باز یک انتخابات؛ نه چیزی بیشتر

ملیحه محمدی
ملیحه محمدی

بی شک، و نه تنها بر اساس سوابق مااپوزیسیون، بلکه حتا بنا بر مشاهدات امروزی ما، هستند کسانی که مثل هر ‏دوره دیگر، این انتخابات را نبردی سرنوشت ساز ببینند.‏

بعضی ها هم قطعاً مثل دیگر ادوار انتخابات، صادقانه گفته اند که بس است این دعوای شرکت یا تحریم، بیایید راه ‏سومی پیدا بکنیم!‏

و هست نگاهی که اگر چه با خستگی، اما باز تحریم بخواهد؛ و ایضاً هستند سرورانی که شرایط شان جز به تحریم ‏راهبرشان نمی تواند باشد.‏

اینها همه دیگر به اخبار عادی موسم انتخابات ِ ایران تبدیل شده اما همواره در حواشی آن! در متن همیشه یک اتفاق می ‏افتد: آنها که شرکت می کنند، سرنوشت انتخابات را تعیین می کنند و آنها که تحریم می کنند، می روند در خانه های ‏شان می نشینند و از فردای انتخابات صرف نظر از اینکه چه کسانی بر سر کار بیایند، تمام وظایف شهروندی شان را ‏انجام می دهند. تمام وظایف دیگری را که ارتباطی با حق تعیین سرنوشت نداشته باشد و صرفاً انجام وظیفه باشد.‏

علت هم این نیست که گویا طرح و برنامه های دیگر، در نفس خود غلط هستند، نه! در جایی دیگر و در شرایط مناسب ‏خودشان لابد عملکردهایی داشته اند و همان ها دوستان را به گمان طرحش در اینجا می اندازد. و علتش حتا این هم ‏نیست که این دوستان پیگیر ِ تقاضاهای خودشان نیستند، بلکه تنها عاملی که سبب می شود برنامه های حتا خیرخواهانه ‏ای در میان پیش نروند؛ این است که دوستان ما به پدیده ای که معنای وجودی و خاصیت معینی دارد، عملکرد ِ عینی و ‏تاریخی اثبات شده ای دارد، امیدهای دیگری می بندند که از عهده عامل نامبرده خارج است!‏

امیدهایی از خیلی غلط تا بسیار صحیح!‏

در تمام کشورها، چه آنها که دموکراسی پیشرفته دارند، چه آنانی مانند ما که در حال تمرین های دشوار و نفس گیر ‏دموکراسی هستند، انتخابات، بخصوص انتخابات تعیین دولت یا پارلمان، امر معلوم و معینی است که منجر به ایجاد ‏تغییرات در ترکیب دولت یا پارلمان می شود. یعنی هیچیک از انتخابات هایی که برای گزینش اعضای دولت، یا ‏پارلمان ها برگزار می شوند، نمی توانند تبدیل بشوند به اهرم تقاضاهای برخی از دوستان ما، مثل عوض کردن قانون ‏اساسی، یا مثلاً حذف اختیارات ولی فقیه، یا حتا! حتا تغییر قانون انتخابات!‏

اما قطعاً در میان عناصر مشارکت کننده، در انتخابات ِهریک از انواع این حکومت ها، نیروهایی هستند که چنین ‏خواسته هایی را در برنامه های کلی سیاسی خود دارند؛ و اصلاً، و اما به همین دلیل در انتخابات دموکراتیک یا کمتر ‏دموکراتیک و حتا بیشتر ضددموکراتیک در جوامع خود شرکت می کنند. برای ما نیز راهی جز این نیست. برای آنکه ‏بتوانی در قانون اساسی تغییراتی به وجود بیاوری، برای آنکه، کاهشی در اختیارات ولی فقیه ممکن شود، یا قانون ‏نارسای انتخابات تغییر کند، هیچ راهی نیست جز افزودن به نیرویی که این مطالبات را طرح می کند!‏

