هنوز خیلی وقت داشت که زندگی کند

شیده لالمی
شیده لالمی

اردیبهشت ‌سال ۸۱ برای پارک‌شهر تهران “اردی‌بهشت” نبود، “اردی جهنم” بود. ۶ دختر دانش‌آموز در کمتر از چند دقیقه در دریاچه پارک غرق شدند. آمده بودند اردو اما هیچ‌گاه برنگشتند. تهران دیدنی‌هایش کم نیست، بچه‌ها را برده بودند موزه پست تا تاریخ را آن‌جا ببینند. در راه برگشت رسیده بودند به پارک و دریاچه‌ای که قایق داشت و چه انتخابی هیجان‌انگیز‌تر از قایق سواری؟! آنها سوار یک قایق موتوری شدند. در قایقی که نهایتا برای ۱۱ نفر جا داشت، ۱۷ دانش‌آموز نشستند. حتما چون کوچک بودند، چون سبک بودند چون بچه بودند. 

قایق اما درک کوچکی آنها را نداشت هنوز به وسط دریاچه نرسیده بودند که تکانی خورد و برگشت. دریاچه عمیق بود و هیچ‌کدام از آنها نمی‌دانستند چطور باید نفس گرفت، چطور باید سبک شد، چطور باید پای دوچرخه زد و روی آب ایستاد. در مدرسه به آنها ریاضی یاد داده بودند، آنها شنا بلد نبودند. دریاچه پارک‌شهر دختران کوچک را در خود فرو کشید. دست و پاهای کوچکشان میان گل و لجن‌های لایروبی‌نشده گیر کرد. آدم‌ها آمدند. دور دریاچه شلوغ شد. چند نفر پریدند در آب اما… دیگر دیر شده بود. ریه‌های بچه‌ها کوچک بود و آب بی‌رحمانه نفس‌هایشان را برید: “زینب”، “بهاره”، “نسرین”، “زهره”، “مریم” و “آرزو”. بعد از آنها نیمی از اردوهای‌ سال تحصیلی ۸۱ لغو شد. چه بحث‌هایی که درگرفت. اعضای شورای شهر تهران چه حرف‌های آتشینی زدند، چه تذکرهایی که به شهردار وقت دادند. گفتند “چه”‌ها می‌کنند. چه گزارش‌هایی که نوشته شد. چه دادگاه‌هایی که پدران و مادرانشان رفتند و آمدند. خیلی از خانواده‌ها دیگر بچه‌هایشان را به اردو نفرستادند. بعدها دادگاه مقصر را همان کسی تشخیص داد که مرده بود؛ راننده قایق‌موتوری که همراه بچه‌ها زیر آب رفته بود و بالا نیامده بود. بعدها گفتند شهرداری منطقه ۱۲ تهران ۸۵‌درصد در این حادثه مقصر بوده و آموزش‌وپرورش ۵درصد. چند‌سال بعد داغ دل‌ها که سرد شد، دریاچه پارک‌شهر را بازسازی کردند. آب انداختند اما دریاچه دیگر عمق نداشت؛ لابد برای پیشگیری از خطر؛ ۷۰ سانتی‌مترِ ناقابل، بی‌خطر، بی‌نگرانی. این روزها برای همین دریاچه ۷۰ سانتی‌متری جلیقه نجات گذاشته‌اند که بگویند چقدر این پارک امن است اما قایق‌ها خیلی روزها بی‌مشتری‌اند.

عد از آن حادثه دریاچه که دوباره راه افتاد تا سال‌ها رونق نداشت. هنوز هم انگار چیزی، سایه‌ای بالای سر این دریاچه، بالای تاریخ پارک‌شهر و روزهایش سنگینی می‌کند. بیش از ۱۱سال پس از حادثه پارک شهر، همین چند روز پیش روزنامه‌ها نوشتند پسر بچه‌ای در یکی از پارک‌های تهران مُرد؛ وقتی که رفته بود توپش را از آب بیرون بیاورد. آب‌نمای پارک برق داشت. پایش که به آب رسید در جا خشک شد و به بیمارستان نرسیده بود که تمام کرد. “محمد مهدی” ۱۰سالش بود. هنوز خیلی وقت داشت که زندگی کند. هنوز خیلی وقت داشت که بچگی کند اگر توپش سر به هوا نبود. اگر آنها که مسئول راه‌اندازی آب‌نما و نگهداری و مدیریت پارک بودند آن سیم لخت برق را همان‌جا کنار آب رها نکرده بودند. اگر احساس مسئولیت معنا داشت و حافظه‌ها آن‌قدر ناتوان نشده بود که از خاطر ببریم چقدر این شهر، این پارک‌ها، این زمین‌های بازی برای آدم‌ها، برای بچه‌ها، برای “محمد مهدی”‌ها ناامن‌اند. این‌بار هم چند ماه دیگر، نه… چند‌سال دیگر پرونده پارک جلالی در حاشیه بزرگراه نواب هم بسته می‌شود. چه کسی مقصر است؟ حتما

“سیم برق” یا شاید هم “آب‌نما”. نه چرا راه دور برویم؟ “توپ”، مقصر اصلی این حادثه است، همان توپ سر به هوایی که در آب افتاد. سال‌هاست هر کجای این شهر که راه می‌روم از هر دریاچه‌ پارکی که می‌گذرم هنوز تصویر آن اردیبهشت شوم، آن چهارشنبه تلخِ چهاردهم اردیبهشت ۸۱ با من است و امسال در یکی دیگر از روزهای اردیبهشتی در گوشه‌ای دیگر از این شهر خاکستری، یک پارک دیگر، یک آب‌نمای دیگر و یک بچه دیگر. چقدر این شهر ترسناک شده است و چه چیزهایی را، چه زندگی‌هایی را می‌گیرد و با خود می‌برد.  

منبع: شهروند، هفدهم اردیبهشت