مارا ترساندید؛ بعدش چه؟‏

نوشابه امیری
نوشابه امیری

این روزها باز شهر های کشور ما جولانگاه نقاب پوشان اسلحه به دست مافیای امنیتی ـ نظامی شده است. صحنه نمایش ‏قدرت و خشونت باندی که قاضی هایشان ـ مرتضوی ها ـ پرونده ها دارنداز جمله قتل؛ و سردارانشان ـ میلیاردی ها ـ در ‏پس زنان برهنه، مستانه نماز شکر می گذارند. سنگر عملیات‎ ‎‏”آرامش و امنیت” که نشان نگذشتن خداست از آنان که بر ‏دولت نهم، خرده می گیرند. ‏

در جهان اما، عملیات دیگری در حال برگزاریست؛ عملیاتی با حضور رهبران 20 کشور قدرتمند جهان. چند کشور ‏همیشه قدرتمند و چندین کشوردر حال قدرتمند شدن.اینان قرارست “آرامش و امنیت” جهان را ضامن باشند و نه با نقاب ‏بر صورت که به اسم:برزیل، عربستان سعودی، مکزیک، ترکیه، آرژانتین، استرالیا، اندونزی، کره جنوبی، آفریقای ‏جنوبی…‏

در کشور ما آنان که داعیه رهبری جهان اسلام و مدیریت کره خاکی را دارند، اما باکشان نیست از بیرون افتادن ایران ‏از قافله قدرت و توانمندی.از پیوستن ایران به بس بسیاران جهان.از عضویت ایران در گروه پاپتی های جهان. برای ‏آنان قدرت یعنی سرکوب دخترکان جوانی که تار مویی بیرون می گذارند. قدرت یعنی نشانه رفتن اسلحه به سینه هایی ‏که دلشان برای میهن می طپد. دانشجویی که از ازغدی نامی می پرسد:داستان کشتار 67 چه بود؟ زنی که می گوید:زنان ‏ایران را دیگر نمی توان به خانه باز گرداند.کارگری که نان سفره اش را می طلبد؛ هنرمند جوانی که خاتمی را به ‏بازگشت فرا می خواند و پاسخش را در سینمای آتش زده اش می گیرد. “شهروند امروز”ی که با همه توان کوشیده در ‏چارچوب خط قرمزهای نظام بماند….‏

به این ترتیب در حالیکه کشورهایی بسیار در این 30 سال از کاروان عقب ماندگی گسستند ودر قطار پرسرعت ‏شکوفایی اقتصادی و سیاسی، جایی برای خویش خریدند به خرد، ایران ما در سوء نیت و بی خردی جاعلین مدارک ‏تحصیلی، هر روز جایی را از دست می دهد. جیب بی خردان سابقه دار، پرشده است امروز؛ میهن اما حساب بانکیش، ‏منفی ست.عربستان شده است، “ملک” عبدالله که به عزت بر سر میز می نشانندش؛ ایران شده ست محمود احمدی نژاد ‏که عام و خاص را به خنده وا می دارد با نامه نگاری ها و سخنرانی های دبستانی.ترکیه، طرف بحث ست، ایران طرف ‏تهدید. هند می گوید چه بکنیم، چه می توان کرد؛ ایران طرف خطابست:غنی سازی بس. دخالت موقوف. برزیل، ‏قرارست در نظارت بر بانک های جهان نقش داشته باشد، رئیس بانک مرکزی ایران در هیات دولت هم صندلی ‏ندارد….‏

کبکان سر در برف اما آنچه در جهان از دست می دهند، به قدرت اسلحه و زندان و به گماشتگی مرتضوی ها و ‏سرداران میلیاردی، در خانه باز پس می گیرند. یک روز با عملیات «آرامش و امنیت»، یک روز با راه اندازی کفن ‏پوشان خریداری شده به “چلوکباب” یک روز با لاجوردی، روزی با مرتضوی. گاه در لباس مصباح، گاه در حجم ‏فیروز آبادی. وقتی به نام خدا، وقتی به نام نایب برحقش!‏

اما طنز ماجرا اینجاست که اینان خود نیز می دانند شمع این خانه در حال فروریزیست؛شکاف های یک به یک این خانه ‏را می بینند؛ سقف ترک خورده، گسل رو به گسترش.می بینند که اگر این چنین نبود دسته دسته با حاج خانم ها و آقازاده ‏ها، کارت اقامت کشورهای “قدرتمند” نمی خریدند.که مشاوران دسته چندم در آمریکا و اروپا، به التماس روانه کاخ ‏های قدرتمندان نمی کردند.که از سر عجز، از دوستی با مردم اسراییل سخن نمی گفتند؛ که این سو و آن سوی جهان، ‏هفت تیر کش نمی خریدند؛ که زندان ها نمی گستراندند و بر زندانبانان نقاب نمی پوشاندند. می دانند اینان.چیزی که نمی ‏دانند این است که بعد از حکومت ترس، چه خواهند کرد.بعد از خانه نشینی همه روشنفکران؛ همه سیاستمردان، همه ‏اقتصاددانان، همه دانشمندان، همه هنرمندان…آن وقت چه؟ خزانه خالی را از چه خواهند ترساند؟ کارخانه های ‏ورشکسته را با چه اسلحه ای به کار خواهند انداخت؟ شکم های گرسنه را با کدامین قدرت، دستور سیری خواهند داد؟ ‏برق و گاز ناکافی را چگونه به کفایت فرمان خواهند داد؟ زمستان سرد را به گرما چگونه فرا خواهند خواند؟…‏

آری؛ ما ترسیده ایم. ما را ترسانده اید. بعدش چه؟

‏ ‏