افزایش این نیرو ممکن نمی شود مگر با رساندن این خواست به گروههای وسیعتر مردم. ‏

وبرای تحقق هر دوی این امور از همین رو است که جویندگان تقاضاهای خرد و کلان در جوامع مدنی امروز، در واقع ‏تلاش می کنند، دولتمردان و قانون گزارانی را به حوزه تصمیم گیری ها بفرستند، که اگر گوش شنوایی برای شنیدن ‏درخواست های مخالفان و منتقدان ندارند، در صدد خفه کردن آنان نیز برنیایند! تا مگر آن نیروی گرفتار در اقلیت کمٌی ‏خود، مجالی بیابد برای طرح ایده های خود، در زمانی طولانی تر، ایضاً برای یافتن متحدانی هرچه انبوه تر؛ زیرا ‏که حقیقت، در تکرار و وسعت خود قدرت می گیرد.‏

این به ویژه برای ما و در شرایط فقدان ابزار کافی دموکراسی ناگزیر است که تلاش کنیم برای انتخاب دولت یا پارلمان ‏بالنسبه آزادیخواه. و وقتی می گویم “بالنسبه آزادیخواه” برای آن است که ایده آل های ما هرگز یکباره تحقق نمی یابند و ‏برای رشد و پرورش خود، گهواره ای جز نسبیت ندارند. و چون یکباره متحقق نمی شوند، پس لزوماً همه اش به ‏تمامی توسط ما نمی تواند عملی شود.‏

تا رسیدن به ایده آل ها معمولاً فاصله ای منطقی طی می شود. در این فاصله جز ما و دوستان ما که ایده آل هایی داریم، ‏دیگرانی نیز ایستاده اند که خواسته ها و توانایی هایی دارند. من با فرض حتا به گمان خودم نا معقولی، اصل را بر این ‏می گذارم که همه متقاضیان راه حلهای متفاوت و جدا، از انتخابات عملی ایران، مطالبات و ایده آل های صددرصد ‏درستی را عنوان می کنند. اما از آنجا که اغلب دستانی از دور بر آتش دارند و داریم، از انجایی که امکان گفتگوی ‏بیواسطه ما با مردم جامعه خودمان از ما سلب است، چاره ای نداریم و معقول آن است که، بجای طرح خواسته هایمان ‏به عنوان برنامه انتخاباتی ـ برنامه انتخاباتی مال نیرویی است که در انتخابات شرکت می کند ـ به قدر توان خود به ‏فرستادن نیروهایی هرچه دموکرات تر و یا هرچه کمتر مستبدتر به ارکان قدرت حاکمه، یاری کنیم. این هم به معنی ‏سعی برای فراهم آمدن شرایط مناسب تر برای مردم است و هم به معنای سعی برای فراهم آمدن شرایطی که حضور ‏ایده ها و در نتیجه ارگان های ما را در جامعه خودمان ممکن کند. ‏

این است تمام آنچه که امروز از ما به عنوان اپوزیسیونی مقیم خارجه برمی آید؛ و تلاش برای نفوذ و حضور خود یا ‏متحدان خود، در ارکان قدرت، همه آن چیزی است که اپوزیسیون داخل، به شمول اصلاح طلبان ِ شناخته شده، ‏روهای ملی، مستقل و ملی مذهبی، می توانند انجام دهند. ‏

اینجا در خارجه معمولاً وقتی برخی از ما این راهکار را طرح می کنیم، دوستانی که از در مخالفت در می آیند، ‏پرسشی را مطرح می کنند که از فرط بی ارتباطی با موضوعی که در دستور است، پاسخش نیز، پژواکی نمی یابد!‏

آنها معمولاً متأثر می شوند و می پرسند که، اگر قرار است ما به عنوان نیرویی سکولار یا چپ یا هر هویت دیگری، ‏از فلان نیرو در داخل حمایت کنیم، استقلال ما چه می شود؟!‏

