لطیفه‌های امنیتی

نویسنده
پیام رهنما

» نگاه

 

رضا رشیدپور؛ او یکی از ستاره‌های این روزهای رسانه‌های موازی است. ستاره‌هایی که بیش از دیگران مورد اعتماد هستند و اجازه دارند از خطِ قرمزهای معمول نظام بگذرند. در موسیقی نمونه‌اش تتلو است که روی ناوِ جنگی رپ می‌خواند، سینمایی‌اش اردشیر احمدی نام دارد که بدون مجوز ارشاد فیلم می‌سازد و در زمینه‌ی برنامه‌های تلویزیونی هم مجری سابقِ صدا و سیماست که اجازه دارد در برنامه‌ای به نام “دید در شب” هنجارهای متداول نظام را زیر پا بگذارد و باید و نبایدها را با مراکزی قدرت‌مندتر از “صدا و سیما” و “ارشاد” چِک بکند. شاید بررسی مسیری که رشیدپور طی کرده معیارهای ستاره شدن در رسانه‌های موازی را روشن‌تر کند؛ معیارهایی که اولین و کلیدی‌ترین‌اش، بی‌اعتقادی‌ست.

 

جوک‌گوی پانزده‌ دقیقه‌ای

فعالیت‌اش را با حضور جلو دوربین برنامه‌ی “صبح بخیر ایران” آغاز کرد. برنامه‌ی صبح‌گاهیِ قدیمی صدا و سیما که مجریانی مشهور چون “واحدی” و “نظام اسلامی” را پرورش داده بود. رشیدپور که او را به عنوان جای‌گزینی برای محمود شهریاری- که آن روزها ممنوع‌التصویر بود- معرفی می‌کردند، با همان تُنِ صدا و همان جنس خنده‌ها، پیش از اخبار ورزشی ساعت ۶:۳۰ صبح به مدت پانزده دقیقه از روی یک کتاب‌چه جوک یا به تعبیر ادبی‌ترش “لطیفه” می‌خواند و خودش از خنده غش می‌کرد تا بیننده‌گان عزیز صبح بانشاطی را آغاز بکنند!

 

شب‌ِ شیشه‌ای

این‌که رشیدپور چه‌قدر لطیفه روخوانی کرد تا به برنامه‌ی “شب شیشه‌ای” رسید، مشخص نیست. اما برنامه‌ی جدید گفت‌وگو محور، هر چه که بود، برنامه‌ای “خاص” بود. از آن‌ برنامه‌ها که اجرای‌اش را به هر کسی نمی‌سپارند. او اجازه داشت ستاره‌هایی را به برنامه‌اش دعوت بکند، که پیش از آن مجوز حضور در سازمان را نداشتند. برنامه پخش زنده بود. نام‌اش را از ترانه‌ای معروف با صدای گوگوش- و کلامِ ایرج جنتی‌عطایی- به عاریه گرفته بود و در دوران محبوبیت برنامه‌ی ماهواره‌ای “آن کات” قرار بود آلترناتیوی باشد تا مردم به جای دیدن مصاحبه‌های چالشیِ هنرمندان خارج کشور، گفت‌وگوهای هیجان‌انگیزی را با هنرمندان داخل کشور تماشا کنند.

 

مثلث شیشه‌ای

عجیب نیست که چه‌طور برنامه‌ی بعدی رشیدپور هم با پس‌وند “شیشه‌ای” روی آنتن رفت. او خودش را هنوز و هم‌چنان با اولین برنامه‌ی مهمِ زنده‌گی‌اش، شب شیشه‌ای، معرفی می‌کند. برنامه‌ای که او را از یک “جوک‌گوی صبح‌گاهی” تبدیل کرد به هم‌نشینی با مشاهیر هنر و سیاست؛ از گلزار و مهران مدیری تا ده‌نمکی و مهدی کروبی. برنامه‌ای که در پربیننده‌ترین ساعتِ شب روی آنتن می‌رفت. “مثلث شیشه‌ای” ادامه‌ی همان “شب شیشه‌ای” بود. با همان فرم و تغییراتی جزیی. برنامه اما خیلی زود به درِ بسته‌ی ممیزی و حساسیت‌های مرسومِ سازمان خورد و پخش‌اش پس از چند برنامه متوقف شد.

