کلام هراسی و براندازی نرم‏

حسن یوسفی اشکوری
حسن یوسفی اشکوری

سالها است که در ایران گاه و بیگاه سخن از طرح براندازی نظام از طریق ‏‏”انقلاب رنگی” و “انقلاب مخملی” و اخیرا “براندازی نرم” در میان است و ‏مسئولان امنیتی و  قضایی و گاه عالی نظام جمهوری اسلامی از نقشه و توطئه ‏دشمنان با سردمداری آمریکا و انگلیس پرده بر می دارند و افراد و یا باند ‏هایی را دستگیر و زندانی می¬کنند و گاه نیز اعترافات برخی از دستگیر شدگان ‏را از “سیمای جمهوری اسلامی” پخش می¬کنند ودر معرض داوری ایرانیان و ‏جهانیان قرار می دهند.‏

آخرین آنها (البته تا لحظه نگارش این یادداشت) در هفته گذشته بوده که ‏مسئولان امنیتی با افتخار اعلام کردند که یک شبکه گسترده ازیک جریان ‏‏”براندازی نرم” را که از طرف آمریکا و انگلیس مأموریت داشتند از طریق ‏مسالمت آمیز مردم را وادار به شورش کنند و بین دولت و ملت جدایی بیندازند. ‏گفته شد که در این شبکه افراد زیادی از گروه های مختلف اجتماعی (از ‏استادان دانشگاه گرفته تا روحانی) شرکت دشتند که البته چون شماری از آنها ‏غافل بوده و سوء نیتشان احراز نشد بازداشت نشدند. ظاهرا تا کنون نام چهار ‏نفر آنان (از جمله برادران پزشگ علایی) اعلام شده و خبر داده اند که به ‏زودی اعترافات آنان از تلوزیون پخش خواهد شد.اما حقیقت ماجرا چیست و آیا ‏این اخبار و ادعاها درست است؟ اگر پاسخ مثبت باشد، دست کم یک واقعیت ‏بدیهی خواهد بود و آن این که از یک سو مردم و بویژه نخبگان ایران (چراکه ‏طبق اعلام مسئولان این افراد منحصرا تحصیلکرده و از نخبگان علمی و ‏سیاسی و فرهنگی جامعه هستند) در طول سی سال عمر جمهوری اسلامی ‏پیوسته در حال توطئه برضد نظام هستند و می¬خواهند نظام را براندازند و هر ‏روز نیز بر این تلاش افزوده می¬شود و از سوی دیگر مسئولان مملکتی و ‏مقامات امنیتی و قضایی بسیار هوشیار ند و “دشمن” را زیر نظر دارند و ‏توطئه ها را نقش برآب می¬کنند و به هررو در کار خود موفق و کامیابند. ‏احتمالا مقامات با استنتاج دومی موافقند اما اولی را قطعا انکار می¬کنند اما ‏روشن است که به الزام منطقی گریزی و گزیری از آن ندارند.‏

من اکنون در مقام تحلیل و تبیین چگونگی و چرایی این پدیده نیستم و بویژه ‏نمی خواهم در بارة هیچ شخص و یا متهم و یا پرونده ای داوری و حکم ‏قضایی صادرکنم(که کار من نیست)، فقط می خواهم به عنوان یک آشنا با ‏مسائل کشور و یک تحلیلگر اجتماعی در اتباط با این موضوع رایج در ‏جمهوری اسلامی به یک نکته مهم وقابل تأمل و آموزنده اشاره کنم و آن این ‏است که مقامات حاکم از پدیده ای به نام “کلام” هراس دارند و بیم دارند که ‏عده ای مخالف و یا دشمن با “نظام مقدس جمهوری اسلامی” با تبلیغات و با ‏سخن گفتن با مردم و فعالیت فرهنگی در سطوح و لایه های مختلف جامعه ‏نظام را تضعیف و در نهایت براندازند. جان کلام همین است و بس. البته ‏روشن است که دراین تحلیل کسانی که به واقع از راه های کم و بیش شناخته ‏شده ای چون کودتا و یا اقدامات مسلحانه و ایجاد آشوب و یا برای بیگانگان و ‏به واقع دشمنان جاسوسی می¬کنند و دلایل حقوقی و قضایی کافی در بارة آنها ‏وجود دارد از موضوع بحث من خارج است.  ‏