من که هرگز نفهمیده ام استقلال من وقتی قرار است فقط برای خودم کار کنم و حرف بزنم، به چه دردی می خورد! ‏استقلال ما اگر وجود دارد، هر زمان صرف امری می شود که به آن مشغولیم. این زمان استقلال ما صرف این است که ‏بگوییم از آنجا که توان تحقق خواسته های به حق خود را در این زمان نداریم، اهرمی برای اجرایش، یا حتا گوشی ‏برای شنیدنش، بنا بر مصالح خود و ملت ایران از این دسته و گروهی که حدودی از خواستهای ما را نمایندگی می ‏کنند، حمایت می کنیم و در صدد تقویت آنها برمی آییم. تا برسد فردایی که در مواجهه با حکومتی کمتر مستبد، به ‏درجاتی آزادیخواه، شخصاً و رأساً داوطلب اجرای مطالبات بزرگتر خود شویم.‏


این درک امروزین بسیاری دوستان ما از استقلال و هویت مستقل که در مقطع هر موقعیت سیاسی، بخصوص انتخابات ‏در ایران، خواهان برخوردی متفاوت و بالاتر از امکانات موجود شده است؛ عملاً استقلال را به انفراد و انفعال ‏فروکاسته است.‏

در مقطع انتخابات دوم خرداد 76 و کاندیداتوری خاتمی، بسیاری از صاحبان این اندیشه، که به تفاوت های معینی ‏میان تفکر او و بنیادگرایان قائل بودند، به بهانه همین حفظ استقلال کارشان به تحریم انتخابات کشید. انتخاباتی که پس ‏از گذشت دهسال از آن هنوز اپوزیسیون مشغول ارزیابی آن است و این همه بحث و استدلال تمام نشدنی، حداقل شاهدی ‏براین واقعیت است که در صحنه سیاسی ایران برخلاف گفتار کسانی که جز به تغییر قانون اساسی یا کل نظام قانع ‏نیستند، در حضور همین نظام و همین قانون اتفاقی افتاد.‏

حال باز در مقطع انتخاباتی هستیم که همه عناصر ذهنی و مادی ادوار قبل در آن حاضر و ناظر است.‏

البته! دیروز مهلت ثبت نام داوطلبان نمایندگی به پایان رسید و همراهش بحث بر سر ایده ها یی نظیر تقاضای ‏کاندیداتوری اپوزیسیون خارج از کشور با قید عدم اعتقاد و التزام به قانون اساسی و دقیقاً برای تغییر آن! تشکیل ستاد ‏های انتخاباتی مشترک میان نیروهای داخل و خارج! و یا ثبت نامهای آنقدر وسیع و گسترده که شورای نگهبان را گیج ‏کند و وقت نکنند تا همه را رد صلاحیت کند!‏

ایده های بالا نه به دلیل نادرستی ماهوی شان که به دلیل نداشتن نیرو برای اجرا، زمزمه هایی در خود شد و آرام ‏گرفت. اما یکی دو مسئله در داخل کشور باز اپوزیسیون خارجه را به این صرافت انداخته است که هنوز تیرهایی در ‏ترکش داشته که اگر رها می کرد برای حفظ ظاهر حدااقل بد نبود. ‏

این دو حادثه، یکی اتفاقی نمونه وار است و بداعتی ندارد، نظیر موضعگیری جبهه ملی داخل که اعلام کرد به دلیل ‏عدم آزادی های مشروع انتخاباتی، در آن شرکت نخواهد کرد و دیگر تقاضای جنجال برانگیز نهضت آزادی ایران بود ‏که خواهان نظارت بین المللی بر انتخابات ایران شده است و هجوم کم سابقه و مشخص آقای خامنه ای را هم به دنبال ‏داشته است.‏

