جنگ و خصلت مشروط مقاومت ایرانیان

علی افشاری
علی افشاری

جنگ قدمتی به قامت تاریخ بشر دارد. جنگ واقعیتی را باز می نمایاند که همواره در تمامی مراحل توسعه حیات جوامع حضور داشته است. بر خلاف انتظارات به موازات رشد جهان ابعاد جنگ ها نیز گسترش یافته و قدرت تخریب آن شدید تر شده است.

 جنگ در ذات خود ویرانگر است. جیمز مدیسن رئیس جمهور پیشین آمریکا می گوید: “در میان دشمنان آزادی حقیقی، جنگ از همه مخوف تر است. جنگ والدین نیروهای نظامی است هیچ ملتی نمی تواند آزادی اش را در جنگ های مستمر حفظ کند.” سخنان وی واقعیت هایی را باز گو می کند. چهره جنگ کریه و زشت است. اما در عین حال در مواردی استثنایی جنگ اقدامی عادلانه تعبیر می شود. همچنین در نظام کنونی دنیا جنگ پشتوانه صلح است.قدرت دفاعی کشور ها که زمینه ساز رشد نظامی گری در دنیا است ابزار تضمین صلح پایدار است.

جان رالز فیلسوف اخلاق شهیر معاصر در چهارچوب اتوپیای واقع گرایانه خود مفهوم “جنگ عادلانه” را مطرح کرد.هدف چنین جنگی برقراری صلح عادلانه و پایدار است. به باور وی حکومت ستمکار و بدنهاد، که حقوق بشر را نقض می‌کند، باید محکوم شود و در مواردی هم دخالت خارجی برای اصلاح امور آن ضرورت دارد. از دید او حکومتی که حق شهروندانش را پایمال می کند و عدالت را زیر پا می نهد عاقل نبوده و جنگ‌طلب است. هر جامعه‌ای که جنگ‌طلب نباشد و به حقوق بشر احترام بگذارد، حق دفاع از خود و مصونیت از حمله و جنگ را دارد.

کارل فون کلاسویتس مشهور ترین نظریه پرداز جنگ می گوید: “جنگ صرفا یک عمل سیاسی نیست، بلکه یک ابزار سیاسی واقعی نیز هست، ادامه بده و بستان سیاسی، اجرای همان هدف با وسایل دیگری است.”

آنتونی گیدنز با اشاره به ارتباط جنگ و شکل گیری دولت گوشزد می سازد: “جنگ یکی از آشکار ترین ویژگیهای توسعه اولیه دولتها است وجنگ و نبرد نقشی اساسی در شکل دادن به نقشه و جغرافیای کنونی جهان ایفا کرده اند.”

نیچه معتقد بود جنگ قانون ابدی زندگی است و صلح، آسایش میان دو جنگ است.
هگل جنگ را به مثابه شکل برتر فعالیت سیاسی بشمار می آورد. او معتقد است وقوع جنگ سبب از میان رفتن شکاف میان قلمرو حیات خصوصی شهروندان و قلمرو حیات عمومی دولت می‌گردد. در زمان جنگ شهروندان با حمایت از دولت، از ماهیت شهروند بودن خویش آگاهی می‌یابند. بدینترتیب از نظرگاه وی وحدت جمعی یا روح عام یک ملت به هنگام نبرد در فرمان یا چهره رهبر جامعه تجلی می یابد. او جنگ را تمدن ساز و همچنین باعث تعالی شهروند میدانستزیرا شهروند با پذیرفتن مرگ خود و استقبال از خطر به قله بلند آزادی صعود می کند.

بیان هگل اشاره به خصلت پارادکسیکال جنگ است. بررسی واقعیت ها بخصوص در تاریخ معاصر جهان آشکار می سازد علاوه بر چهره سیاه جنگ، سویه دیگری وجود دارد. بزرگترین دستاورد های علمی و تکنولوژیک بشر عمدتا در فضای جنگ حاصل شدند و با شکوه ترین جلوه های سلحشوری و فداکاری و تبلور قدرت مقاومت یک ملت نیز در جنگ ها متجلی شدند. همچنین برخی از تجارب موفق گذار به دموکراسی بر بستر جنگ شکل گرفته اند.

توجه به این تعارض ها داوری در خصوص جنگ را پیچیده و دشوار می سازد. اگر چه جنگ و صلح متعلق به دو دنیای جداگانه بوده و در تضاد با هم هستند، اما کاملا بی ارتباط با هم نیستند و به نوعی می توان گفت در پیوند با هم هستند. اگر به تعبیر هیوم رابطه علی را بر اساس توالی امور تبیین کنیم آنگاه در مواقعی جنگ علت صلح است و صلح نیز به نوبه خود علت جنگ است. البته در شرایطی هم تجاوز و زیاده خواهی علت جنگ را تشکیل می دهد و جنگ نیز به نوبه خود سبب ساز به مخاطره افتادن صلح می گردد.

