شلاق خوردم، تا پای مرگ رفتم، ولی تبرئه شدم

صبا واصفی
صبا واصفی

» مصاحبه با زن نجات یافته از سنگسار

زهره کبیری، فارغ­ التحصیل رشته تاریخ که بر مبنای علم قاضی به اتهام زنای محصنه در تاریخ 15 مرداد 1386 حکم سنگسارش صادر شد و با پیگیری­های جبار صولتی، وکیل پرونده، از مرگ نجات یافت، می گوید: “پس از این همه سال هنوز اسم سنگسار تنم را می لرزاند.” او در این گفت و گو از قوانینی که سبب لطمات جبران ناپذیری به وی شده، انتقاد کرده است.

 

آغاز ماجرا

زهره و آذرکبیری، دو خواهر جوان ساکن محله خادم آباد، در حاشیه‌ شهریار - نزدیک کرج با ‏شکایت شوهر یکی از این دو زن، در تاریخ ۱۵ بهمن ۱۳۸۵ بازداشت می­شوند. یک ماه پس از آن، این دو زن، ‏دادگاهی می‌شوند و حکم  ۹۹ ضربه شلاق، برای آن­ها اجرا می­شود، ولی به دلیلی نامعلوم، دوباره به زندان بازگردانده ‏و شش ماه بعد،به همان جرم، دادگاهی و این‌بار به سنگسار محکوم می‌شوند. دیوان عالی ‏کشور نیز حکم سنگسار را تایید می‌کند. ‏

 جبار صولتی، وکیل زهره و آذر کبیری با مراجعه به زندان رجائی شهر از آن­ها ‏وکالت می‌گیرد. آقای صولتی هنگامی وکالت این دو زن را به عهده می‌گیرد که حکم سنگسار آن دو توسط دیوان‌عالی کشور ‏تصویب و به دفتر اجرای احکام فرستاده شده بود. وی به کمک مسئولین زندان تناقضات پرونده را شناسایی می­کند و از دادیار مهلت می‌خواهد اشکالات پرونده را به دادستان توضیح دهد. او سپس با ‏دریافت گواهی از سوی معاون اول دادستان، به طور موقت، مانع از اجرای حکم سنگسار می‌شود.‏

بنا به اظهارات وکیل پرونده، حکم سنگسار، یا حد رجم، بر اساس شکایت شوهر زهره کبیری و سندی که وی به ‏دادگاه ارائه کرده بود، صادر می­شود. این سند در واقع فیلمی است که توسط دوربینی که در کانال کولر جاسازی ‏شده، تهیه و به دادگاه ارائه گردیده است. دادگاه بدوی در تاریخ ۲۶ اسفند ۱۳۸۵ حکم مجازات آن­ها را صادر ‏می‌کند. شعبه ۱۲۸ دادگاه کیفری پردیس کرج،این دو زن را به جرم رابطه نامشروع به حداکثر مجازات؛ یعنی ۹۹ ‏ضربه شلاق، محکوم می‌کند. حکم این دادگاه قطعی می شود.‏

دومین محاکمه آن­ها در شعبه ۸۰ دادگاه کیفری استان، مستقر در کرج برگزار می‌شود. این دادگاه در واقع این دو ‏خواهر را به خاطر فعلی که در گذشته به خاطر آن محاکمه شده و حکم گرفته بودند و حکم صادره هم اجرا شده بود، دوباره ‏محاکمه می‌کند. در حقیقت، این دادگاه مجاز نبوده این دو نفر را به خاطر جرمی که قبلا بدان رسیدگی شده، ‏دوباره محاکمه کند، اما به هرحال دادگاه برگزار می‌شود و در تاریخ ۱۵ مرداد ۱۳۸۶ این دو زن را به سنگسار ‏محکوم می‌کند.

دادگاه کیفری استان، در اولین جلسه، بدون حضور وکیل تشکیل می‌شود‎ و در همان جلسه،‏‎ ‎‏ بدون حضور وکیل، این دو زن، تفهیم اتهام می‌شوند. ‏

قاضی بدون حضور وکیل از آنان پرسش‌هایی می‌کند که پاسخ بدان ها در حکم اقرار به زنای محصنه بوده؛ در ‏حالیکه این دو زن از این اقرار و پیامدهای آن بی خبر بوده‌اند. به طور نمونه، قاضی می‌پرسد: “روابط شما با ‏همسرتان چگونه بوده؟” و زن به عادت عرف معمول در پاسخ می‌گوید: “خوب بوده”؛ در حالی که نمی‌دانسته که ‏منظور قاضی از رابطه، درواقع رابطه جنسی بوده واو هیچ تصوری از اینکه چنین پاسخ ساده‌ای ممکن است به قیمت جان ‏او تمام شود، نداشته است. ‏

