بی شک، و نه تنها بر اساس سوابق مااپوزیسیون، بلکه حتا بنا بر مشاهدات امروزی ما، هستند کسانی که مثل هر دوره دیگر، این انتخابات را نبردی سرنوشت ساز ببینند.
بعضی ها هم قطعاً مثل دیگر ادوار انتخابات، صادقانه گفته اند که بس است این دعوای شرکت یا تحریم، بیایید راه سومی پیدا بکنیم!
و هست نگاهی که اگر چه با خستگی، اما باز تحریم بخواهد؛ و ایضاً هستند سرورانی که شرایط شان جز به تحریم راهبرشان نمی تواند باشد.
اینها همه دیگر به اخبار عادی موسم انتخابات ِ ایران تبدیل شده اما همواره در حواشی آن! در متن همیشه یک اتفاق می افتد: آنها که شرکت می کنند، سرنوشت انتخابات را تعیین می کنند و آنها که تحریم می کنند، می روند در خانه های شان می نشینند و از فردای انتخابات صرف نظر از اینکه چه کسانی بر سر کار بیایند، تمام وظایف شهروندی شان را انجام می دهند. تمام وظایف دیگری را که ارتباطی با حق تعیین سرنوشت نداشته باشد و صرفاً انجام وظیفه باشد.
علت هم این نیست که گویا طرح و برنامه های دیگر، در نفس خود غلط هستند، نه! در جایی دیگر و در شرایط مناسب خودشان لابد عملکردهایی داشته اند و همان ها دوستان را به گمان طرحش در اینجا می اندازد. و علتش حتا این هم نیست که این دوستان پیگیر ِ تقاضاهای خودشان نیستند، بلکه تنها عاملی که سبب می شود برنامه های حتا خیرخواهانه ای در میان پیش نروند؛ این است که دوستان ما به پدیده ای که معنای وجودی و خاصیت معینی دارد، عملکرد ِ عینی و تاریخی اثبات شده ای دارد، امیدهای دیگری می بندند که از عهده عامل نامبرده خارج است!
امیدهایی از خیلی غلط تا بسیار صحیح!
در تمام کشورها، چه آنها که دموکراسی پیشرفته دارند، چه آنانی مانند ما که در حال تمرین های دشوار و نفس گیر دموکراسی هستند، انتخابات، بخصوص انتخابات تعیین دولت یا پارلمان، امر معلوم و معینی است که منجر به ایجاد تغییرات در ترکیب دولت یا پارلمان می شود. یعنی هیچیک از انتخابات هایی که برای گزینش اعضای دولت، یا پارلمان ها برگزار می شوند، نمی توانند تبدیل بشوند به اهرم تقاضاهای برخی از دوستان ما، مثل عوض کردن قانون اساسی، یا مثلاً حذف اختیارات ولی فقیه، یا حتا! حتا تغییر قانون انتخابات!
اما قطعاً در میان عناصر مشارکت کننده، در انتخابات ِهریک از انواع این حکومت ها، نیروهایی هستند که چنین خواسته هایی را در برنامه های کلی سیاسی خود دارند؛ و اصلاً، و اما به همین دلیل در انتخابات دموکراتیک یا کمتر دموکراتیک و حتا بیشتر ضددموکراتیک در جوامع خود شرکت می کنند. برای ما نیز راهی جز این نیست. برای آنکه بتوانی در قانون اساسی تغییراتی به وجود بیاوری، برای آنکه، کاهشی در اختیارات ولی فقیه ممکن شود، یا قانون نارسای انتخابات تغییر کند، هیچ راهی نیست جز افزودن به نیرویی که این مطالبات را طرح می کند!
افزایش این نیرو ممکن نمی شود مگر با رساندن این خواست به گروههای وسیعتر مردم.
وبرای تحقق هر دوی این امور از همین رو است که جویندگان تقاضاهای خرد و کلان در جوامع مدنی امروز، در واقع تلاش می کنند، دولتمردان و قانون گزارانی را به حوزه تصمیم گیری ها بفرستند، که اگر گوش شنوایی برای شنیدن درخواست های مخالفان و منتقدان ندارند، در صدد خفه کردن آنان نیز برنیایند! تا مگر آن نیروی گرفتار در اقلیت کمٌی خود، مجالی بیابد برای طرح ایده های خود، در زمانی طولانی تر، ایضاً برای یافتن متحدانی هرچه انبوه تر؛ زیرا که حقیقت، در تکرار و وسعت خود قدرت می گیرد.
این به ویژه برای ما و در شرایط فقدان ابزار کافی دموکراسی ناگزیر است که تلاش کنیم برای انتخاب دولت یا پارلمان بالنسبه آزادیخواه. و وقتی می گویم “بالنسبه آزادیخواه” برای آن است که ایده آل های ما هرگز یکباره تحقق نمی یابند و برای رشد و پرورش خود، گهواره ای جز نسبیت ندارند. و چون یکباره متحقق نمی شوند، پس لزوماً همه اش به تمامی توسط ما نمی تواند عملی شود.
