در میان مشکلات و مسائل اجتماعی، بیکاری از اهمیت بالایی برخوردار است و ریشه بسیاری از مشکلات و ناهنجاریهای دیگر نیز هست. نکته مهم درباره بیکاری این است که برخلاف تورم، کاهش آن به سرعت امکانپذیر نیست. برای مقابله با تورم می توان اراده کرد و نقدینگی را کنترل کرد، در حالی که رفع بیکاری نیازمند سرمایه گذاری است و تامین سرمایه گذاری بسیار سخت است، و حتی اگر در دسترس هم باشد، زیرساخته ای زیادی برای جذب
سرمایه گذاری لازم است که نیازمند گذشت زمان است، به همین دلیل نیز حساسیت ها نسبت به شاخص…
بیکاری بیشتر است، و در کشورهای پیشرفته هرچند ماه یک بار ارقام بیکاری را منتشر میکنند، زیرا این شاخص مثل دماسنج برای تعیین درجه تب بدن است. در ایران نیز پس از کش و قوسهای فراوان بالاخره دست اندرکاران دولتی در مجلس حاضر شدند تا در برابر نمایندگان از سیاستهای خود درباره اشتغال دفاع کنند، هرچند بخشی از نمایندگان آمار و ارقام ارائه شده را عاری از حقیقت دانستند؛ آماری که بر اساس آن مدعی بودند در سال گذشته، 1⁄6 میلیون شغل جدید ایجاد شده است. در این یادداشت بدون آنکه درباره صحت و سقم این ادعا بحث شود (هرچند به لحاظ منطقی
درستی این ادعا معقول نیست) سه احتمال گوناگون درباره آن مطرح و ارزیابی میشود.
1- اولین احتمال این است که مرجع سنجش آمار بیکاری (اعم از مرکز آمار یا بانک مرکزی یا وزارت کار) در نحوه جمع آوری اطلاعات آمار اشتغال و بیکاری، روش غلطی را در پیش گرفته باشد، و مثلا به جای استفاده از شیوه های علمی و مرسوم، به جمع و تفریق آمار ارسالی از استانداری ها پرداخته باشد؛ شیوهای که به لحاظ علمی هیچ اعتباری ندارد.
اگر این احتمال درست و مطابق واقع باشد، به معنای آن است که نظام آماری و نهادهای مستقل تولیدکننده آمار از مسیر مفید و علمی خود خارج شده اند و تولیدات آماری آنها نه تنها برای برنامه ریزی سیاستگذاران مفید و مثمرثمر نخواهد بود، بلکه موجب انحراف و گمراهی آنان نیز میشود، و این نهادها به جای آنکه علائم مناسب را برای راهنمایی در اختیار جامعه قرار دهند، علامتهای غلط و انحرافی میدهند، دقیقاً مثل آن است که آزمایشگاه های تشخیص طبی در اندازهگیری نمونه های آزمایشی، اشتباه عمل کنند، و به عنوان نمونه، قند خون بیمار را بسیار کمتر یا بیشتر از مقدار واقعی نشان دهند و طبیعی است پزشک را به راه خطا رهنمون میکنند و به جای درمان بیمار، موجب مرگ او میشوند.
2- حالت دوم این است که این ارقام از طریق سنجش مراکز آماری به دست نیامده باشد، بلکه نوعی رقمسازی باشد و به صورت دستوری و آگاهانه و برای انحراف ذهن مخاطبان و به جای ارقام واقعی ارائه شده و گوینده یا ارائه دهنده آمار نیز از نادرست بودن آنها اطلاع داشته باشد. این حالت از این جهت که گوینده از مقدار واقعی شاخص بیکاری و اشتغال
اطلاع دارد، بهتر از حالت پیشین است، مثل آنکه پزشک مقدار واقعی قند خون بیمار را میداند ولی به دلایلی آن را برای دیگران متفاوت از مقدار واقعی اعلام میکند. با وجود این، چنین احتمالی از چند جهت دیگر بدتر از حالت پیشین است؛ اول اینکه بسیاری از گویندگان ما مثل ملانصرالدین هستند که در صف نان و به دروغ گفت که یک کوچه بالاترش نذری میدهند تا به این وسیله مردم صف نان را ترک کنند، ولی پس از رفتن مردم خودش هم این دروغ را باور کرد و دنبال مردم راه افتاد.
