مفهوم پدر در ادبیات ایران

نویسنده

» از اینجا/ بررسی

ایده “بازگشت به طبیعت” روسو در نهایت یک انگیزه بیشتر نداشت و آن، تحکیم مقاومت در برابر جریانی بود که به نابرابری اجتماعی انجامیده بود. منشا این نابرابری، شهر و زیاده‌طلبی آن بود که جان را نازیبا و آلوده می‌کرد. مفهوم جان زیبا در طبیعت در تقابل با نازیبایی در شهر متضمن روحانی‌کردن همه ارزش‌های بدوی و اولیه و به‌کار‌بستن معیارها و اصول زیباشناختی در قلمرو طبیعت زیباست، نام دیگر این طبیعت که در آن آدمیان به کار و زندگی مشغولند روستا و ایلات است. در همین جاهاست که ارزش‌های اخلاقی به‌دور از دستبرد مهاجمان شهری به صورت کلیتی هماهنگ وجود دارد. مقاومت طبیعت، یا به زبان اجتماعی‌تر روستا اگرچه زمان زیادی نمی‌تواند ادامه داشته باشد اما این مانع از آن نمی‌شود که فضیلت‌های روحی آن نادیده انگاشته و خاطره آن تجدید نشود.

تجدید خاطره آن فضیلت ازدست‌رفته را داستان‌نویسانی که درباره روستا و ایلات نوستالژی دارند برعهده می‌گیرند. بهرام حیدری ازجمله داستان‌نویس‌هایی است که شجاعت و غرور آدمی را در ایلات بختیاری به نمایش درمی‌آورد. از نظر وی، زندگی عشایری در گذشته درمجموع، زندگی خوبی است و ایلات در قدرت و آسودگی به‌سر می‌بردند: “سواران پشت‌سر می‌راندند. اگر پشت‌سر خان می‌روند برای این نیست که بزرگ است، برای این خاطر است که او در خطر هم پیش است، پس به احترام پیش‌بودن در خطر چقدر لذت دارد آدم احترامش کند و پشت‌سرش بیاید. احترام فقط مال بهتر‌ها باید باشد… تنها همین؟ نه این مرد غم همه را می‌خ ورد.“۱ منظور حیدری از “این مرد که غم همه را می‌خورد” اسدالله‌خان در داستان چل پلکان است زیر او باوجود آنکه خان است و رعیت دارد اما با رعیت خود خوب است و در برابر زیاده‌خواهی عوامل شیخ خزعل کوتاه نمی‌آید تا آنکه در نهایت، جان خود را فدای نجات برادرانش و فی‌الواقع ایل خود می‌کند. حیدری صفحه‌های زیادی را در رثای اسدالله‌خان و فضایل او در هیئت یک قهرمان می‌نویسد. به‌واقع او به ترسیم نوعی اتوپیای عشایر دست می‌زند. او این اتوپیا را با احیای غیرت، شرف و دفاع از خانواده، برادر، ایل و درنهایت “خون” تجسم می‌بخشد. یعنی همان کاری که اسدالله‌خان انجام می‌دهد: “در این دم فقط یک‌جای – تنها دل – خان نبود که می‌سوخت، همه وجودش آتش بود، آتشی که از یک جور هیزم به‌پا نشده بود، از خیلی جورها… تازه‌ترین و سوزناک‌ترین‌شان فکر خانواده بود. مخصوصا چیزی قلبش را زخمی‌تر‌ می‌کرد: دختر شیرخوار خود را موقع خارج‌شدن از اتاق بوسیده بود، بچه تکانی خورد… و خان چقدر می‌خواستش.“۲

بهرام حیدری آشکارا نسبت به گذشته پرعظمت ایلیاتی نوستالژی دارد و این گذشته برایش به صورت گذشته‌ای پرشکوه و حتی آرمانی ظاهر می‌شود، به بیانی دیگر او اتوپیای عشایری خود را نه در چشم‌اندازی “پیش‌رو” بلکه در گذشته نه‌چندان‌دور می‌بیند. او مفهوم “پدر” را در نظام ایلخانی به درستی در مرکز می‌بیند و شأنی در حد شاه و حتی فراتر در حد خدایان برای “خان” یا همان “رییس ایل” قایل می‌شود.