تا رسیدن به ایده آل ها معمولاً فاصله ای منطقی طی می شود. در این فاصله جز ما و دوستان ما که ایده آل هایی داریم، دیگرانی نیز ایستاده اند که خواسته ها و توانایی هایی دارند. من با فرض حتا به گمان خودم نا معقولی، اصل را بر این می گذارم که همه متقاضیان راه حلهای متفاوت و جدا، از انتخابات عملی ایران، مطالبات و ایده آل های صددرصد درستی را عنوان می کنند. اما از آنجا که اغلب دستانی از دور بر آتش دارند و داریم، از انجایی که امکان گفتگوی بیواسطه ما با مردم جامعه خودمان از ما سلب است، چاره ای نداریم و معقول آن است که، بجای طرح خواسته هایمان به عنوان برنامه انتخاباتی ـ برنامه انتخاباتی مال نیرویی است که در انتخابات شرکت می کند ـ به قدر توان خود به فرستادن نیروهایی هرچه دموکرات تر و یا هرچه کمتر مستبدتر به ارکان قدرت حاکمه، یاری کنیم. این هم به معنی سعی برای فراهم آمدن شرایط مناسب تر برای مردم است و هم به معنای سعی برای فراهم آمدن شرایطی که حضور ایده ها و در نتیجه ارگان های ما را در جامعه خودمان ممکن کند.
این است تمام آنچه که امروز از ما به عنوان اپوزیسیونی مقیم خارجه برمی آید؛ و تلاش برای نفوذ و حضور خود یا متحدان خود، در ارکان قدرت، همه آن چیزی است که اپوزیسیون داخل، به شمول اصلاح طلبان ِ شناخته شده، روهای ملی، مستقل و ملی مذهبی، می توانند انجام دهند.
اینجا در خارجه معمولاً وقتی برخی از ما این راهکار را طرح می کنیم، دوستانی که از در مخالفت در می آیند، پرسشی را مطرح می کنند که از فرط بی ارتباطی با موضوعی که در دستور است، پاسخش نیز، پژواکی نمی یابد!
آنها معمولاً متأثر می شوند و می پرسند که، اگر قرار است ما به عنوان نیرویی سکولار یا چپ یا هر هویت دیگری، از فلان نیرو در داخل حمایت کنیم، استقلال ما چه می شود؟!
من که هرگز نفهمیده ام استقلال من وقتی قرار است فقط برای خودم کار کنم و حرف بزنم، به چه دردی می خورد! استقلال ما اگر وجود دارد، هر زمان صرف امری می شود که به آن مشغولیم. این زمان استقلال ما صرف این است که بگوییم از آنجا که توان تحقق خواسته های به حق خود را در این زمان نداریم، اهرمی برای اجرایش، یا حتا گوشی برای شنیدنش، بنا بر مصالح خود و ملت ایران از این دسته و گروهی که حدودی از خواستهای ما را نمایندگی می کنند، حمایت می کنیم و در صدد تقویت آنها برمی آییم. تا برسد فردایی که در مواجهه با حکومتی کمتر مستبد، به درجاتی آزادیخواه، شخصاً و رأساً داوطلب اجرای مطالبات بزرگتر خود شویم.
این درک امروزین بسیاری دوستان ما از استقلال و هویت مستقل که در مقطع هر موقعیت سیاسی، بخصوص انتخابات در ایران، خواهان برخوردی متفاوت و بالاتر از امکانات موجود شده است؛ عملاً استقلال را به انفراد و انفعال فروکاسته است.
در مقطع انتخابات دوم خرداد 76 و کاندیداتوری خاتمی، بسیاری از صاحبان این اندیشه، که به تفاوت های معینی میان تفکر او و بنیادگرایان قائل بودند، به بهانه همین حفظ استقلال کارشان به تحریم انتخابات کشید. انتخاباتی که پس از گذشت دهسال از آن هنوز اپوزیسیون مشغول ارزیابی آن است و این همه بحث و استدلال تمام نشدنی، حداقل شاهدی براین واقعیت است که در صحنه سیاسی ایران برخلاف گفتار کسانی که جز به تغییر قانون اساسی یا کل نظام قانع نیستند، در حضور همین نظام و همین قانون اتفاقی افتاد.
حال باز در مقطع انتخاباتی هستیم که همه عناصر ذهنی و مادی ادوار قبل در آن حاضر و ناظر است.
البته! دیروز مهلت ثبت نام داوطلبان نمایندگی به پایان رسید و همراهش بحث بر سر ایده ها یی نظیر تقاضای کاندیداتوری اپوزیسیون خارج از کشور با قید عدم اعتقاد و التزام به قانون اساسی و دقیقاً برای تغییر آن! تشکیل ستاد های انتخاباتی مشترک میان نیروهای داخل و خارج! و یا ثبت نامهای آنقدر وسیع و گسترده که شورای نگهبان را گیج کند و وقت نکنند تا همه را رد صلاحیت کند!