 

در تلویزیونِ آقازاده

مجری داشت روزهای آشنای دیگران را تجربه می‌کرد. روزهای بی‌اعتمادی پدر- سازمان- به فرزندی که متولدش کرده و پر و بال‌اش داده. رشیدپور برای ادامه دادن فعالیت‌اش و برای این‌که هم‌چنان در دید و بر زبان باشد، کارهای زیادی کرد. در چند فیلم سینمایی جلو دوربین رفت، یک مجله‌ی زرد به نام “رویش” راه انداخت اما دستِ آخر دوباره به جلو دوربین تلویزیون بازگشت. این‌بار دوربین یک شبکه‌ی ماهواره‌ای که برنامه‌اش در وسط تهران ضبط می‌شد؛ شبکه‌ای به مدیریت آقازاده‌ی آیت‌الله خزعلی. علی‌رضای‌شان. شبکه‌ی خصوصی تلویزیونی که همیشه با محدودیت مواجه بود، حالا زیر چترِ یک آقازاده مشغول فعالیت بود. پیش از آن مهدی کروبی تلاش‌اش برای داشتن شبکه‌ی خصوصی به بن‌بست رسیده بود و پس از آن هم محمد رویانیان موفق نشد یک شبکه‌ی تلویزیونی برای باشگاهِ پرسپولیس تاسیس کند. علی‌رضا خزعلی اما توانسته بود شبکه‌ی “ایرانیان” را افتتاح کند و یکی از مجریان صدا و سیما، رضا رشیدپور، را جلو دوربین‌اش بنشاند. برنامه‌ای که به جز مصاحبه با بازی‌گران، گاهی نیش و نیشتری هم به سیاست‌های سازمان صدا و سیما می‌زد.

 

در معیتِ کلیدساز با تدبیر!

این‌ها اما همه‌ی آن‌چیزی نبود که رشیدپور می‌خواست. مجریِ بلندپرواز، برنامه‌ی ماهواره‌ای و مجله‌ی زردش را تعطیل کرد، تا به پرواز بلندتری برسد. او که با غرور از مدرک “مهندسی خلبانی”اش حرف می‌زند، اعتبارِ ویژه‌اش را از تبحر در “چتربازی” می‌گیرد. بسیاری از دیدن او در کنارِ “حسن روحانی” و گرم کردن تبلیغات انتخاباتی‌اش تعجب کردند. اما جایی برای حیرت نبود. رشیدپور پیش از آن برنامه‌های تبلیغاتی فیلم “اخراجی‌ها” را هم گرم کرده بود و سعی داشت “حبیب محبیان” را از مرتبه‌ی آوازخوان “شهلای من کجایی؟!” به مقام یک پاپ‌خوانِ ارزشی برساند. بلند کردن عَلَم حسن روحانی- همان کلید معروف- ادامه‌ی پروژه‌ی مجری‌خلبان بود برای رسیدن به افق‌های دیگر. رشیدپور دوباره بر سرِ زبان‌ها افتاد. دور خیز اصلی او برای برگشتن جلو دوربین تلویزیون بود.

 

بازگشتِ جوک‌گو

سازمان هم‌چنان اعتماد نمی‌کند. رشیدپور طرح یک برنامه‌ی عجیب را به صدا و سیما می‌دهد. چِک کردن پیام‌های گوشی موبایل بازی‌گران و چهره‌های مشهور جلو دوربین. برنامه‌ای که طرح‌اش یک شوخی وحشت‌ناک داد. چِک کردن وسیله‌ای شخصی که در ذات خود کاری امنیتی‌ست، در برنامه‌ی رشیدپور قرار بوده تبدیل به یک شو بشود. مسلما هر چهره پیش از آمدن جلو دوربین پیام‌های دردسرساز و شخصی‌اش را پاک می‌کند تا وارد نمایشی بشود با تِم بررسی شدن و جواب پس دادن. این طرح که سی قسمت‌اش هم ضبط شده هرگز اجازه‌ی پخش نگرفت. برای همین رشیدپور را به شبکه‌ی نسیم فرستادند تا آیتم‌های طنز بسازد. برنامه‌ای معمولی که تنها سودش برداشتن عنوانِ “ممنوع‌الکار” از جلو اسم رشیدپور بود.