قاضی این پاسخ را شرط “احصان” تلقی می‌کند؛ یعنی اینکه زن با شوهرش رابطه جنسی خوب و رضایت آمیز ‏داشته و این را به عنوان اقرار به “زنای محصنه” تلقی می‌کند و همین اقرار و اظهارات را قاضی مستند “علم” ‏خویش به محکومیت متهم قرار می دهد و برای هر دو زن حکم سنگسار صادر می‌کند. ‏

 جلسه دوم دادگاه با حضور وکیل تشکیل می‌شود، اما وکیل به تشکیل جلسه اول دادگاه بدون حضور خویش ‏اعتراض نمی‌کند. در این جلسه نیز شرایط احصان آنطور که در قانون معین شده مورد توجه قرار نگرفته و دادگاه ‏با استناد به اقرار متهمین در جلسه اول آن ها را محکوم می‌کند. در آن هنگام دفاع مناسبی هم از این دو به عمل نمی‌ شود و کسی به اشکالات پرونده اعتراض نمی‌کند.‏

 جبار صولتی در مرحله ای که حکم صادر می شود وکالت زهره را به عهده می گیرد و با استناد به ‏اینکه فقط یک جرم وجود داشته و مجازات آن جرم هم اجرا شده و به پایان رسیده است، تلاش می‌کند تا حکم ‏سنگسار این دو خواهر لغو می شود. ‏

مصاحبه با زهره کبیری در پی می آید. 

 

چه طور با همسرت، آشنا شدی؟

با هم دوست شدیم.

 

چند ساله بودی که با او ازدواج کردی؟

بیست ساله بودم.

 

خانواده­ات با این ازدواج­، موافق بودند؟

نه، پدرم راضی نبود؛ من گفتم اگر موافقت نکند،خودکشی می­کنم. به اصرار خودم این کار را کردم که همیشه به خودم می­گویم؛ کاش نکرده بودم. پدر و مادرم به خاطر اینکه ده سال، اختلاف سنی داشتیم، مخالف بودند. راست می­گفتند، بعدها این را فهمیدم. همسرم در تمام این سال­ها حتی  یک بار نگفت :“دوستت دارم.”

 

چه موضوعی باعث به وجود آمدن اختلاف، میان تو و همسرت شد؟

 اول آشنایی­مان، شوهرم می­گفت در یک شرکت کار می کند. اوایل، خیلی به من توجه می­کرد، ولی بعد از ازدواج دیدم، آنچه به من گفته، درست نیست. بی کار است. راست­اش بی پولی در تمام طول زندگی، من را راحت نگذاشت. بچه­ام به دنیا آمد و باز هم هیچی تغییری نکرد. دلم کفش می­خواست، لباس می­خواست. هر عروسی می­رفتم، خجالت می­کشیدم. می­آمدم توی خلوت خودم، گریه می­کردم.

 

چه حادثه­ای سوءظن همسرت را تشدید کرد؟

من مزاحم داشتم. پسرم چند بار اسم آن اقا را پیش شوهرم آورده بود. شوهرم شک کرد. شوهرم به بچه یاد داده بود، در دادگاه بگوید من دراستخر با این آقا شنا کردم؛ در صورتی که اگر من را الان در آب بیندازید، خفه می شوم؛ اصلا شنا کردن بلد نیستم.

 

آزاردهنده ترین خاطره­ای که از زندگی مشترک ات داری چیست؟

بدترین خاطره­ام آن لحظه­ای بود که داشتم به پسرم صبحانه می دادم، شوهرم با چند مأمور آمد توی خانه و جلوی بچه­ام، من را کتک زدند، بچه­ام گریه می­کرد. مأمورها بدون اینکه چیزی بدانند با شوهرم من را کتک زدند. از یک طرف، شوهرم من را می زد از یک طرف مأمورها. با آرنج توی سرم می کوبیدند، مأمور با ته چکمه­اش کوبید توی صورتم. آن­ها حتی اجازه ندادند، لباس بپوشم، اگر واقعا برایشان محرم و نامحرم مهم بود؛ چرا فرصت ندادند من لباس بپوشم.

 

با توجه به حساسیت­های همسرت چطور موفق شدی، درس بخوانی و لیسانس بگیری؟ با تحصیل­ات مشکلی نداشت؟

وقتی دانشجو بودم ازدواج کردم، اولش قبول نمی­کرد، بیش­تر به خاطر مخالفت­های خانواده­اش بود، ولی خیلی اصرار کردم تا توانستم درس­ام را تمام کنم.