برای تبیین این دعوی اشاره من¬کنم که درجمهوری اسلامی و در نظر اغلب ‏حاکمان از آغاز تا کنون ذهنیت و پیش فرضی وجود دارد که می توان به آن ‏‏”اصالت کلام” گفت. در این ذهنیت  کلام و سخن و یا ساده تر “حرف”، ‏مهمترین عامل است و با حرف مشفوه و یا مکتوب می توان جهانی را ‏دگرگون کرد. به گفته مولوی “عالمی را یک سخن ویران کند”  (که البته ‏روشن است که منظور وی بیان نکته ظریف دیگری است). البته حق آن است ‏که بگوییم این ذهنیت بیش از هر چیز میراث جاودانه تاریخ و فرهنگ ایرانی ‏است که در طول چند هزاره شکل گرفته و هنوز گریبان مارا رها نمی¬کند و ‏همگان در سطوح و اشکال مختلف گرفتار آنند. اما این ذهنیت و خصلت در ‏مسئولان جمهوری اسلامی به مراتب بیشتر و شدید تر است. دلایل آن متعدد ‏است که توضیح کامل آن در این مجال نمی¬گنجد اما به اجمال می¬شود گفت که ‏به مصداق یک ضرب المثل ایرانی “غیر از تری نم هم دارد”. بدین معنا که ‏حاکمان جمهوری اسلامی از آغاز یا روحانی یعنی عالم و مبلغ دینی و در ‏کسوت روحانی بوده و یا روحانیان مکلا و مکلاهای روحانی بودند و ‏مسئولانی که فاقد این خصیصه باشند چندان نادر بوده که “النادر کالمعدوم” و ‏آنهایی هم که تصادفا قاطی شده بودند یا خودشان کنار رفتند و یا کنارشان ‏گذاشتند. کار و تخصص اصلی یک روحانی مسلمان اشتغال در یک سلسله ‏علوم و معارفی است که جملگی آنها خصلت نظری و انتزاعی دارند و در این ‏معارف (ادبیات، منطق صوری، اصول فقه، فقه، کلام و فلسفه) حتی یک ‏دانش تجربی دیده نمی¬شود. یک طلبه و عالم دین یک عمر در این معارف ‏غرق است و تقریبا به هیچ علمی و تخصصی توجه ندارد. البته در سالیان اخیر ‏به برخی از معارف جدید و غیر حوزوی توجه شده که فعلا خللی به مدعای ما ‏وارد نمی¬کند (لازم است بیفزایم که در اینجا ناعالمانی که دانشی نیندوخته و از ‏عالم دین بودن فقط به لباس روحانی بسنده کرده و از این طریق امرار معاش ‏می کنند از موضوع گفتار من خارجند).  کار دیگر یک روحانی ایراد ‏سخنرانی و تبلیغات مذهبی است که این گروه “طبقه واعظان” را تشکیل می¬‏دهند. به هر جال در گروه روحانیان دو ویژگی اصلی همواره وجود دارد، ‏یکی اهتمام مستمر به امور کاملا ذهنی و انتزاعی، و دیگر به حرافی و ‏سخنوری و ایراد خطابه برای توده مردم. حال یا درس می خواند یا درس می ‏دهد و یا منبر می رود و برای مقلدان و یا توده مردم پیرو و هواخواه و مرید ‏سخن می گوید و موعظه می¬کند. بدین ترتیب تخصص و تجربه و بویژه منطق ‏صوری به یک روحانی آموخته که همه چیز “ذهن” است و “کلام” و “سخن” ‏و “سخنوری”. وقتی یک روحانی عمری در این وادی است و با این ذهنیت و ‏تجربه زیست می¬کند و نام و نان