دوستانی که سعی هایی بر صدور چنین موضعگیری هایی داشته اند، باران سرزنش را بر اصلاح طلبانی نظیر ما ‏بارانده اند که، ما باید قبل از نهضت آزادی این پیشنهاد را می دادیم و محافظه کاری و کاهلی ما سبب شده که این ‏موضع شجاعانه از داخل بیاید. البته دوستان سعی بلیغ در جبران این اهمالکاری را در دفاع پرشور و توانی از پیشنهاد ‏نهضت می بینند. به نظر من البته که هر بخشی از اپوزیسیون در خارجه می توانست این خواست را مطرح کند، کما ‏اینکه الان هم مطمئن نیستم که تا به حال از جانب اپوزیسیون کثیرالچهره ایرانی در خارجه این خواست مطرح نشده ‏باشد، اما با طرح آن از خارج کشور، صرف نظر از درستی یا نادرستی این پیشنهاد، و حتا با فرض بجا بودن آن، ‏اولین اتفاقی که می افتاد این بود که دیگر نهضت آزادی آن را تکرار نمی کرد؛ و دوم آن بود که به گوش کمتر کسی در ‏داخل می رسید.‏

این حکایت را را برای دوست روزنامه نگاری تعریف می کردم که در جا مثال سابقاً زنده ای از مصادیق اینگونه ‏مدافعات را آورد و گفت : اوائل انقلاب یکی از دولتی ها، بگو خط امامی ها، توسط یکی از اصحاب ارشاد، برای ‏یکی از توده ای ها پیغام فرستاده بود که به فلانی بگویید از حزبش بخواهد که اینهمه از بند “جیم” دفاع نکند که ما ‏بتوانیم آنرا اجرا کنیم!‏

البته این واهمه که دفاع پرشور خارج کشوری ها از پیشنهاد نهضت، خدای نکرده کار آنها را به گوشه های خلوت و از ‏آنجا به صدا و سیمای فریبنده جمهوری بکشاند، تنها یک بیم عاطفی و انسانی نیست. بیم بروز یک خطای سیاسی به ‏مثابه قید بیشتر بر دست و پای نیروها در داخل گذاشتن و مختنق کردن فضا در آستانه انتخابات نیز هست. و چنین ‏اقداماتی نه تنها اینگونه نگرانی ها را ایجاد می کند، حاوی این نگاه غلط نیز به فعالیت سیاسی هست که گویا درجه ‏اقبال جامعه به هر شعار یا سیاستی، بستگی دارد تنها به محتوی آن شعار یا برنامه. این خطای بزرگتری است.‏

پس از انتخاب خاتمی و غافلگیری دوم خرداد بحث های فراوانی در همین فضا درگرفت که بخشی از آن فقط تحت نام ‏درس گرفتن از حادثه، مشق می شد. و آنجا نیز دوستان به این مسئله التفات نمی کردند که اعتماد مردم به وعده های ‏اصلاح طلبان ـ جدا از این بحث که چه میزانش ممکن شد ـ نه فقط بخاطر محتوی شعارها بود که سالها پیش از آن توسط ‏چپ و ملی و سلطنت طلب تکرار شده بود، بلکه قبل از هر چیز از این محاسبه برمی خاست که جایگاه و موقعیت ‏خاتمی این احتمال را طرح می کرد که آن شعارها اجرایی شوند. ‏

مردم خوب می دانستند و اینک نیز به مدد ماهواره و تبلیغات سخاوتمندانه آمریکایی ها خوب تر می دانند، که وعده ‏هایی بسیار بهتر از آن اصلاح طلبان و ایضاً بنیادگرایان را، دوستانی در خارج کشور پس از فراغت از کار و شغل ‏روزانه، و قرار گرفتن پشت دوربین ها و میکروفن ها به آنان می دهند. اما باز نیروی فعاله جامعه، گروهی پشت سر ‏اصلاح طلبان داخل و گروهی در اطراف بنیادگرایان و مشتقات شان صف خواهند کشید.‏

تقاضای نظارت بین المللی را می توانیم در خارج کشور عنوان کنیم؛ در همان حالی که تغییر قانون اساسی، برچیدن ‏بساط ولایت فقیه و تغییر نظام را خواهانیم. چه کسی می تواند مانع ما بشود؟ اصلاً چه کسی این قدرت را دارد؟ اما آیا ‏معنای این شعار دادن ها، سیاست ورزیدن در صحنه مبارزات ایران و راه گشودن است برای حضور در آن صحنه؟‏

تا کنون که اینچنین نبوده است.‏