 

دلیل مخالفت خانواده­اش با ادامه تحصیل­ات چه بود؟

خانواده­اش می­گفتند اگر درس بخونم، پسر آن­ها را ول می­کنم. زندگی­مان را به هم می زنم، ولی بالاخره تحت تأثیر این حرف­ها وقتی درسم تمام شد، نگذاشت سر کار بروم.  می­گفت: “چه معنی دارد زن، در محیطی که مرد در آن هست، کار کند.”

 

چرا دوست داشتی کار کنی؟

وقتی هزینه کردم، درس خواندم، حق­ام هست که کار کنم، ولی او می­گفت:” باید از بچه مواظبت کنی”. او می­گفت:” همین است دیگر، رفتی دانشگاه، توقعاتت بالا رفته !” وقتی برای چیزی که می­خواستم اصرار می­کردم، کتکم می­زد، گلویم را فشار می­داد و می­خواست، خفه­ام کند. گاهی آن­قدر توی سرم می­زد که احساس می کردم، دارم خون ریزی مغزی می کنم.

 

به رغم نارضایتی­ از زندگی مشترک­، چرا اقدام به متارکه نکردی؟

می­خواستم برای طلاق، اقدام کنم، ولی هیچ کسی نبود به من کمک کند. کی به من حق می داد؟ نهایت مهرم را قسط بندی می­کردند، هر سه ماهی یک بار، یک نیم سکه کف دستم می­گذاشتند. هیچ قانونی نبود که من بهش پناه ببرم. دادگاهی نبود از من دفاع کند. بی شاهد و مدرک معتبر تا پای مرگ رفتم، 99 ضربه شلاق خوردم.

 

فردی که تو به اتهام رابطه نامشروع با او، 99 ضربه شلاق خوردی، هیچ گاه در پیشگاه دادگاه، حاضر شد؟

فقط اسم­اش را آوردند، نه در دادگاه، نه در پاسگاه آوردندش، اگر من با آن آدم ارتباط داشتم، خب او را هم باید می­آوردند و یا من را با او در جایی خلوت می گرفتند.

 

چند ساله بودی زندان رفتی؟

بیست وهفت سالم بودم که وارد زندان شدم. وقتی وارد بند شدم، احساس می کردم همه چیز  روی سرم دارد، خراب می شود.

 

در زندان، وضعیتت چه طور بود؟

دو سالی که آن جا بودم، وضع خوبی نداشتم. >توی زندان،>اگر پول نداشته باشی، باید کارگری کنی، هیچ کسی باهات هم سفره نمی شود.

 

وقتی به سلول­ات برگشتی، هم بندی­هایت نسبت به حکمی که برای تو صادر شده بود، چه عکس العملی داشتند؟

وقتی برگشتم زندان، همه تعجب کردند که چرا به من حکم سنگسار دادند. می­گفتند افرادی بدتر از من هم بوده اند، ولی چنین حکمی به آن ها ندادند.

 

با چه وسیله­ای و در چه حالتی تو را شلاق زدند، به کدام قسمت بدن­ات بیش­تر آسیب رسید؟

من را روی یک صندلی نشاندند. با یک شلاق باریک و بلند، طوری می­زدند که از بالای گردنم می­خورد تا پایین کمرم.  جیغ می­زدم، ولی کسی اهمیتی نمی­داد. خواهر زندان، وقتی دید حالم خیلی بد است، خیلی ناراحت شد. وقتی آمدم زندان، پشتم سیاه سیاه شده بود. یک طرف بدنم ورم کرده بود.

 

وقتی به اجرای احکام رفتی تا حکم بهت ابلاغ شود، چه وضعیت روحی ای داشتی؟

آن­جا همه قصاصی­ها و اعدامی­ها می­آمدند، حکم­شان را انگشت می­زدند. حالم دگرگون شد. احساس می­کردم همه جا تاریک است، دیگر نیستم، هر لحظه ممکن است، از دنیا بروم، تنها نگرانی­ام این بود که برای همیشه می خواهم از بچه­ام دور شوم.

 

پس از صدور حکم سنگسار، زندگی ات چه تغییری کرد؟

 بعد از اینکه حکم صادر شد، شب­های وحشتناکی داشتم. هم بندی­هایم می­آمدند، دلداری­ام می­دادند. شب تا صبح نمی­خوابیدم، هر لحظه اضطراب این را داشتم که نکند الان اسم­ام را از بلندگو برای اجرای حکم، صدا کنند. از شدت اضطراب از بس دندان­هایم را فشار داده بودم، دو تا از دندان­هایم را از دست دادم.