خود را از این طریق به دست می¬آورد، خواه ‏و ناخواه به این باور جاودانه و عمیق می رسد که همه چیز در زندگی و در ‏هدایت و ارشاد و تغییر مطلوب در احوال مردمان و مؤمنان، کلام است و ‏سخن و موعظه و در عبارت ساده تر “حرف”. فرجام چنین ذهنیت و اندیشه ‏ای این است که اگر مردم گمراهند و یا از دین دوری می¬کنند و یا به فساد و بی ‏اخلاقی تمایل پیدا می¬کنند و ساده تر به حرف علما و واعظان محترم گوش نمی ‏دهند، به خاطر این است که اینان حرفهای حق عالمان را نشنیده و یا به آن ‏توجه کافی نکرده و یا فاسدند و دشمن حق و حقیقت. به همین دلیل روشن است ‏که اینان معمولا چنین می¬پندارند که اگر امکانات کافی و ابزارهای مؤثر و ‏بویژه مدرن به آنان داده شود، به زودی تمام مردمان گمراه (اعم از مسلمان و ‏غیر مسلمان) را به راه راست خواهند آورد وارشادشان خواهند کرد. با باور ‏به چنین دیدگاهی بود که دراوایل دهه چهل آیت الله خمینی در یک سخنرانی ‏عمومی فرمودند که شما را دیو و تلوزیون را یک بیست و چهار ساعت به ما ‏بدهید. ‏

حال شما در نظر بگیرید که این روحانیان با چنین پییشینه و ذهنیت و تجربه ‏وارد سیاست شوند و مهمتر از همه حکومت را با اختیارات مطلق و نامحدود ‏در اختیار بگیرند و تمام امکانات و ابزارهای سنتی و مدرن را هم اسخدام ‏کنند، طبیعی است که بیشترین تأکید و تکیه شان به سخن و سخنوری و تبلیغات ‏باشد و رادیو و تلوزیون و فیلم و سینما و کتاب و مطبوعات و مدرسه و ‏دانشگاه و هرچیز دیگر را جانشین منبر و کرسی خطابه کند و صد البته ‏تریبونهای سنتی مذهبی را هم یکسره در اختیار بگیرد. در واقع این تفکر بر ‏این باور است که با “معجزه کلام” می توان هر کاری کرد و هر تغییری در ‏سطح دولت و مردم و حتی در سطح جهان ایجاد کرد. نوع سخن گفتن و ‏دعاوی آقای احمدی نژاد یک نمونه روشن از این نوع تفکر و سیاست است. ‏این همه توجه به امر تبلیغات مذهبی و سیاسی برای حکومت و یا رهبران دینی ‏و سیاسی و تخصیص ارقام روز افزون نجومی یرای تبلیغات برآمده از چنین ‏بینشی است. اساسا این همه حرف و سخنرانی (غالبا طولانی) مسئولان عالی ‏ودانی ایران حیرت آور است و ما چون به آن عادت کرده ایم غیرعادی بودن ‏آن را احساس نمی¬کنیم. فکر نمی کنم در هیچ زمانی و در هیچ کشوری در ‏تاریخ و حال جهان این همه حرف زده زده شود و مسئولان حکومتی¬اش این ‏همه سخنوری کنند و این همه به موعظه و ارشاد و عتاب و خطاب و در واقع ‏تبلیغات و معجزه کلام بها بدهند. جان سخن را زمانی آقای قرائتی گفت. ایشان ‏می گفت، یکی به من گفته است که شما پیش از انقلاب می گفتید کلمه سه گونه ‏است: اسم است و فعل است و حرف اما حالا نشان می دهید که :  حرف است ‏و حرف است و حرف. سخنی از این حکیمانه تر و دقیق تر در وصف حال ‏حاکمان روحانی و یا روحانی زده جمهوری اسلامی در طول این سی سال نمی ‏توان گفت.    ‏