اما ویژگی نوشته‌های حیدری، آن است که او در عین نوستالژی نسبت به گذشته به شرح زوال آن نیز می‌پردازد، به بیانی دیگر حیدری از جمله داستان‌نویسانی است که مفهوم “زوال” جایگاهی بجا در نوشته‌هایش دارد. او به خصوص شرح زوال را در کتاب زنده‌پاها و مرده‌پاها ارایه می‌دهد. نادعلی در آغاز داستان آزمایش از مجموعه زنده‌پاها و مرده‌پاها، از رفتار و اعمال تکراری هم‌ولایتی‌شان ناراحت و معذب است چون آنها هیچ کاری برای مقابله با ظلم و ستمی که خان در حق‌شان می‌کند انجام نمی‌دهند. نادعلی اگرچه “کچل بودن” خان را دستاویز مخالفت و مضحکه قراردادن او می‌کند اما او از اینکه آدم‌های اطرافش با وجود ظلم و ستم و رنجی که می‌برند کاری انجام نمی‌دهند و حداکثر دشنام می‌دهند معذب است تا آنکه در نهایت او نیز از در آشتی درمی‌آید و به تکرار همان زندگی و کار هم‌ولایتی‌هایش برمی‌گردد تا بر زوال خویش و همین‌طور بر خویشاوندی “زوال” و “تکرار”، صحه بگذارد. کاری که غلامحسین ساعدی نیز در “عزاداران بیل” مهم‌ترین کتابش انجام می‌دهد. عزاداران بیل سرشار از تصاویر واقعی مردم عادی روستاست. ساعدی در این مجموعه‌داستان رفتارهای عادی اهالی روستا را به نمایش درمی‌آورد، مردمانی ساده با تیپ‌های معمولی که “حرف‌ می‌زنند، با گاری به این‌طرف و آن‌طرف می‌روند، کاری ندارند، جز اینکه سیاه بپوشند، لب استخر بروند و مرده دفن کنند.“۳

ساعدی با نوشته‌هایش، به خصوص نوشته‌هایی که درباره روستا نگاشته است نیز درواقع زوال روستا را شرح می‌دهد و به همین دلیل بسیاری از صحنه‌ها را طولانی و با گفت‌وگوهای مکرر قهرمانانش تکرار می‌کند. تکرار از ویژگی‌های زوال است زیرا وقتی بنا می‌شود جامعه آن‌چنان که هست باشد تکرار، ضرورت‌یافته و اجتناب‌ناپذیر می‌شود و نویسنده به ناگزیر برای ارایه تصویری رئالیستی از جامعه، تکرار را تم اصلی داستانش قرار می‌دهد. اما ساعدی برخلاف حیدری هیچ نوستالژی‌ای به روستا، ایل یا اساسا گذشته ندارد. “پدر” در ادبیات ساعدی برخلاف حیدری مدت‌هاست که جایگاه مرکزی‌اش را از دست داده، در بیل و چند روستای اطراف آن “پدران” یکی پس از دیگری می‌میرند. داستان دوم عزاداران بیل اساسا حول مرگ “آقای ده” دور می‌زند و فرزندان یتیم‌شده بعد از مرگ پدر آواره شهر می‌شوند. نمایش رئالیستی زوال در آثار ساعدی، باعث شده بسیاری ادبیات او را فاقد تخیل و به اصطلاح شعریت قلمداد کنند، در صورتی که ساعدی با این سبک از نوشتن، خود، می‌خواهد بی‌تخیلی را که از ویژگی‌های بارز جامعه زوال‌یافته است، نشان دهد.

مفهوم “پدر” به مثابه مرکز انسجام، تنها در نوشته‌های بهرام حیدری بارز نیست بلکه در بسیاری از نویسندگان ادبیات روستایی و ازجمله در محمود دولت‌آبادی به وضوح دیده می‌شود. دولت‌آبادی نیز همچون حیدری باهدف به نمایش گذاشتن شرف و غرور آدمی، در دوران حقیرسازی انسان‌ها به نگارش داستان‌هایش پرداخت”.۴ این شرف و غرور آدمی در کار و زحمت مردم روستا و خرده‌پاهای شهری تبلور می‌یابد که در مقابله با امواج روبه‌گسترش حقیرسازی از طرف شهر در جست‌وجوی یافتن “پدر” و دست‌وپاکردن یک سرپناه، آرام و قرار ندارند. مقوله پدر، هم برای خود دولت‌آبادی و هم برای قهرمان‌های داستان‌هایش موقعیتی مرکزی دارد. پدر که نباشد دیگر چیزی به نام سرپناه وجود ندارد: “بابام نور چشمم بود عمه‌جان! می‌گفت خورشید بمیر، من می‌مردم”۵ بدبختی آن‌گاه دامن آدمی را می‌گیرد که پدر می‌میرد، می‌رود یا مانند پدر رحمت در داستان دوبار می‌رود و گم می‌شود، آن‌وقت است که بدبختی بعد از غیبت پدر بر خانواده سرریز می‌شود. “پدر” دغدغه خود دولت‌آبادی نیز هست: “پدرم، سرانجام دور از خاکی که از آن زاده شده بود مرد، دو تا از برادرهایم نیز… مادرم بعد از ۲۰سال دوری، هنوز با زندگی پایتخت خو نگرفته است. گاه خود را نفرین می‌کنم که چرا مایه این‌همه پریشانی شده‌ام… ای کاش پدر و مادرم را از محیط‌شان جاکن نکرده بودم.“۶

