معشوقه‌ات برای تو می‌خواند

نویسنده
رها حسینی

» مانلی/ شعر ایران

اولین شعرهایش غزل بودند، شعرهایی که سرودن آنها تا سال ۸۶ ادامه یافت و حول موضوعاتی همچون عشق می‌چرخید، اما از نیمه‌ی دوم دهه‌ی ۸۰ بود که سرودن شعر سپید را‌ آغاز کرد و به موضوعاتی ازقبیل عشق، احساس مادرانه، و موضوعات اجتماعی پرداخت. او که بی‌وقفه می‌نویسد تا به امروز چندین کتاب شعر و پژوهش از خودش برجای گذاشته، کتاب‌هایی که توجه‌ی بسیاری از منتقدین و اهالی کتاب را به خود جلب کرده است.

لیلا کردبچه، در سال ۱۳۵۹ در تهران چشم گشود، از کودکی به ادبیات علاقه داشت و از همین روی رشته‌ی زبان و ادبیات فارسی را برای تحصیلات دانشگاهی انتخاب کرد و همزمان سرودن غزل را پی گرفت، چرا که به گفته‌ی خودش تا آن زمان اغلب با آثار کلاسیک دم‌خور بود. این علاقه اما برای مدتی مسکوت ماند، چراکه ازدواج کرد و درگیر بچه‌داری شد تا اینکه در میانه‌ی دهه‌ی هشتاد باردیگر دست به قلم شد و غزل گفتن را آغاز کرد. اما این گونه‌ی شعر دیگر ظرفیتی برای آنچه در زهن‌اش می‌گذشت، نداشت و همین شد که کردبچه به شعر سپید روی آورد و چیزی نگذشت که مجموعه‌ شعری نیز از خود منتشر کرد.

اولین مجموعه شعر این شاعر جوان به نام “صدایم را از پرنده‌های مرده پس بگیر” در سال ۱۳۸۹ منتشر شد، مجموعه‌ای از شعرهایی که به زعم خودش اغلب “زنانه” ‌بودند و در دومین کتابش هم ادامه یافتند. لیلا کردبچه در سال ۱۳۹۰ دومین کتابش؛ “حرفی بزرگتر از دهان پنجره” را منتشر کرد و سرانجام در سال ۱۳۹۱ مهمترین اثرش “کلاغمرگی” را روانه‌ی بازار کتاب کرد، که چهره‌ای دیگر از شاعر را نمایان می‌کرد با شعرهایی که دیگر آن زبان “زنانه” را نداشت و شاعر تلاش می‌کرد که “دنیا را با دیدی بی‌طرفانه و انسانی” نگاه کند.

او که دانشجوی دوره‌ی دکترا در رشته‌ی ادبیات معاصر است و دستی هم در پژوهش و نقد و تحلیل تاریخ ادبیات ایران دارد، تاکنون چندین مقاله و کتاب در این زمینه منتشر کرده که “متون نظم؛ مجموعه ادبیات”، “متون نثر؛ مجموعه ادبیات” و “بلاغت” از جمله‌ی آنها به شمار می‌روند. لیلا کردبچه که در حال حاضر سی‌و سومین سال زندگی‌اش را تجربه می‌کند، به تازگی شعرهای کوتاه عاشقانه‌ی خود به نام “چراکه نبودی” را منتشر کرده است، کتابی که چند هفته‌‌ای بیشتر از انتشار آن نمی‌گذرد.

 

این شهر بهارنارنج ندارد

باورش کمی سخت است

اما باور کن پدرانمان هم

تمام شب‌های مهتابی عاشق بوده‌اند

وقتی به دود سیگارشان خیره می‌شدند و باد

در پیراهن بلند زنی می‌وزید

که بهار نارنج می‌چید

و به مردی – که فرض کن برای تماشای بهار آمده –

لبخند می‌زد

باورش سخت است

می‌دانم

اما بارها به ماه گفته‌ام طوری بتابد

که بغض، راه گلوی پنجره‌ای را نبندد

مخصوصاً اگر باد

خاطرۀ بلند پیراهنِ زنی را وزیده باشد

بارها گفته‌ام این شهر باغ ندارد

بهار ندارد

بهار نارنج ندارد

و آدم اگر دلش بگیرد

دردش را به کدام پنجره بگوید

که دهانش پیش هر غریبه‌ای باز نشود

 

تنهایی در دو طبقه

صدای خسته پاهایی از پله‌ها بالا می‌آید
نزدیک می‌شود (مثل سطل سوراخی که از چاه)
ـ زن بلند می‌شود
دو استکان چای می‌ریزد
خستگی
از پله‌ها بالا می‌رود
دور و محو می‌شود (مثل دود سیگارِ زنی که در هوا)
ـ زن سیگارش را
در یکی از استکان‌ها می‌تکاند.

 

“صدایم را از پرنده‌های مرده پس بگیر”

درخت ها

بازیگران ماهری‌اند

آنقدر طبیعی جوانه می‌زنند

که نگاهت پشت تمام پنجره‌ها سبز می‌شود

و سفیدی موهایت را در هیچ آینه‌ای نمی‌بینی 

لبخند می‌زنی و فراموش می‌کنی بهار

فصل دخترانه‌ای است

که شادترین رنگ‌هایش

با عبور از رگ‌های تو شیری می‌شوند

لبخند می‌زنی

و فراموش می‌کنی لباس‌های چارده سالگی‌ات را

برای دخترت کنار گذاشته‌ای.

 

معشوقه‌ات برای تو می‌خواند

عاشقت نشدم

که صبح‌ها

در خواب ساکت خانه‌ای

بی پنجره، بی در… مانده باشی

و تلفن

صدایم را پشت گوش انداخته باشد

عاشقت نشدم

که عصرها

دست خودت را بگیری و ببری پارک

انقراض نسلت را روی تاب‌های خالی تکان بدهی

و فراموش کرده باشی

چقدر می‌توانستم مادر بچه‌های تو باشم !

عاشقت نشدم

که شب‌ها لبانم را

میان حروف کوچک بی‌رحم تقسیم کنم

گرمی آغوشم را

صدای نفس‌هایم را

و آرزوهای بزرگ زنی که احساسش را

باید برای گوشی همراهش تعریف کند

بوسه‌هایم هرشب

در نیمه راه پیغام‌ها تمام می‌شوند

و آنچه با تأخیری طولانی به تو می‌رسد

خواب سنگینی است

که باید کمر تخت را بشکند

عاشقت نشدم

عاشقت نشدم که ناچار باشم برای دوستت دارم‌هایم

مجوز بگیرم

دوستت دارم‌هایم را منتشر کنم

و بعد تصور کنم این شعر را

معشوقه‌ات برای تو می‌خواند.