آنچه گفتیم رویة ایجابی این رویکرد بود اما رویکرد سلبی آن نیز قابل توجه ‏است. اندیشه (البته اگر بتوان آن را اندیشه به معنای درست کلمه گفت) اصالت ‏الحرف در وجه سلبی آن بسیار مخرب و خطرناک آشکار می¬شود. زیرا از ‏آنجا که صاحبان چنین فکر و تجربه ای با  سحر سخن و  جادوی حرف ‏وحرافی زیسته و عمیقا به ایجاد هرنوع تغییر بوسیلة حرافی باور دارند، به ‏سادگی و در حد توان و اقتضای شرایط به دگر اندیشانشان اجازه سخن گفتن و ‏حرافی نخواهند داد و نمی¬گذارند دگر باشان و مخالفانشان از این امکان و ابزار ‏سود جویند. بویژه که این  اشخاص از یک ایدئولوژی بسته و انحصار طلبانه ‏ای بر خود دارند و علی الاصول تمام حقیقت را در انحصار خود می بینند و ‏دیگران را گمراه و یا غافل و یا فریب خورده و یا ابزار دشمن و یا خود دشمن ‏می پندارند. در این صورت چرا و با چه مجوزی و با چه منطقی می¬توانند به ‏چنین گمراهانی و دشمنانی اجازه دهند که از حق سخنوری و حرافی بر ‏خوردار شوند و با سخنان گمراه کننده و باطلشان مردمان را بفریبند و موجبات ‏سستی و سقوط خود و پیروزی “دشمن” رافراهم کنند؟ آنان پیشاپیش این را ‏باور دارند که همه چیز سخن است و حرف و حرفی و “عالمی را یک سخن ‏ویران کند” و با حرف و حرفی می¬توان همه چیز را دگرگون کرد. ‏

با این مقدمه طولانی اما ضروری، اکنون می توان به مدعای اصلی آغاز مقال ‏باز گشت و پاسخ پرسش را به روشنی در یافت. گفتم مسئولان جمهوری ‏اسلامی در سطح بسیار عمیقی از کلام و حرف بیمناکند و از آن شدیدا هراس ‏دارند. دلیل اساسی و مهم و البته اعلام نشده آن همین است که گفتم. اینان با ‏توجه به نوع تفکر و تجربه زیسته شان، از یک سو در حقانیت ایدئولوژیکشان ‏و در مواضع سیاسی و مقام و حکومتشان تردیدی ندارند و از سوی دیگر در ‏بطلان ایدئولوژیک دگر اندیشان و منتقدان و به تعبیر خودشان دشمنان شکی ‏نیست و براین باورند که دشمنان و مخالفان می¬توانند و می خواهند با استفاده ‏از کلام و سخن و ارتباط ذهنی و زبانی با مردم آنها را ضعیف و در نهایت ‏نابود کنند، همان گونه که خودشان با استفاده از همین ابزارها بر مسند قدرت ‏مانده و مخالفان و دگراندیشان را ضعیف و نابود کرده اند. این همه مخالفت با ‏آزادی اندیشه و بیان و این همه دشمنی با ارباب جراید و اصحاب قلم و این ‏همه توقیف مطبوعات و سرکوبی بی رحمانه  روزنامه نگاران و این همه ‏اعمال سانسور بر همه چیز از جمله بر مطبوعات و فیلم وکتاب و این همه ‏ایجاد محدویت بر استادان دانشگاه و این همه اعمال سختگیری در مدارس از ‏طریق امور تربیتی ها و مدیران برآمده از چنین فکر و تجربه ای است. اینان ‏به واقع می پندارند که  یک مقاله و یا یک کتاب (آن هم با 1500 تیراژ) و یا ‏یک فیلم و یا یک جمله یک استاد و یا معلم با چند شاگرد همه را گمراه می¬کند ‏و موجب انحراف مردمان و جهنمی شدنشان و یا از نظر سیاسی موجب ‏تضعیف “نظام مقدس” و مسئولان صالح و برگزیده خدا و رسول می شود. این ‏مدعا تحلیل و یا برداشت من از سخنان و