارند و از همدیگر طلاق می‌گیرند. سالینجر تلاش فراوانی کرده بود این حقیقت پنهان باقی بماند هرچند مدارک مرتبط به آن در فیلم عرضه شده است.

فیلم اثری است موفق در روایت داستانی خود. برای تماشاگر مشتاق دانستن جنبه‌های گوناگون زندگی ادبی و خصوصی سالینجر هم اثری است چشمگیر. حضوری خوب هم از چهره‌های موفق سینما و ادبیات در خود دارد و گفته‌هایی دلنشین از آنان عرضه می‌دارد. هرچند می‌توانست تدوین بهتری داشته باشد، همان‌طور که می‌توانست چینش روایتی بهتری عرضه کند. موسیقی فیلم هم می‌توانست بهتر از این درون فیلم قرار بگیرد.

تمرکز بخشی از فیلم بر حواشی سالینجر هم می‌تواند خارج از حوصله باشد. مخصوصاً که فیلم با بخشی از چهره‌هایی مصاحبه می‌کند، دنبال سالینجر افتاده‌اند، زندگی را بر او تنگ کرده‌اند، وارد حریم خصوصی‌اش شده‌اند تا بتوانند فیلم و عکسی از او داشته باشند یا جواب چند سوال. با تمامی این‌ها، فیلم در انتهای خود، آخرین تصویر ویدئوی بازمانده از سالینجر را بعد از نود سالگی‌اش نشان می‌دهد همراه با همسر آخرش. همچنین بعد از تمام شدن تصویرها، چند دقیقه‌ای به معرفی کتاب‌هایی می‌گذراند که قرار است تا سال ۲۰۲۰ از سالینجر منتشر شوند، طبق فرمولی که خود معین ساخته است.

سالینجر غولی ادبی بود اما از شهرت زده شده بود. نمی‌خواست جلوی چشم‌ها باشد و می‌خواست در سکوت و کنترلی کامل، بنویسد. او عاشق این بود همه چیزهای مرتبط به خود را در کنترل خودش نگه دارد. با منتقدهایش کنار نمی‌آمد، با ویراستارهایش هم. متنفر بود حتی جای یک ویرگول در نوشته‌اش جابه‌جا شود و حاضر بود دوستی چند ساله‌ای را به‌خاطر چنین موضوعی تمام کند.

با تمامی این‌ها، زندگی خصوصی او هرچه بود، اخلاق‌اش هرچه بود، این حقیقت باقی می‌ماند که قلمی حیرت‌انگیز داشت و چشم‌ها منتظر است تا در هفت سال آینده، کتاب‌هایش بتدریج منتشر شوند. هرچند تاریخ انتشار دقیق آن‌ها را کسی نمی‌داند ولی قطعاً در زمان انتشار خود تبدیل به مهم‌ترین اتفاق‌های ادبی سال خود خواهند شد و این امیدواری وجود دارد موفقیت “ناطوردشت” باری دیگر تکرار شود. در این فاصله، تماشای فیلم مستند “سالینجر” می‌تواند جالب باشد برای یک نفر که مشتاق دانستن جنبه‌های مختلف زندگی و آثار اوست. اگر چنین خواننده‌ای هستید، فیلم را امتحان کنید اما سطح انتظار بالایی از آن نداشته باشید، هیچ‌کسی مثل سالینجر در نشان دادن خود موفق نیست، درنهایت این را نباید فراموش کرد.

ویدئوهای تبلیغ این فیلم مستند را در اینجا می‌توان دید.