شادی گم شده است

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

من واقعا نمی فهمم چرا بسیاری از مردم ایران شاد نیستند. لابد می خواهید بگوئید این خبر روزنامه غلط است و بسیاری از مردم ایران شاد هستند و من اطلاع درست ندارم، ولی واقعیت این است که این روزنامه نه تنها دلیل دارد، بلکه معتقد است بسیاری از روانشناسان معتقدند که مردم ایران شاد نیستند. ممکن است بگوئید شادی مردم ایران اصولا به روانشناسان مربوط نیست و به اقتصاددانان مربوط است، ولی به نظر من به هر دو مربوط است. یعنی اگر اقتصاددانان از نظر روانی مشکلی نداشته باشند، تائید می کنند که این وضع اقتصادی نمی تواند باعث شادی شود، و اگر روانشناسان مشکل اقتصادی نداشته باشند و مجبور نباشد آمارهای گتره ای و کلم پترائی بدهند، لابد آنها هم قبول می کنند که بسیاری از مردم ایران شاد نیستند. به نظر من برای این موضوع دلایل مختلفی وجود دارد:

اول: گذشته پاک شده است: برای اینکه شاد باشیم، یا باید یاد شادی های گذشته بیافتیم، یا باید در زمان حال خوش باشیم، یا بعدا اتفاق خوبی برای مان بیافتد و ما مطمئن باشیم که بعدا از فعلا بهتر خواهد بود. تقریبا از یک چیز مطمئن هستیم و آن اینکه در گذشته شادی های زیادی داشتیم، مثلا جنبش ملی شدن نفت که باعث شادی خیلی از مردم شد. حالا شکست خورد یا نه، موضوع بحث ما نیست. یا مثلا تا قبل از انقلاب ما فضای شادی زیادی داشتیم، چی بود؟ کسی یادش است؟ چرا یادتان رفته؟ اصلا هیچ چیز یادتان نمی آید؟ فکر کنم یک دلیل اش همین است. همه بخش هایی که از گذشته در تاریخ فعلی مانده است، قسمت های غم انگیز آن است و همه بخش هایی که شادی بخش بود بکلی فراموش شده است. یعنی حذف شده است. دوازده سال تلویزیون رسمی ایران قبل از انقلاب که خیلی از برنامه هایش شاد بود، بکلی از حافظه تاریخی این رسانه پاک شده است.

دوم: حال مان را می گیرند: کلا در پاسخ به این سووال که در چه موقعیت هایی شاد می شوید، چهار جواب وجود دارد: “ در جمع دوستان”، “وقتی به مسافرت می رویم”، “وقتی خانواده ای آرام داریم”، “وقتی در پارکها و جشنها” هستیم. خب، حالا فرض کنیم در جمع دوستان هستیم، این جمع یا حقیقی است یا مجازی. اگر حقیقی باشد، مثلا جاهایی مثل پارتی یا دانشگاه یا مهمانی خانوادگی یا فضاهای عمومی که این فضاها یا دولتی است که معمولا یک سرخر یا تعدادی سرخر یا یک واحد اختصاصی سرخر مزاحم است و ما نمی توانیم شاد باشیم. اگر در خانه مان باشیم، طبیعتا طرح “ راپل” ( همان راه پله سابق) احتمالا اجرا می شود و یک دفعه می بینی از زمین و هوا یک مشت مامور سبزپوش سیاه نقاب مثل اسپایدرمن از زمین و هوا با تصوراتی مثل دون کیشوت با باتوم و چکمه به جنگ بشقاب های ماهواره می روند. که چه بشود؟ که مردم خدای ناکرده خبری نشنوند و امیدوار نشوند، فیلمی نبینند و حال نکنند، موسیقی نشنوند و خوشحال نباشند. دست دولت تا مرفق و پای دولت تا خشتک وسط زندگی خصوصی مردم است، مبادا خدای ناکرده مردم خوشحال باشند. اماکن عمومی مثل سینما و پارک و کتابفروشی و کافی شاپ و آرایشگاه و رستوران و همه چیز و همه چیز مثل 1984 جورج اورول می رود زیر نظر یک مشت دیوانه که می ترسند مردم بخندند. یک اداره رسمی وجود دارد به نام اداره اماکن که وظیفه اش این است که بطور دائمی جلوی هر چیزی که مخالف شئونات اسلامی باشد بگیرد. حالا شئونات اسلامی یعنی چی؟ اسلام گفته دروغ نگو و مال حرام نخور و به فکر همسایه ات باش و نزول نخور، مگر کسی اینها را کار دارد؟ شئونات اسلامی یعنی اینکه باید حجابت را رعایت کنی، سعی کنی بی ریخت باشی، لباس تمیز و خوشگل نپوشی. این هم از حال مان.

شادی و آینده: به نظر من اصل قضیه در اینجاست که “ آدمهایی که خواسته های دست نیافتنی دارند، آدمهای خوشبختی نیستند و اگر خوشبخت نباشند شاد نیستند.” خواسته های ما چیست؟

برای اینکه شاد باشیم باید خوشبخت باشیم، چه کسی از ما می تواند بگوید بزودی، مثلا در ده سال آینده به خواسته اش می رسد؟ خب؟ حالا فکر می کنید چرا ما آدمهای شادی نیستیم؟ تقریبا هیچ موفقیتی نیست که به دست بیاوریم و بلافاصله نگوئیم “ چه فایده؟”، “ هنوز که چیزی نشده” و از این قبیل.