یا نیت حاکمان حکومت ولایی نیست ‏و لذا نه بحث روان شناسی است و نه بحث نیت  خوانی، آنچه در مقام ارائه ‏دلایل اعمال سانسور و سرکوبی آزادیها گفتم، عینا و تقریر گفته ها و نوشته ‏های مسئولان عالی ودانی ایران است که در طول این سه دهه بارها ابرازشده ‏و اسناد آنها در دست است. آنچه تحلیل من است و اکنون بر آن تأکید دارم، این ‏است که بنیاد این تفکر و سیاست عمدتا در باور مسئولان روحانی و یا تابعان ‏به اعجاز کلام است. البته روشن است که عواملی چون دشمنی با آزادی و ‏دموکراسی و حقوق بشر و حداقل بی اعتقادی به این مفاهیم مدرن و در مقابل ‏باور به حکومت تئوکراتیک و حق ویژه فقیهان برای حکومت در عصر غیبت ‏و نیز توطئه نگری نسبت به امور عالم، هرکدام به سهم خود در این گفتارها و ‏رفتارها نقش دارند که در این مقال مورد بحث و نظر من نبودند.‏

با توجه به این بنیادها است که مسئولان هر شب و هر لحظه خواب توطئه می¬‏بینند و همواره می¬پندارند که « دشمن » در پی طراحی و اجرای انقلاب و ‏کودتا و شورش و بر اندازی نظام و نابود کردن انقلاب و محاکمه حاکمان است ‏که در اشکال گوناگون عملیاتی می¬شود و خواهد شد. یک زمانی با کودتای ‏نظامی(کودتای نوژه)، یک زمانی جنگ (جنگ عراق علیه ایران)، یک زمانی ‏جنگ مسلحانه “گروهکها” (خرداد شصت و کردستان) و حالا که آن طرح ها ‏شکست خورده از طرح “براندازی نرم” استفاده می¬شود، یعنی “براندازی ‏سفت” جایش را به “براندازی نرم” داده است. در این طرح جدید دشمن، تهاجم ‏و یا “شبیخون فرهنگی” محور کار است و روشن است که فرهنگ با کلمه و ‏کلام و سخن و حرف و حرافی و در نهایت مطبوعات و قلم و کتاب و فیلم و ‏سینما و دانشگاه و مدرسه سرو کار دارد.  می¬توان صورت استدلال را چنین ‏صورت بندی کرد:‏

‏1 - انقلاب اسلامی و نظام مقدس جمهوری اسلامی مشروع و حق است.‏
‏2- دشمن و یا دشمنان داخلی و خارجی در اندیشه بر اندازی نظام هستند و ‏اکنون پروژه براندازی نرم را در دست اجرا دارند.‏
‏3 - ابزار کار بر اندازی نرم، فرهنگ و کلمه و کلام است.‏
‏4 - هرنوع فعالیت فرهنگی و بویژه بیانی و بنانی (گفته و نوشته) که به شکلی ‏به تضعیف و یا بی اعتبار شدن نظام و مسئولان نظام منتهی شود و در مقابل ‏خواسته های مخالفان و دشمنان را در هر شکلی و به هر بهانه ای مطرح و ‏تبلیغ کند، به تضعیف نظام و در نهایت  به بر اندازی (البته از نوع نرم آن) ‏منتهی خواهد شد.‏
‏5 - امروز اسلحه و ترور و حمله نظامی جایش را به ابزار هایی چون ‏دموکراسی و حقوق بشر و آزادی مطبوعات و جنبش زنان و جنبش دانشجویی ‏و حقوق اقوام و حقوق اقلیت های مذهبی داده است و لذا با تمام قوا با این ‏ابزارهای بر اندازی نرم مبارزه می¬شود.‏

