نگاه روز

نویسنده

آواز خوانی همیشه مردمی…

فرزام فریاد

اگر بخواهیم در عالم موسیقی،شخصی را انتخاب کنیم که مردمی تر از دیگران بوده بی شک نام استاد محمد رضا شجریان به ذهنمان خطور می کند.

در این یادداشت به زحمت هایی که استاد برای موسیقی کشیده اند ویا موفقیت هایی که به دست آورده اند ننخواهم پرداخت، چه نه سواد کافی برای پرداختن به این مقوله ی مهم و تخصصی را دارم و نه در این بحبوحه جای این گونه سخنان است.

قصد، آن است که در این یادداشت تنها به موقیعت اجتماعی استاد اشاراتی کوتاه شود، باشد تا رسم مردم داری در یادها بماند و فراموش نشود.

فارغ از استعداد و پشتکار هنری استاد که باعث شده است که ایشان سالیان سال در دل مردم خانه داشته باشند،از منظر اجتماعی اولین واکنش استاد برمی گردد به سال 56 که ایشان همراه اعضای گروه شیدا و عارف و استاد بی نظیر غزل پارسی هوشنگ ابتهاج در واکنش به حضور نیروهای نظامی از رادیو استعفا دادند.

واکنش دوم در همان سالهای 56-57 بود که ایشان همراه افراد نام برده اقدام به تاسیس کانون فرهنگی-هنری چاووش کردند.

در این کانون که مصادف شد با انقلاب 57 تصنیف های بسیار زیبا و به خصوص میهنی در توصیف مجاهدتهای مردم در آن سالها ضبط و اجرا شده در دسترس عموم قرار گرفت.

اشاره ای میکنم به چند تصنیف آن دوران:

1.تصنیف زیبای “ای سرای امید” با شعری از هوشنگ ابتهاج و آهنگی از محمد رضا لطفی که تا هزاران سال دیگر هم این تصنیف بی شک در دل ایرانیان خواهد ماند:

ایران ای سرای امید

بربامت سپیده دمید

بنگر کزین ره پر خون

خورشیدی خجسته رسید

اگر چه دلها پر خون است

شکوه شاهدی افزون است

2.تصنیف ماندگار “میهن” با شعری از دکتر احسان طبری(در آن سال بنا به ملاحظاتی بر روی کاست شاعر با نام “ا.سپهر” معرفی شد) و آهنگی از حسین علیزاده که کاری ماندگاز از آب درآمد:

ایران خورشیدی تابان دارد

با جان پیوندی پنهان دارد

مهرش جاویدان با دل پیمان دارد

دل پاس پیمان دارد تا جان دارد

3.تصنیف حماسی و خروشی “شبنورد” با شعری از اصلان اصلانیان و آهنگی از محمد رضا لطفی که در سالهای آغازین جنگ و برای توصیف آن روزگار سروده و اجرا شده و البته کماکان هم طراوت و شیوایی خود را از دست نداده:

شب است و چهره ی میهن سیاهه

نشستن در سیاهی ها گناه

تفنگم را بده تا ره بجویم

که هر که عاشقه پایش به راهه

برادر بی قراره

برادر شعله واره

برادر دشت سینه اش لاله زاره

واکنش سوم زمانی بود که استاد در سال 62 آوازی در بیداد همایون با غزلی شیوا و مناسب با حال ایام از خواجه حافظ شیرازی بر آهنگی از پرویز مشکاتیان خواند که به تعبیر بسیارانی شرح بیدادی بود که بر مردم و به خصوص احزاب سیاسی در دهه ی 60 رفت که کار این بیداد به مجلس هم کشید به خصوص که در گوشه ی بیداد در دستگاه همایون هم خوانده شده بود که به تعبیر یکی از اساتید از این آواز مردم به نام “بیداد زمانه” یاد می کنند:

یاری اندر کس نمی بینم،یاران را چه شد؟

دوستی کی آخر آمد،دوستداران را چه شد؟

آب حیوان تیره گون شد،خضر فرخ پی کجاست؟

خون چکید از شاخ گل،ابر بهاران را چه شد؟

 

واکنش چهارم در سال 73 بود که استاد آواز جگر سوز و غم انگیز دیگری در دستگاه “دشتی” خواند که باز هم به تعبیر بسیارانی شرح درد خانواده هایی بود که عزیز خود را چه در جنگ و چه در اعدامهای دسته جمعی سال 67 از دست داده بودند و همچنین شرح درد رزمندگانی بود که از جبهه های جنگ برگشته بودند و به نوعی این شعر وآهنگ را توصیف دربه دری های خود می دانستند:

آه از آن نرگس جادو که چه بازی افکند

وای از آن مست که با مردم هوشیار چه کرد!

در همان سالها بود که استاد از مدیر وقت صدا و سیما خواستند که دیگر صدای ایشان را پخش نکنند که متاسفانه این اعتراض به جایی نرسید.

واکنش بعدی در دومین دوره آقای خاتمی بود که متاسفانه مشخص نیست به چه دلایلی به یکی از آلبوم های استاد اجازه ی پخش داده نشد که ایشان مصاحبه ای جنجال برانگیز با روزنامه ی “شرق” انجام دادند که در ان مصاحبه گفتند:“وزارت ارشاد به چه حقی به خود اجازه می دهد که مجوز بدهد یا ندهد!”

