بیانیه جعفر والی به مناسبت روز جهانی تئاتر
هفت خان ضحاک در تئاتر ایران
نه دلالم، نه کارچاق کن، تا امروز بعد از شصت و چند سال سگدو زدن در عرصة تئاتر هرگز با چنین وضعی برخورد نکردهام.
امروزه تئاتر ما شده بنگاه معامعلات ملکی، با دلالهای پرادای بیتجربه و بزن برو. وقتی، خدای ناکرده خواستی کاری شروع کنی باید مواظب باشی کلاهی که سرت میگذارند آنقدر گشاد نباشد که زیر آن خفه شوی.
در تاریخ هنر دنیا و ایران چنین چیزی بیسابقه است، از هفت خوان رستم ـ نه، به رستم توهین نمیکنم ـ از هفت خوان ضحاک باید گذشت: برای قول و قراری باید سند و امضا گرفت، چون به حرف و قرار هیچ دلالی نمیشود اعتماد کرد. از هزارتوی سانسور و ممیزی باید جان سالم برد، با قرض و نزول وسایل کار را فراهم کرد، دو ساعت مانده به اجرا مجوز بگیری، هر شب با دلهره روی صحنه بروی، چون ممکن است فرداشب جلوی کارت را بگیرند، تازه نمایش میخواهد گُل کند بساطت را باید برچینی و بروی دنبال گرفتاریهای پس از اجرا.
هنوز خستگی کار به تنت مانده، ولی از اینکه باز در هوای صحنه پر و بالی زدهای احساس رضایت میکنی. دلت شور میزند: خدا کند دستمزد بچهها را زودتر بدهند، مثل نمایشهای قبلی یک سال طول نکشد! با دستمزد ناگرفتهات حاتم بخشی میکنی. دوستانت را میبوسی و میروی. خبر میدهند تشکیلاتی به نام «شورای حمایت از هنرمندان» راه انداختهاند (این تشکیلات مدتی پس از اجرای ما از نمایش «ویتسک» اعلام شد) خوشحال میشوی که سرانجام هنرمندان تئاتر هم پشت و پناهی پیدا کردهاند… بعد میخوانی و میشنوی که این حمایت نیست یک جور تهاجم است که اسمش را حمایت گذاشتهاند. این حمایت داد همه را درآورده است، هیچ کس از این حمایت راضی نیست. کار این اعتراض به مجلس و شورای عالی فرهنگی میکشد، ولی خب طبق معمول هیچ کس جواب روشنی نمیدهد. این «شورای حمایت» گویا تصمیم جدی گرفته که تیشه به ریشه تئاتر بزند: گل بود به سبزه نیز آراسته شد.
اما عزیزان، این نیز بگذرد، ما گرگ نیستیم اما بسیار از این بارانها و توفانها دیدهایم. بسیاری چون شما آمدند و رفتند، شما هم چند روزی مهمان و مزاحم تئاتر خواهید بود. آن چه میماند تئاتر و هنرمندان تئاتر است، و آن چه از شما میماند امیدوارم نیکنامی باشد