در این چهار چوب فکری و تحلیلی است که “تبلیغ علیه نظام” در ایران جرم ‏قانونی است. در این تفکر است با “کمپین یک میلیون امضا”  و با “کانون ‏مدافعان حقوق بشر” و خانم عبادی و دانشجویان و مطبوعات و اهل قلم و یا با ‏ارتباطات فرهنگی و حتی احزاب غیر خودی چنان برخورد سختی می¬شود. در ‏این تفکر اگر حتی یک مرجع عالی شیعه فتوای دگر اندیشانه بدهد و بویژه از ‏حقوق بشر و دموکراسی و این نوع خواسته های استکباری سخن بگوید، ابزار ‏تهاجم و شبیخون فرهنگی است و حداقل آن است که به تضعیف نظام کمک ‏می¬کند. اگر به اتهاماتی که در این سالها به دستگیر شدگان زده شده و در باز ‏جویی¬ها و در کیفر خواست ها و در احکام صادره علیه این متهمان آمده است، ‏توجه کنیم، دو اتهام بیش از دیگر اتهامات مطرح شده است: اقدام علیه امنیت ‏ملی و تبلیغ علیه نظام. مستندات بازجویان و کیفر خواست نویسان و قاضیان به ‏خوبی نشان می¬دهد که گفته ها و نوشته ها و یا شرکت در یک راهپیمایی ‏اعتراضی و یا تشکیل جمعیت های دموکراسی خواهی و حقوق بشری و امثال ‏آنها به عنوان سند جرم مورد استناد قرار گرفه اند. یعنی “اندیشه” و “بیان ‏اندیشه” سند جرم است و این که مردم و بویژه زنان و دانشجویان و اصناف و ‏حتی روحانیان آزادی و دموکراسی و حقوق بشر خواسته اند و چون از نظر ‏آقایان این خواسته ها ابزار فرهنگی بر اندازی نرم است قابل تحمل نیست و ‏نخواهد بود. بویژه مروری بر پرونده های مشهور و جنجالی ده سال اخیر به ‏روشنی این مدعا را ثابت می¬کند. حرکت اعتراضی دانشجویان در 18 تیر 78 ‏و محاکمه شمار زیادی از دانشجویان، ماجرای کنفرانس برلین در بهار 79 که ‏درآن شماری از نوسیندگان و روشنفکران دگر اندیش و کسانی از پیکره ‏حاکمیت به اتهام “توطئه و براندازی نظام مقدس جمهوری اسلامی” دستگیر و ‏محاکمه شدند، توقیف “فله ای” مطبوعات درپی جنجال کنفرانس برلین به اتهام ‏این که “پایگاه دشمن” شده اند، دستگیری گسترده اعضای نهضت آزادی ایران ‏و فعالان ملی – مذهبی در اواخر سال 79 و اوایل 80 و محاکمه آنها و صدور ‏احکام سنگین و باور نکردنی برای آنها، دستگیری مدیران مؤسسه آینده که به ‏دلیل انجام یک نظر سنجی و به اتهام جاسوسی و محاکمه و محکوم شدنشان در ‏سال (احتمالا) 81 و بالاخره دستگیری چند پژوهشگر ایرانی خارج نشین ‏‏(هاله اسفندیاری و کیان تاج بخش و علی شاکری) در سال گذشته به اتهام بر ‏اندازی نرم و انقلاب مخملی  و اخیرا نیز تکرار همان سناریو و دستگیری چند ‏دانشجوی ایرانی خارج نشین و پزوهشگرانی در داخل. داستانی که در طول ‏سال چند بارها تکرار شده و اتهامات نیز به طور کلیشه ای ثابت است: تبلیغ ‏علیه نظام، اقدام علیه امنیت ملی و انقلاب رنگی و یا همان بر اندازی نرم.‏

اما آنچه در این میان جالب است این است که این اتهامات سنگین هر گز در ‏یک دادگاه قانونی و با رعایت تشریفات قانونی متعارف و حتی پذیرفته شده در ‏قانون اساسی جمهوری اسلامی (ازجمله اصل 168) رسیدگی و اثبات نمی¬شود ‏و آنچه هست دعاوی تبلیغاتی گسترده مسئولان امنیتی و قضایی است که البته ‏گاه با چند جمله از افراد بازداشت شده تحت عنوان “اعتراف” در تلوزیون ‏همراه می¬شود و جالب است