ایده های بالا نه به دلیل نادرستی ماهوی شان که به دلیل نداشتن نیرو برای اجرا، زمزمه هایی در خود شد و آرام گرفت. اما یکی دو مسئله در داخل کشور باز اپوزیسیون خارجه را به این صرافت انداخته است که هنوز تیرهایی در ترکش داشته که اگر رها می کرد برای حفظ ظاهر حدااقل بد نبود.
این دو حادثه، یکی اتفاقی نمونه وار است و بداعتی ندارد، نظیر موضعگیری جبهه ملی داخل که اعلام کرد به دلیل عدم آزادی های مشروع انتخاباتی، در آن شرکت نخواهد کرد و دیگر تقاضای جنجال برانگیز نهضت آزادی ایران بود که خواهان نظارت بین المللی بر انتخابات ایران شده است و هجوم کم سابقه و مشخص آقای خامنه ای را هم به دنبال داشته است.
دوستانی که سعی هایی بر صدور چنین موضعگیری هایی داشته اند، باران سرزنش را بر اصلاح طلبانی نظیر ما بارانده اند که، ما باید قبل از نهضت آزادی این پیشنهاد را می دادیم و محافظه کاری و کاهلی ما سبب شده که این موضع شجاعانه از داخل بیاید. البته دوستان سعی بلیغ در جبران این اهمالکاری را در دفاع پرشور و توانی از پیشنهاد نهضت می بینند. به نظر من البته که هر بخشی از اپوزیسیون در خارجه می توانست این خواست را مطرح کند، کما اینکه الان هم مطمئن نیستم که تا به حال از جانب اپوزیسیون کثیرالچهره ایرانی در خارجه این خواست مطرح نشده باشد، اما با طرح آن از خارج کشور، صرف نظر از درستی یا نادرستی این پیشنهاد، و حتا با فرض بجا بودن آن، اولین اتفاقی که می افتاد این بود که دیگر نهضت آزادی آن را تکرار نمی کرد؛ و دوم آن بود که به گوش کمتر کسی در داخل می رسید.
این حکایت را را برای دوست روزنامه نگاری تعریف می کردم که در جا مثال سابقاً زنده ای از مصادیق اینگونه مدافعات را آورد و گفت : اوائل انقلاب یکی از دولتی ها، بگو خط امامی ها، توسط یکی از اصحاب ارشاد، برای یکی از توده ای ها پیغام فرستاده بود که به فلانی بگویید از حزبش بخواهد که اینهمه از بند “جیم” دفاع نکند که ما بتوانیم آنرا اجرا کنیم!
البته این واهمه که دفاع پرشور خارج کشوری ها از پیشنهاد نهضت، خدای نکرده کار آنها را به گوشه های خلوت و از آنجا به صدا و سیمای فریبنده جمهوری بکشاند، تنها یک بیم عاطفی و انسانی نیست. بیم بروز یک خطای سیاسی به مثابه قید بیشتر بر دست و پای نیروها در داخل گذاشتن و مختنق کردن فضا در آستانه انتخابات نیز هست. و چنین اقداماتی نه تنها اینگونه نگرانی ها را ایجاد می کند، حاوی این نگاه غلط نیز به فعالیت سیاسی هست که گویا درجه اقبال جامعه به هر شعار یا سیاستی، بستگی دارد تنها به محتوی آن شعار یا برنامه. این خطای بزرگتری است.
پس از انتخاب خاتمی و غافلگیری دوم خرداد بحث های فراوانی در همین فضا درگرفت که بخشی از آن فقط تحت نام درس گرفتن از حادثه، مشق می شد. و آنجا نیز دوستان به این مسئله التفات نمی کردند که اعتماد مردم به وعده های اصلاح طلبان ـ جدا از این بحث که چه میزانش ممکن شد ـ نه فقط بخاطر محتوی شعارها بود که سالها پیش از آن توسط چپ و ملی و سلطنت طلب تکرار شده بود، بلکه قبل از هر چیز از این محاسبه برمی خاست که جایگاه و موقعیت خاتمی این احتمال را طرح می کرد که آن شعارها اجرایی شوند.
مردم خوب می دانستند و اینک نیز به مدد ماهواره و تبلیغات سخاوتمندانه آمریکایی ها خوب تر می دانند، که وعده هایی بسیار بهتر از آن اصلاح طلبان و ایضاً بنیادگرایان را، دوستانی در خارج کشور پس از فراغت از کار و شغل روزانه، و قرار گرفتن پشت دوربین ها و میکروفن ها به آنان می دهند. اما باز نیروی فعاله جامعه، گروهی پشت سر اصلاح طلبان داخل و گروهی در اطراف بنیادگرایان و مشتقات شان صف خواهند کشید.
تقاضای نظارت بین المللی را می توانیم در خارج کشور عنوان کنیم؛ در همان حالی که تغییر قانون اساسی، برچیدن بساط ولایت فقیه و تغییر نظام را خواهانیم. چه کسی می تواند مانع ما بشود؟ اصلاً چه کسی این قدرت را دارد؟ اما آیا معنای این شعار دادن ها، سیاست ورزیدن در صحنه مبارزات ایران و راه گشودن است برای حضور در آن صحنه؟
تا کنون که اینچنین نبوده است.