بنابراین آنچه به قطعیت می توان گفت جنگ های تجاوز کارانه و نا عادلانه به صورت مطلق منفی هستند. جنگ و راه حل های نظامی از مسیر حل مشکلات و اختلافات باید حذف شود. ایده آل بشر رسیدن به جهانی عاری از خشونت و جنگ است. بنابراین به شکل اصولی جنگ باید منتفی شود مگر در شرایط استثنایی که گریزی از آن نیست و برقراری صلح و دفع شر بزرگ تری جنگ را ناگزیر می سازد. نظامی گری و توسل به قدرت نظامی برای پیشبرد اهداف سیاسی باید مورد مذمت قرار گیرد. در این میان فرایند صنعتی شدن جنگ و مجتمع های صنعتی و نظامی باید مهار شوند و طبق برنامه ای واقع بینانه هر چه سریع تر سلاح های کشتار جمعی و دارای قدرت ویرانگر جمع گردند.

تعمیم این بحث به شرایط کنونی ایران بحث گزینه جنگ را منتفی می سازد. زیرا هزینه های جنگ برای آزاد سازی کشور از دست مستبدان نا اهل بسیار زیاد بوده و ممکن است شرایط را بد تر سازد. هیچ تضمینی وجود ندارد که تهاجم نظامی بیگانه بتواند کشور را به دموکراسی و آزادی برساند. جنبش دموکراسی خواهی گزینه های مطمئن تر و کم هزینه تر دارد که ضمن حفظ زیر ساخت های اقتصادی و اجتماعی کشور قادر است از اتلاف جان شماری از هموطنان جلو گیری کند. گسترش جنبش اجتماعی و توسل به گزینه انقلاب آرام می تواند با متبلور کردن قدرت مردم، زوال استبداد دینی را شتاب بخشد.

برخورد نظامی برای مهار ماجراجویی هسته ای نیز پاسخگو نیست. حتی برخی از مقامات و کارشناسان برجسته امنیتی و نظامی آمریکا و اسرائیل نیز به این حقیقت اذعان کرده اند که حمله نظامی به تاسیسات هسته ای ایران، نمی تواند جلوی برنامه نظامی هسته ای را بگیرد بلکه حداکثر آن را 3-2 سال عقب می اندازد. همچنین چنین حمله ای توجیه و مشروعیت برای رفتن به سمت ساختن جنگ افزار های هسته ای را نیز فراهم می کند.

اما جلوگیری از جنگ محتمل نیازمند برخورد عمقی و ملاحظه همه جوانب است. برخورد شعاریو صرف محکومیت حامیان نظامی گری در جهان ظرفیت موثر بازدارندگی ندارد. از میان عوامل گوناگون نوع روحیه ملت و رابطه با حکومت از نقش مهمی برخوردار است. در ادامه تلاش می شود تا این عامل در شرایط کنونی کشور شکافته گردد.

بر خلاف تصور و ادعای برخی از افراد بیگانه ستیزی و مقاومت بی پایان در برابر مهاجمان خارجی ویژگی همیشگی و تغییر نا پذیر مردم ایران در طول تاریخ نبوده است. اگر استمرار تاریخی را به معنای تداوم و یکپارچگی ملت ایران از بدو سکونت قبایلی در حوزه تمدنی ایران فرض کنیم و خدشه بر این ادعا را به تعلیق در بیاوریم آنگاه مروری بر تاریخ مکتوب ایران بطلان این دیدگاه را نشان می دهد.

مطالعه نوع برخورد مردمان ایران زمین با خارجی ها در طول تاریخ این واقعیت را آشکار می سازد که بیگانه ستیزی خصلت مشروط بوده و حالت مطلق ندارد. اسناد معتبر تاریخی نشان می دهد که در مبارزه تاریخی داریوش سوم با سپاه اسکندر مردم ایران حمایت پر رنگی انجام ندادند و حتی برخی از باهمستان های آن دوره با سپاه اسکندر همراه شدند و در پایان ساکنان آن دوران فلات ایران برای قرن ها حکومت سلوکیان را پذیرفتند. این رفتار در هنگام حمله اعراب به امپراطوری ساسانیان نیز این رفتار تکرار شد. جز در مناطق خاصی از ایران بیشتر نواحی در برابر حمله اعراب و فاتحان جنگ قادسیه مقاومتی نشان ندادند. حملات مکرر تیره های مختلف ترک های آسیای میانه نیز منجر به بسیج ایرانیان در برابر اشغالگری آنها نشد و به مانند پذیرش خلافت های اموی و عباسی در برابر حکومت آنان نیز تسلیم گشتند.