که همین اقاریر نیز در صورت درست بودن غالبا ‏جرم نیستند. از آن جالب تر و شگفت انگیزتر این است که همین افراد پس از ‏چند ماه بازداشت بدون هیچ دلیل و حداقل توجیهی آزاد می¬شوند و به خارج ‏کشور می¬روند و احتمالا همه چیز به خوبی و خوشی تمام می¬شود و حتی گاه ‏افراد متهم به جاسوسی و براندازی نرم در همان دادگان خودشان از تمام ‏اتهامات تبرئه می¬شوند (ازجمله علی شاکری). متهمان کنفرانس برلین نیز با ‏وجود چندین اتهام بزرگ که یکی از آنها براندازی بود در نهایت یا تبرئه شدند ‏و یا به  جزای نقدی و یا چند ماه حبس محکوم شدند و فقط مورد من استثنا بود ‏چراکه ماده اول و دوم کیفر خواست من (اول ارتداد و دومی براندازی  از ‏طریق شرکت در کنفرانس برلین) تجمیع شد و حکم اعدام داده شد. از همه ‏خوشمزه تر در همان پرونده چندی پس از دستگیریها و محاکمه ها رئیس وقت  ‏دادگستری تهران (آقای علیزاده) رسما اعلام کردند که اصل شرکت در ‏کنفرانس برلین جرم نیست. چگونه ممکن است متهمان به توطئه و اقدام علیه ‏امنیت ملی و افساد فی الا رض و براندازی آن هم  با همکاری و همدستی با ‏یک دولت خارجی، اکثرا حتی بازداشت نشوند، اکثرا تبرئه شوند، چند نفر به ‏جزای نقدی و یا چند ماه حبس محکوم شوند و در آخر یک مقام قضایی رسما ‏اعلام کند که اصل شرکت در کنفرانس (یعنی محور ومیدان عمل بر اندازانه) ‏عملی مجرمانه نبوده است؟ و گفتنی این که حکم اعدام من نیز پیش از حتی ‏ابلاغ آن به من بوسیلة  دادستان کل دادگاه ویژه روحانیت (اقای محسنی اژه ‏ای) مورد اعتراض قرار گرفت و در فرجام کار نقض شد. کدام حقوقدان و ‏حتی عقل سلیم می¬تواند این رخداد شگفت را توجیه کند و حتی آن را بفهمد؟ ‏دیگر پرونده ها نیز کم و بیش همین گونه اند.   ‏‎ ‎

واما به نظر می رسد اشتباه بزرگی که مدیران نظام می¬کنند این است که تصور ‏می¬کنند واقعا کلام معجزه می¬کند و سخن و حرف و حرافی از یک سو ضامن ‏بقای آنها است و از سوی دیگر “باطل¬السحر” تمام بدیها و مخالفت ها است و ‏می¬توان با متهم کردن منتقدان و ایجاد جنگ روانی تبلیغاتی علیه دگر اندیشان ‏در رسانه های دولتی و یا اعترافات تلوزیونی بقای خود را تضمین و منتقدان ‏را خاموش و یا برای همیشه خفه کرد. تجربه سی ساله نشان می¬دهد که این ‏فکر و روش نه تنها سودی برای حاکمان نداشته و مخالفان را خاموش و حتی ‏بی اعتبار نکرده بلکه نتیجه معکوس داده و نظام و مسؤلان را روز به روز ‏فرسوده تر و از اعتبار شان کاسته و بر اعتبار مخالفان افزوده است. من پس ‏از زندانی شدن دوست ارجمندم آقای عبدالله نوری  مقاله ای در یکی از ‏روزنامه ها نوشتم با عنوان “محکومان حاکمیت محبوبان ملت”. اکنون پس از ‏ده سال این سخن در ست تر است. اگر مسؤلان باور ندارند تحقیق کنند. دلیل ‏آن نیز کامل روشن است، زمانی که در این سلسله اتهامات بی پایان حتی یک ‏مورد جرم متهمان در هیچ دادگاهی علنی و قانونی ثابت نشده و هیچ آدم ‏منصف و بی طرف