اعتراض بعدی بر می گردد به همین یکی-دو سال قبل که زمان اجرای کنسرت همایون شجریان و گروه دستان در تالار وزارت کشور بود. که در قسمتی از کنسرت برق تالار در حالی که تمامی منطقه برق داشت،قطع شد.و همین امر باعث شد ایشان به روی سن رفته و از پشت میکروفون سخنان اعتراض آمیزی ادا کردند.متن سخنان اینگونه بود:

“دست یکایک شما عزیزان عزیز را می بوسم،که این گونه رفتارها را که جز شیطنت چیزی نیست تحمل می کنید.باید از  وزارت کشور که صاحب خانه است سوال کرد که چرا باید در چنین وضیعتی برقش برود؟هیچکس جواب گوی ما نیست.

از دشمنان برم شکایت به دوستان

چون دوست دشمن است شکایت کجا برم؟

کسانی که فکر می کنند می توانند جلوی این برنامه ها و جمع ها را بگیرند،سخت در اشتباهند.

تا زبان پارسی هست،موسیقی این زبان هم هست.

جلوی این زبان و موسیقی را نمی توان گرفت،حواسشان را جمع کنند!”

و سرانجام می رسیم به انتخابات پر حاشیه امسال که اینبار هم استاد ثابت کردند که همچنان مردمی هستند و در واکنش به وقایع ناگوار پس از انتخابات در مصاحبه با شبکه ی فارسی زبان “بی بی سی” اینگونه سخن گفتند:

“در شرایطی‌که مردم ما در بهت و حیرت فرورفته‌اند و در شرایطی‌که این خس و خاشاک با طوفانی که آقای احمدی‌نژاد به ‌پا کرده به حرکت درآمده‌اند،صدای من جایی در تلویزیون و رادیوی صدا و سیمای جمهوری اسلامی ندارد؛ و این هست مؤکداً خواستم  که دیگر صدای من را پخش نکنند و به حق وحقوق من تجاوز نکنند و باعث ناراحتی من نشوند.این صدا، صدای خس و خاشاک است و همیشه هم برای خس و خاشاک خواهد ماند.

من بارها و بارها گفته‌ام و سال ۱۳۷۴ از رئیس وقت صدا و سیما خواستم که صدای مرا پخش نکنید، ولی باز هم بعد از چند وقت خواست مرا ندیده گرفتند و به حق و حقوق من تجاوز کردند و من هر بار که صدای خودم را از این رسانه ، می‌شنوم، بدنم می‌لرزد و احساس شرم می‌کنم؛این است که مؤکداً از این رئیس جدید هم خواستم که دیگر به حقوق من تجاوز نکنند و صدای مرا دیگر از این رسانه پخش نکنند. این سرودهایی که من خوانده‌ام در سال ۱۳۵۷ و ۵۸ به‌خاطر آن حرکت رستاخیزی بود که مردم انجام داده بودند و برای آن حرکت بود؛ ولی حالا می‌بینم که دارند این سرودها را در صورت من، امثال من و مردمانی که من برایشان خواندم، می‌زنند؛ این هست که من دیگر اجازه نمی‌دهم این‌ها این سرودها را همین‌جور پخش بکنند، چون این‌ها هیچ حقی در این سرودها و صدای من ندارند”

مردم نیز به پاس این همراهی در اقدامی بی سابقه دست به تهیه نسخه ی اصلی آلبوم زیبای رندان مست، آخرین محصول به بازار ارایه شده ی استاد زدند که فروش این آلبوم رکوردی جدید در کارهای استاد به جا گذاشته است.

اما آخرین کار استاد تا این لحظه، تصنیفی است به نام “زبان آتش” با شعری از زنده یاد فریدون مشیری و آهنگی از خود استاد که به صورت رایگان در اینترنت برای دانلود گذاشته شده،خطاب این شعر به سرکوب گران و کسانی است که می خواهند به زور اسلحه حرف خویش را به کرسی بنشانند:

تفنگت را زمین بگذار

که من بیزارم از دیدار این خونبارِ ناهنجار

تفنگِ دست تو یعنی زبان آتش و آهن

من اما پیش این اهریمنی ابزار بنیان کن

ندارم جز زبانِ دل -دلی لبریز مهر تو-

تو ای با دوستی دشمن.

زبان آتش و آهن

زبان خشم و خونریزی ست

زبان قهر چنگیزی ست

بیا، بنشین، بگو، بشنو سخن، شاید

فروغ آدمیت راه در قلب تو بگشاید.

برادر! گر که می خوانی مرا، بنشین برادروار

تفنگت را زمین بگذار

تفنگت را زمین بگذار تا از جسم تو

این دیو انسان کش برون آید.

تو از آیین انسانی چه می دانی؟

اگر جان را خدا داده ست

چرا باید تو بستانی؟

چرا باید که با یک لحظه غفلت، این برادر را

به خاک و خون بغلطانی؟

گرفتم در همه احوال حق گویی و حق جویی

و حق با توست

ولی حق را -برادر جان-

به زور این زبان نافهم آتشبار

نباید جست…

اگر این بار شد وجدان خواب آلوده ات بیدار

تفنگت را زمین بگذار…