این روزها باز شهر های کشور ما جولانگاه نقاب پوشان اسلحه به دست مافیای امنیتی ـ نظامی شده است. صحنه نمایش قدرت و خشونت باندی که قاضی هایشان ـ مرتضوی ها ـ پرونده ها دارنداز جمله قتل؛ و سردارانشان ـ میلیاردی ها ـ در پس زنان برهنه، مستانه نماز شکر می گذارند. سنگر عملیات ”آرامش و امنیت” که نشان نگذشتن خداست از آنان که بر دولت نهم، خرده می گیرند.
در جهان اما، عملیات دیگری در حال برگزاریست؛ عملیاتی با حضور رهبران 20 کشور قدرتمند جهان. چند کشور همیشه قدرتمند و چندین کشوردر حال قدرتمند شدن.اینان قرارست “آرامش و امنیت” جهان را ضامن باشند و نه با نقاب بر صورت که به اسم:برزیل، عربستان سعودی، مکزیک، ترکیه، آرژانتین، استرالیا، اندونزی، کره جنوبی، آفریقای جنوبی…
در کشور ما آنان که داعیه رهبری جهان اسلام و مدیریت کره خاکی را دارند، اما باکشان نیست از بیرون افتادن ایران از قافله قدرت و توانمندی.از پیوستن ایران به بس بسیاران جهان.از عضویت ایران در گروه پاپتی های جهان. برای آنان قدرت یعنی سرکوب دخترکان جوانی که تار مویی بیرون می گذارند. قدرت یعنی نشانه رفتن اسلحه به سینه هایی که دلشان برای میهن می طپد. دانشجویی که از ازغدی نامی می پرسد:داستان کشتار 67 چه بود؟ زنی که می گوید:زنان ایران را دیگر نمی توان به خانه باز گرداند.کارگری که نان سفره اش را می طلبد؛ هنرمند جوانی که خاتمی را به بازگشت فرا می خواند و پاسخش را در سینمای آتش زده اش می گیرد. “شهروند امروز”ی که با همه توان کوشیده در چارچوب خط قرمزهای نظام بماند….
به این ترتیب در حالیکه کشورهایی بسیار در این 30 سال از کاروان عقب ماندگی گسستند ودر قطار پرسرعت شکوفایی اقتصادی و سیاسی، جایی برای خویش خریدند به خرد، ایران ما در سوء نیت و بی خردی جاعلین مدارک تحصیلی، هر روز جایی را از دست می دهد. جیب بی خردان سابقه دار، پرشده است امروز؛ میهن اما حساب بانکیش، منفی ست.عربستان شده است، “ملک” عبدالله که به عزت بر سر میز می نشانندش؛ ایران شده ست محمود احمدی نژاد که عام و خاص را به خنده وا می دارد با نامه نگاری ها و سخنرانی های دبستانی.ترکیه، طرف بحث ست، ایران طرف تهدید. هند می گوید چه بکنیم، چه می توان کرد؛ ایران طرف خطابست:غنی سازی بس. دخالت موقوف. برزیل، قرارست در نظارت بر بانک های جهان نقش داشته باشد، رئیس بانک مرکزی ایران در هیات دولت هم صندلی ندارد….
کبکان سر در برف اما آنچه در جهان از دست می دهند، به قدرت اسلحه و زندان و به گماشتگی مرتضوی ها و سرداران میلیاردی، در خانه باز پس می گیرند. یک روز با عملیات «آرامش و امنیت»، یک روز با راه اندازی کفن پوشان خریداری شده به “چلوکباب” یک روز با لاجوردی، روزی با مرتضوی. گاه در لباس مصباح، گاه در حجم فیروز آبادی. وقتی به نام خدا، وقتی به نام نایب برحقش!
اما طنز ماجرا اینجاست که اینان خود نیز می دانند شمع این خانه در حال فروریزیست؛شکاف های یک به یک این خانه را می بینند؛ سقف ترک خورده، گسل رو به گسترش.می بینند که اگر این چنین نبود دسته دسته با حاج خانم ها و آقازاده ها، کارت اقامت کشورهای “قدرتمند” نمی خریدند.که مشاوران دسته چندم در آمریکا و اروپا، به التماس روانه کاخ های قدرتمندان نمی کردند.که از سر عجز، از دوستی با مردم اسراییل سخن نمی گفتند؛ که این سو و آن سوی جهان، هفت تیر کش نمی خریدند؛ که زندان ها نمی گستراندند و بر زندانبانان نقاب نمی پوشاندند. می دانند اینان.چیزی که نمی دانند این است که بعد از حکومت ترس، چه خواهند کرد.بعد از خانه نشینی همه روشنفکران؛ همه سیاستمردان، همه اقتصاددانان، همه دانشمندان، همه هنرمندان…آن وقت چه؟ خزانه خالی را از چه خواهند ترساند؟ کارخانه های ورشکسته را با چه اسلحه ای به کار خواهند انداخت؟ شکم های گرسنه را با کدامین قدرت، دستور سیری خواهند داد؟ برق و گاز ناکافی را چگونه به کفایت فرمان خواهند داد؟ زمستان سرد را به گرما چگونه فرا خواهند خواند؟…
آری؛ ما ترسیده ایم. ما را ترسانده اید. بعدش چه؟