 

بعد از اینکه شوهرت متوجه شد، حکم سنگسار برایت صادر شده، واکنشش چه بود؟

وقتی ملاقات حضوری آمد و دید که هر لحظه ممکن است، اعدام شوم، خیلی ناراحت بود. می گفت: “من فکر می کردم تو را فقط  شلاق می زنند  و آزادت می کنند!”

 

وکیل­ات با اتکا به چه مستنداتی از تو دفاع کرد؟

وکیلم گفت باید چهار شاهد داشته باشند، زن و مرد حضور داشته باشند، خودم 4 بار اقرار کنم. ضمن اینکه شوهرم اعتراف کرد، اشتباه کرده و شکایت­اش را پس گرفت. وکیلم لایحه­ای نوشت که برای یک جرم، دوبار کسی را محاکمه نمی کنند.

 

چه انگیزه ای باعث شد، پس از رهایی از زندان، طلاق نگرفتی؟

وقتی آزاد شدم، رضایتی نداشتم طلاق نگیرم؛ چون او من را تا پای اعدام برده بود. فقط به خاطر بچه­ام می خواستم باهاش بمونم، ولی من حامی­ای ندارم. پدرم کارگر ساده است ولی شوهرم هم دیگر نه سراغم می­آید و نه طلاقم می دهد. دادگاه هم که معلوم است؛ بچه را به من نمی­دهد.

 

در حال حاضر، پسرت در چه وضعیتی است؟

الان پسرم پیش پدرش است. چهارماه یک بار اجازه می­دهد، چند ساعت هم دیگر را ببینیم. بچه ام افسرده شده، توی خانه تنهاست.

 

فکر می کنی مردی که نسبت به همسرش دچار سوءظن شده، انسانی­ترین کاری که می­تواند انجام بدهد، چه کاری است؟

در مورد خودم می توانم بگویم،>اگر هم من گناهی کرده بودم، شوهرم می توانست، من را طلاق بدهد؛ بالاخره آدم یه خوبی­هایی هم در زندگی با هم دارد، ولی او من را تا چند قدمی مرگ برد. همیشه می­ترسید؛ مهریه­ام را بخواهم. در دادگاه هم از فرصت استفاده کرد، گفت می خواهم طلاق­اش بدهم که با آن وضع، چیزی به من تعلق نگیرد، ولی الان هم، نه طلاق می دهد، نه تکلیف را مشخص می کند.

 

از زندگی بعد از رهایی راضی هستی؟

بعد از 99 ضربه شلاق، کبودی تنم رفته، اما ناراحتی اعصاب گرفتم. با آبروی رفته ام چه کنم؟ انگشت نما شدم. شوخی که نیست 99 ضربه شلاق بخوری، بعد بگویند تبرئه شدی، برو.

من له شدم، جسم­ام هیچ، چه چیزی ضربه روحی من را می تواند جبران کند.در زندان با کسانی که جرم­شان قتل و غارت و خیانت بود، دم خور شدم، آن قدر احساس حقارت و نابودی می­کردم که اقدام به خودکشی کردم، اما نجات­ام دادند.

 

به نظرت در این چند سال پر تلاطم زندگی، چه چیزی بیش­ترین آسیب را به تو وارد کرده است؟

قانون! بزرگ­ترین آسیب را قانون با حمایت نکردن من و امثال من می زند. وقتی مردی نمی­تواند زنی را تامین کند، چرا قانونی نیست که از زن، حمایت کند. مرد، استفاده­اش را از هر زنی بخواهد، بکند، موقع پرداخت مهریه و حق و حقوق بگوید، خب خانم دیگر خوش آمدید، ندارم! خب، پس زن برود پی کارش تا جا برای نفر بعد به راحتی باز شود؟ و فریادش هم به جایی نرسد! اگر مهر را قرار نیست بدهند، پس چرا قانون مهریه هست؟ من پیش از این ماجرا هزار بار مهریه ام را خواستم، چرا آن موقع هیچ کس نبود به فریاد من برسد؟ همه گفتند: “کی مهر را  داده و کی گرفته است.” کی الان هست که بگوید من دلم برای یک لحظه دیدن پسرم لک زده و چه حالی دارم؟ چه پشتوانه­ای برای امثال من هست؟ تا زمانی که با خوش گذرانی­های مرد می­سازی مشکلی پیش نمی آید، ولی به محض اینکه حق­ات را می خواهی، بدکاره می شوی!اگر قانونی وجود داشت، آن موقعی که شوهرم من را زیر مشت و لگد له می کرد، یک کسی به داد من می­رسید، ولی همین که شوهرم شک کرد، بی شاهد و مدرک معتبر، همه بسیج شدند، من را هر چه سریع تر اعدام کنند.