جالب آن است که دولت‌آبادی حتی درباره تکنیک نوشتن نیز ایده پدر را در سر می‌پروراند و می‌گوید: “قهرمان‌های داستان مثل فرزندان نویسنده هستند از یک پدر و چند مادر. بنابراین بین اینها خصلت‌های مشترک و هم متناقض از جهت اخلاق و روحیه وجود دارد… در بعضی از این قهرمان‌ها- به عنوان فرزند- علاوه بر خصوصیات ارثی مقداری از خواست‌های پدر هم نهفته است.“۷

ترک روستا برای قهرمان‌های دولت‌آبادی همواره با ازهم‌گسیختگی است (درست مثل اتفاقی که برای خانواده خودش پیش‌آمده). روستا از نظر دولت‌آبادی در حکم پناهگاه و اصلاً در حکم خود پدر است که نبودنش در هر حال آدمی را آواره، سرگردان و جاکن می‌کند. مقوله پدر و تمایل به حضور مقتدرانه‌اش، دوره‌ای طولانی از نوشته‌های دولت‌آبادی را شامل می‌شود. او در این دوره کم‌وبیش متاثر از ترکش‌های اندیشه روسویی به مقوله زوال نمی‌اندیشیده، ازاین‌رو پیداکردن رد پای تئوریک مقوله پدر در دولت‌آبادی را به‌آسانی می‌توان در آثار اندیشمندان کلاسیک نیز جست‌وجو کرد زیرا بخش مهمی از دنیای گذشته، ذیل وجود پدر و وجود گرایش پدرسالارانه تبیین شده و مطالعات جامعه‌شناسانه و روانکاوانه در باب اقتدار پدر مباحث متنوعی را گشوده است. مونتسکیو به‌عنوان اندیشمندی کلاسیک در کتاب روح‌القوانین در باب پدر به‌عنوان مقوله‌ای نمادین سه نهاد مشخص را تعریف می‌کند: خانواده، حکومت و دین. در این هر سه نهاد، پدر نقشی اساسی برعهده دارد و سایر اجزای هویت خود را در نسبتی که با پدر دارند تعریف می‌کنند. در خانواده، پدر و در ایلات، ‌خان، در عین حال روزی‌دهنده و نان‌آور است و همچنین حافظ مرزهای هویتی یا همان خانواده خود نیز است. پدر در مرکز می‌نشیند و بعد از آن، دیگر هیچ مرکزی حول آن شکل نمی‌گیرد، از این نظر مقوله پدر واجد سیستمی متمرکز است که همه توجهات به او معطوف می‌شود. اگرچه پدر اصل ماجراست و دیگران هویت خود را از او می‌گیرند، اما این هیچ به معنای تمامیت‌خواهی پدر- لااقل به مفهوم مدرن آن- نیست. پدر در داستان‌های دولت‌آبادی در حین اقتدار، با خود آرامش و امنیت می‌آورد و کمبودها را رفع می‌کند. آن آرامشی که پدر به اعضای تحت‌المجموعه یا بهتر است بگوییم تحت‌الحمایه خود می‌بخشد، حقیقت و امید است. درواقع پدر به مثابه منبع تولید حقیقت و راهگشای رفع بحران عمل می‌کند. آنجا که پدر نباشد خانه تهی است: “گویی همه‌چیز در غباری گنگ و بیمار دفن می‌شود.“۸

در داستان‌های دولت‌آبادی معمولا پدر ذلیل و خوار و مستاصل نیست، آنجا که خانواده‌ای به ذلت دچار می‌شوند جایی است که پدر غایب است، نیست، مرده است یا هجرت کرده است. در قصه سفر نیز آنگاه که مختار به منظور دست‌یافتن به ثروت به کویت می‌رود تا برای خانواده، رفاهی فراهم آورد گرفتار کوسه‌ای می‌شود که دوشقه‌اش می‌کند. غیبت مختار به عنوان پدر و مرکز خانواده، دیگر اعضای خانواده را دچار تشتت و فروپاشی می‌کند.