چطور شاد باشیم؟ این روانشناسان که انگار همه شان کمر به قتل جامعه ایران بسته اند، یک ارزیابی کرده اند و معتقدند وقتی یک موجودی( طبیعتا ماها همه مان موجود هستیم) وقتی شاد است معمولا یکی از این کارها را می کند:

شادی و تعادل: اصولا روانشناسان معتقدند “ تعادل در زندگی لازمه شاد بودن است.”

روش های شادی کردن: اصلا تا حالا به این فکر کردید که ما بلد نیستیم خوشحال باشیم؟ وقتی وارد عروسی می شویم، برای اینکه مردم برقصند اول باید آهنگ شجریان بگذاریم، بعد کم کم صدای مرضیه بیاید، بعد ویگن بگذاریم و بعد جلال همتی. حالا بیا وسط! مگر کسی می رقصد. باید به زور و التماس آقایی را که مثل سریش چسبیده به صندلی از جا بلند کنی و خانومی را که مینی ژوپ پوشیده بعد روی پای برهنه اش شال انداخته، معلوم نیست بالاخره کدامش درست است، از جا بلند کنی و بعد از پنج دقیقه، چنان شور حسینی ملت را برمی دارد که مگر کسی می تواند آنها را بنشاند سر جای شان. قابلمه توی آشپزخانه بیافتد زمین با صدای آن سه تا قر ریز می آیند و یک گیلاس می چینند. مصیبتی است برگزاری یک مراسم شادی در ایران. تقریبا هیچ کس نمی داند چکار کند. دویست جور رقص داریم که با آنها شادی می کنیم، ولی هیچ کدام را بلد نیستیم. اما وقتی می خواهیم عزاداری کنیم. اصلا طرف را نمی شناسیم، از زمان احساس ضرورت تا زمان شیون و خروج اشک سه ثانیه هم طول نمی کشد. مثل ژیان می رقصیم و مثل پورشه گریه می کنیم. تقریبا همه مراسم عزاداری را فوت آبیم، چطور باید جلوی مسجد ایستاد، در قبرستان چطوری باید خودمان را روی قبر پرت کنیم که پیراهن مشکی مان هم خاکی نشود، باید گردن مان را با چه زاویه ای کج کنیم؟ همه اینها را بلدیم، اما اصلا نمی توانیم شادی کنیم. ممکن است کسی بگوید هر مردمی یک جور شادی می کنند، طبیعی است که من هم به دلیل اندک عقلی که فعلا برایم باقی مانده می فهمم که هر ملتی یک جور شادی می کند، ولی شادی های ما قاعده ندارد. وسط اتوبوس چهار نفری چنان می خندیم انگار پارچه جر داده اند یا شیشه شکسته است. وقتی مشروب می خوریم حتما باید بیهوش بشویم. وقتی مهمانی شبانه می رویم تا صبح باید بمانیم. و صد البته که وقتی خانه آدم هم بار باشد، هم دیسکو باشد، هم استخر باشد، هم رستوران باشد، می شود همین. به نظرمان می آید غیرطبیعی است که پلیس ساعت سه نصفه شب بیاید و جلوی پارتی را بگیرد. انگار در بقیه جاهای دنیا شما حق دارید در همه ساعات شب چنان موسیقی پخش کنید که همسایه بغلی هم با آن قرش را بدهد. من فکر می کنم این تعریف که آدمی که شاد است، موجودی سبک است و آدمی که غمگین یا ناشاد است موجودی سنگین است، یعنی بلد نیستیم شادی کنیم.

دنیای زندونی دیواره: اصلا فکر کردید چرا محبوب ترین ترانه های پاپ ما که مردمی بودند، حتی در زمان خدابیامرز، همه ترانه های غمگین بود، یا اکثرا ترانه های غمگین بود؟ پرفروش ترین ترانه های بهار سال 1357 که هیچ خبری از انقلاب نبود، این ترانه ها بود: “سفر”( ابی)، “ آوار”( فرهاد)، “داد از این دل”( داریوش)، “غریب”( شماعی زاده)، “خداحافظ”( هایده)، “مناجات”( ستار)، “غربت”( ابی)، “طلاق”( گوگوش)، “ خالی”( ابی)، “ بهار من گذشته، شاید”( ستار)، “ مست”( سلی)، “ قبله گاه”( مهستی)، “ شهادت”( مرتضی) یعنی درست در زمانی که جامعه ایران به نظر شاد می آمد اسم ترانه هایش سفر و آوار و غریب و خداحافظ و غربت و خالی و طلاق و بهار من گذشته شاید. و این کسانی که بهارشان گذشته بود، هنوز به سی سالگی نرسیده بودند. نه فقط در مورد خوانندگان پاپ، تقریبا اشعار شادترین ترانه های ایرانی موسیقی سبک و کوچه بازاری مثل کارهای آغاسی و سوسن که مردم با آنها دست می زدند و می رقصیدند یا درباره خیانت معشوق بود، یا تنهایی، یا فراق، انگار میان گوش و مغز و دست و پای ما در هنگام شادی هیچ رابطه ای وجود ندارد.

به نظرم یک اتفاق بد افتاده، ما شادی های ساده ای را که از جنس آفریقایی هاست و شادی خالص است از دست دادیم و آن شادی ناشی از رفاه و خوشگذرانی را به دست نیاوردیم.