 حمله مغول و پیروزی نسبتا سریع و کم هزینه آنان شق دیگری از بیگانه ستیزی به تعلیق در
آمده مردم ایران را آشکار می سازد. تهاجم محمود افغان و پایان دادن به سلسله صفویه نمونه دیگری است که البته عمر کوتاهی داشت و نهضت نادر شاه افشار با تاخیری چند ساله مقاومت خفته ایرانی را شعله ور ساخت. آخرین بی تفاوتی ایرانی در مواجه با تهاجم نظامی خارجی در جنگ های اول و دوم جهانی رخ داد. دول مقتدر جهانی ایران را اشغال کردند و حتی بالاترین مقام سیاسی کشور با دخالت و نقش آفرینی آنان پس از تبعید رضا شاه تعیین شد. چرایی و پیدایش علل این خصیصه خارج از حوصله این مقاله است. اما به اختصار می توان گفت شکاف بین ملت – دولت، احساس رضایت از شرایط و مقبولیت مردمی حکومت فاکتور های تعیین کننده در تنظیم رابطه با بیگانه و مواجهه با اشغال نظامی بوده است. به میزانی که مردم حکومت را از آن خود می دانسته اند و از شرایط زندگی شان راضی بودند، روحیه مقاومت در برابر قدرت متجاوز گر خارجی اوج می گرفته وحماسه می آفریده است. موازنه قوا بین ارتش نظامی اشغالگر و توان داخلی، یاس و سرخوردگی عمومی و حفظ جان نیز فاکتور های قابل اعتنایی در معادله رفتاری ایران در برابر تهاجم نظامی بیگانه هستند. البته در عین حال نقطه نظری وجود دارد که پیوستگی ملت ایران در تاریخ گذشته را رد می کند و انسجام هویتی در بین ملت ایران را پدیده ای جدید و متاخر بشمارمی آورد. بنابراین در چارچوب این نظریه اساسا جمعیت ایران در دوران های گذشته گروه ها و ایل هایی جدا از هم و گسسته بودند که در سابه اقتدار یک قوم غالب اطاعت می پذیرفتند و وقتی قدرت قاهر جدید ظهور می یافت، به تبعیت از آن تن می دادند. در واقع مرز ها در دوران قدیم مصنوعی بوده و تابعی از میل به کشور گشایی سلاطین و نظام های امپراطوری، عوامل اقلیمی و موازنه قوا در جهان بوده است.

با این توضیحات باید در شرایط کنونی هوشیار بود. وجود شکاف عظیم و پرنشدنی بین حکومت و ملت، رواج نا امیدی و یاس می تواند جامعه ایران را در برابر حمله نظامی منفعل سازد. سرخوردگی و تنفر از حکومت داخلی، مردم را در توانایی خود در برابر مواجهه نظامی دچار تردید می سازد و آنها را تسلیم اراده قدرت قاهر خارجی می گرداند. چنین فضایی بسیار مستعد رواج خود کم بینی و اتکاء به خارجی ها در جامعه است. این حالت خطرناک ترین گزینه ممکن است چرا که نه تنها نیروی ملت در جلوگیری از جنگ را زایل می سازد بلکه تا مدت ها روحیه سازندگی و مشارکت در تعیین سرنوشت کشور را نیز فلج می سازد. در چنین حالتی استقلال کشور و تعالی آن بر اساس درونگرایی و اتکاء به توانایی ملی آسیب های جدی می بیند.

بنابراین آن دسته از نیرو ها که دلخوش به بیگانه ستیزی ایرانیان و مقاومت نا مشروط آنان در برابر هر تهاجم نظامی خارجی به محکومیت شعاری و لفظی جنگ مشغول هستند و می پندارند که واکنش منفی جامعه جنگ را منتفی می سازد باید توجه کنند که چنین ویژگی به صورت مطلق در تاریخ ایران وجود ندارد و شواهدی حاکی از امکان بروز تعطیلی این حس در هنگام حمله نظامی محتمل دیده می شود. بخصوص که برخی در جامعه ایران نیز وجود دارند که به غلط از سر استیصال فکر می کنند تهاجم نظامی خارجی تنها راه برای رهایی کشور و آزادی مردم است.

توجه به این واقعیت، پرداختن به مخالفت فعال با جنگ و انجام اقداماتی موثر برای جلوگیری از جنگ محتمل را ضروری می سازد. باید تلاش ها را بر علیه کانون های زمینه ساز جنگ متمرکز کرد و سعی در خنثی نمودن آنها نمود. در این چهارچوب مخالفت با ماجراجویی هسته ای و یاغیگری حکومت به دلیل آنکه در تحلیل آخر تعیین کننده کشیده شدن ماشه جنگ احتمالی است، در اولویت قرار دارد.