وظیفه دیگر “پدر” در داستان‌های- به خصوص اولیه - دولت‌آبادی جایی است که بحران به وجود می‌آید: “… داستان‌های دولت‌آبادی همیشه با یک بحران شروع می‌شود.“۹ بنابراین پدر با همین مفهوم، همواره حضور دارد. حتی در موارد استثنایی مثل داستان “یک مرد” که پدر سربار خانه است. معتاد و طفیلی است. این “ذوالقدر” پسر خانه است که نقش پدر را برعهده می‌گیرد تا خلأ قدرتمند پدر جبران شده و مانع از فروپاشی خانواده شود. “یک‌باره حس کرد، سر جای باباش- مثل وقت‌هایی که سالم و محکم بود- ایستاده است. خودش را از آنچه بود بزرگ‌تر دید. خیال کرد به جلد پدرش رفته است و حالا باری را که زمین مانده او باید بردارد.“۱۰

مفهوم پدر در کنار حفظ حریم خانه، از ستون‌های اصلی اندیشه دولت‌آبادی در مواجهه با بحرانی است که دامن همه را گرفته است. شروع این بحران از شهر است اما آلترناتیو آن، لااقل در بخش مهمی از نوشته‌های دولت‌آبادی، بازگشت به روستا یا همان زمین است.

به‌همین دلیل در ادبیات آن سال‌ها، زمین (اوسنه باباسبحان) و حیوان (گاو از مجموعه عزداران بیل) ستایش می‌شود و قهرمان رمان سلوک سرانجام به روستا بازمی‌گردد زیرا تنها در آن گل و خاک احساس آرامش می‌کند و لااقل مرگش “معنایی” می‌یابد. در حالی که شهر همچون هرچیز دیگری حتی “مرگ” را نیز از جوهره خود تهی می‌کند: “من هم می‌میرم/ اما در خیابانی شلوغ/ در برابر بی‌تفاوتی چشم‌های تماشا/ زیر چرخ‌های بی‌رحم ماشین/ ماشین یک پزشک عصبانی/ وقتی از بیمارستان دولتی برمی‌گردد/ پس دور روز بعد/ در ستون تسلیت روزنامه/ زیر یک عکس ۴×۶/ خواهند نوشت/ ای آنکه رفته‌ای…“۱۱

“زوال کلنل” در آثار دولت‌آبادی وضعی متفاوت دارد، این رمان برخلاف اکثر داستان‌های دولت‌آبادی که در روستا اتفاق می‌افتد یک رمان شهری است ولی مضمون “پدر” بار دیگر مطرح می‌شود زیرا موضوع این بار نیز حول “پدر” -کلنل- چرخ می‌خورد منتها با این تفاوت کیفیتا مهم که “پدر” دیگر نمی‌تواند سرپناه و پشتیبان باشد، بحرانی زندگی پدر را در بر گرفته و او را به استیصال کشانیده است.

در کلنل زوال مفهوم “پدر” برای دولت‌آبادی به‌تدریج آشکار می‌شود. به‌نظر می‌رسد دولت‌آبادی دهه‌ها، بعد از نویسندگانی همچون ساعدی، حیدری و… کم‌کم به زوال این سرپناه و پشتیبان که پدر است اندیشه می‌کند و آن را در قالب زوال کلنل به نمایش درمی‌‌آورد.

“زوال کلنل” در عین حال حاوی تداعی‌های مهمی است که هریک به گوشه‌ای از تاریخ کشورمان اشاره دارد اما چیز جالبی که مفهوم زوال را به‌طور سمبلیک تداعی می‌کند “چکمه‌های کلنل” است که در گوشه‌ای از اتاق یکی از فرزندانش قرار گرفته و همین‌طور سه‌تاری که روی دیوار آویزان است. روی هر دو آنها را غبار خاک پوشانده، گویی دهه‌هاست که خاک می‌خورند، که زوال یافته‌اند. این زوال‌یافتگی البته اشاره به تغییر مفهوم “پدر” در ادبیات دولت‌آبادی دارد.

 

پی‌نوشت‌ها:

۱،۲- به خدا که می‌کشم هرکس که کشتم، بهرام حیدری صص ۶۸، ۸۹

۳- عزاداران بیل، غلامحسین ساعدی

۴- ۹ صدسال داستان‌نویسی ایران، حسن میرعابدینی صص ۵۵۲، ۵۵۳

۵- روزگار سپری‌شده مردم سالخورده، محمود دولت‌آبادی ص ۸

۶- گفت‌وگو با محمود دولت‌آبادی

۷- ناگزیری و گزینش هنرمند، محمود دولت‌آبادی

۸- نقد محمود دولت‌آبادی، عبدالعلی دستغیب، ص ۱۱۱

۱۰- یک مرد، محمود دولت‌آبادی

۱۱ - شعر “من هم می‌میرم” سلمان هراتی

منبع: روزنامه شرق