را قانع نکرده است بلکه بر عکس همواره خلافگویی آنها ‏برای عموم روشن شده است، چگونه می توان انتظار داشت که مردم باورشان ‏کنند. می¬توان گفت که ماجرای “چوپان درغگو” درباره مسؤلان ایران صادق ‏است ولذا راست هم بگویند کسی باور نمی¬کند. اشتبا بزرگتری که می¬کنند این ‏است که فکر می کنند این گفته ها ونوشته های چند مخالف و منتقد است که به ‏براندازی نظام منجر می-شود. قطعا تجربه هایی چون انقلاب ایران و ‏فروپاشی شوروی مورد نظر آقایان است و بار ها نیز به آنها اشاره و استناد ‏کرده اند. اما در این مورد نیز دقت و تأمل کافی نمی¬کنند و ابعاد پیچیده رخداد ‏های انقلا بها را در نظر نمی¬گیرند. تاریخ و جامعه شناسی انقلابها نشان می¬‏دهد که اولا “کسی انقلاب نمی کند” بلکه “انقلاب می شود” و ثانیا رخداد ‏انقلابی توده ای و در سطح ملی به عوامل زیادی بستگی دارد که مهمترین آن ‏فساد و فروپاشی درونی خود رژیم سیاسی حاکم است. شاید روحانیان تصور ‏می¬کنند که با منبرهای آنان و یا چهارتا اطلاعیه این و آن انقلاب شد ورژیم شاه ‏فرو پاشید اما روشن است که چنین نیست، رژیم فاسد پهلوی نه با چهارتا ‏سخنرانی و اعلامیه فرو پاشید و نه با چهارتا ترور و عملیات نظامی چهارتا ‏چریک، تباهی و استبداد خشن شاه عامل بنیادین زوال آن بود. اکنون مسؤلان ‏باید بدانند آینده آنان و نظام جمهوری اسلامی ایران به عملکرد دیروز و ‏امروزشان بستگی دارد. عملکرد سی ساله که ضامن بقای نظام نیست، حال ‏باید دید که فردا چه می¬کنند. به هر حال اگر دموکراسی و حقوق انسانی ‏شهروندان مردم رعایت شود و استقلال کشور تأمین گردد و توسعه همه جانبه ‏و آبادانی محقق شود و در یک کلام وعده های رهبری و رهبران انقلاب 57 ‏عملی¬گردد، دلیلی بر مخالفت جدی و بویژه براندازی نیست. مگر در کشور ‏های دموکرات و آزاد، براندازی و حتی مخالفت براندازانه دیده می¬شود؟ ‏مخالفت با کی و چی؟

اما اگر حاکمان جمهوری اسلامی بخواهند روش سی ساله را ادامه دهند و هر ‏مخالفتی را توطئه و هر مخالف و منتقدی را برانداز نرم بدانند و صدای هر ‏منتقدی را خاموش و یا خفه کنند، بدیهی است که در آن صورت کلام و سخن ‏به میدان می¬آید و  معجزه می کند و توده های ناراضی را بر می¬آشوبد و در  ‏آن روز راه نجاتی نیست. در آن روز به حق باید از اعجاز کلام و جادوی ‏سخن ترسید. این را من نمی گویم، تاریخ و سرنوشت نظامهایی که با انقلاب ‏مردمی برافتادند گواه آن است. سرنوشت رژیم مستبد پهلوی و رخداد انقلاب ‏‏57 و 12 و 22 بهمن برای عبرت کافی نیست؟ آیا ناخرسندی و انتقادهای ‏جدی و مستند شخصیت روحانی دوم انقلاب آیت الله منتظری و این که ایشان ‏گاه برخی رفتارهای مسؤلان فعلی را با رفتار مدیران رژیم شاه مقایسه می¬کند ‏و در سخنان اخیر خود در ارتباط با تخریب گورستان خاوران می گوید “رژیم ‏شاه حداقل با مرده ها کاری نداشت”، هشدار دهنده نیست؟ در این سالگرد ‏مبارک انقلاب گوش شنوایی هست؟    ‏