 

پولِ دانش‌گاهِ آزاد اسلامی

مرد مجری خوب بلد است که حتی رپرتاژ آگهی‌اش برای دانش‌گاه آزاد اسلامی را به عنوان شو به جامعه قالب بکند. برنامه‌ی بیست که فقط یک قسمت‌اش در شبکه‌ی نمایش خانه‌گی پخش شد و کرکره‌اش را به دلیل عدم استقبال زود پائین کشیدند، به تبلیغ برای دانش‌گاه آزاد اسلامی اختصاص داشت. رشیدپور با گرفتن بودجه‌ای کافی ستاره‌های تلویزیون و ورزش، از علی دایی تا لیلی رشیدی، را جلو دوربین می‌آورد تا از مزایای تحصیل آن هم به طور ویژه تحصیل در دانش‌گاهِ آزاد اسلامی حرف بزنند.

 

دید در شب

این برنامه شاید مهم‌ترین برنامه‌ای باشد که “اجرای”اش به رشیدپور واگذار شده. برنامه‌ای که جزیی از پروژه‌های رسانه‌های موازی‌ست. رسانه‌هایی که نه به ارشاد جواب‌گو هستند و نه به سازمان صدا و سیما. از خط قرمزهای معمول تبعیت نمی‌کنند و در حال آماده کردن جامعه هستند تا محدودیت‌های برنامه‌های سرگرم‌کننده با چاشنی ایدئولوژیک کم و کم‌تر بشود. در این برنامه “اکبر عبدی” کراوات زده از نظام تمجید می‌کند، “سحر قریشی” با حجابی نصفه از عشق‌اش به حجاب می‌کند و برای “بازی‌گران کشف حجاب کرده” رجز می‌خواند، “تتلو” از عشق‌اش به جمهوری‌اسلامی می‌گوید. خط قرمزهای ظاهری و بی‌اهمیت پاک می‌شوند تا مخاطب جذب بشود و در بزنگاهی شاهد حضورِ دیگران باشد. دیگرانی چون “الهام چرخنده”ای که باید تطهیر بشود و “شهرام جزایری”ای که باید به صحنه بازگردد تا در شمایل یک نابغه، رکود اقتصادی پسا تحریم را فقط و فقط به گردنِ دولت بیاندازد.

 

اعتقاد؛ شهرت!

رسانه‌های موازی روی چنین استعدادهایی سرمایه‌گذاری می‌کنند. کسانی از جنس تتلو و رشیدپور که اعتقادی جز شهرت ندارند. تتلو برای خواندن یک ترانه روی ناو حاضر است به رهبر نامه بنویسد و سرباز سردار سلیمانی باشد و رشیدپور برای دوباره در صحنه بودن، می‌پذیرد که تبدیل به کیسه بوکس “شهرام جزایری” بشود. او که در برنامه‌ی مصاحبه با “سحر قریشی” بازی‌گر بی‌سواد را گوشه‌ی رینگ انداخته بود تا تحقیرش بکند و خود قهرمانِ نمایش بشود، خیلی زود در نقش “سحر قریشی” ظاهر شد. مجری‌ای که مهمان برنامه- شهرام جزایری- پیوسته تحقیرش می‌کرد که اطلاعی درباره‌ی اقتصاد ندارد و اگر سوالی می‌پرسد برای این است که “بچه پررو”است؛ مجریِ عشق شهرت هم کاری نمی‌توانست بکند جز دل‌جویی. جز شماره کردن کارهای خیر شهرام جزایری و بعد اشاره به این‌که “اتاقِ فکر”ی قوی دارد که به او در پرسیدن سوال‌ها کمک می‌کنند. “اتاق فکر”ی که در گذشته از روزنامه‌نگاران زردی تشکیل می‌شد که یکی‌شان سابقه‌ی حضور در انصار حزب‌الله و شاگردی کردن مسعود ده‌نمکی داشت. “اتاقِ فکر”ی که دو ویژه‌گی پررنگ دارد؛ بی‌اعتقاد است و عاشقِ شهرت. دقیقا همانی که رشیدپور می‌خواهد. دقیقا همانی که رشیدپور است!