بنابراین دیگر فریبی ممکن است به خودفریبی نیز منجر شود. دوم اینکه استفاده از دروغ برای پیشبرد موقتی اهداف، سیل بنیان کن برای اعتماد اجتماعی است. چندی پیش مستندی را درباره انفجار نیروگاه هسته ای چرنوبیل دیدم که بهرغم هشدار جدی و درست مسوولیت شوروی به مردم منطقه برای ترک محل، مردم هشدار را باور نمی کردند و بسیاری از آنان چوب این عدم باور خود را خوردند، زیرا فکر می کردند این بار هم مثل دفعات پیش مقامات شوروی دروغ میگویند، و اهداف دیگری را در سر می پرورانند. این همان داستان چوپان دروغگوست که همه ما در کلاسهای ابتدایی آن را خوانده ایم، هرچند شنیده ام که در سالهای اخیر این داستان از متون آموزش ابتدایی حذف شده است، احتمالاً به
دلیل اینکه کاربردی آموزشی نداشته است! سوم اینکه در برخی آمارها می توان دروغ تاثیرگذار گفت ولی در برخی دیگر از آمارها این امکان وجود ندارد. مثال در بسیاری از آزمایشهای تشخیص طبی فقط آزمایش است که واقعیت را نشان میدهد، و علائم ظاهری چندانی در بیمار دیده نمیشود، در حالی که تب چنین نیست. بیماری را که دارای تب 40 درجه است، نمیتوان با دماسنج و به دروغ 37 درجه نشان داد و باور هم کرد. بیکاری و اشتغال و تورم هم از این نمونه هاست، که مردم و جامعه با پوست و گوشت خود مساله را درک و لمس می کنند، و با اعداد و ارقام ساختگی نمی توان اعتماد کسی را کسب کرد و او را فریب داد.
3- حالت سوم این است که آمار اعلام شده به طور کامل مطابق با واقع باشد و مطابق ادعای دولت در سال گذشته بیش از 1⁄6 میلیون شغل ایجاد شده باشد. برخالف تصور مسوولان دولتی باید بگویم عوارض منفی این حالت کمتر از دو حالت دیگر نیست. چرا؟
فرض کنید در یک کارخانه 100 نفر شاغل هستند، و هر ماه نیز ارزش تولیدات کل کارخانه 100میلیون تومان است. نتیجه می شود که در هر ماه ارزش تولیدی هر کارگر این کارخانه یک میلیون تومان است.
حالا فرض کنید که ماه بعد تعداد کارگران همان صد نفر باشد ولی کالای بیشتری را تولید کنند، به طوری که ارزش آن 110 میلیون تومان شود، در این صورت به تولید کارخانه 10 درصد افزوده شده، بدون آنکه نیروی کار یا سرمایه گذاری بیشتر شود. به عبارت دیگر 10 درصد به بهره وری نیروی کار اضافه شده است. اگر تولید 110 میلیون تومان با 110 کارگر به دست آید، در این صورت 10 درصد افزایش تولید داشته ایم، ولی کماکان متوسط ارزش تولیدی یک کارگر همان یک میلیون تومان بوده است. به عبارت دیگر به رغم افزایش 10 درصدی در تولید، 10 درصد هم به اشتغال اضافه شده است. کشورهایی که سیاست اقتصادی درستی دارند، در درجه اول می کوشند بهره وری نیروی کار را زیاد کنند. اگر طی دو دهه اخیر تولید چین چندین برابر شده است، به معنای آن نیست که نیروی کار آن چند برابر شده است، ممکن است نیروی کار آن حتی 30 درصد هم اضافه نشده باشد، در حالی که تولیدات آن تا 500 و حتی هزار درصد افزایش یافته است. سادهترین نوع رشد اقتصادی وقتی است که رشد اقتصادی معادل با رشد اشتغال باشد، و میزان بهره وری ثابت بماند.
با این مقدمه فرض کنید تعداد شاغلان در سال 1389، حدود 24 میلیون نفر باشد. اگر در این سال 1⁄6 میلیون نفر به تعداد شاغلان افزوده شده باشد، به این معناست که حدود هفت درصد بر تعداد شاغلان افزوده شده است، و اگر رشد تولیدات کشور هم هفت درصدی بود، در این صورت هیچ پیشرفتی در بهره وری نداشته ایم و سادهترین شیوه رشد را تجربه کرده ایم ولی اگر بر تعداد نیروی کار هفت درصد افزوده شده، اما رشد اقتصادی ما صفر بوده است،
مثل آن است که تعداد کارگران آن کارخانه از 100 به 107 نفر برسد، ولی ارزش و مقدار تولید آن همان 100 میلیون تومان باقی بماند که به منزله کاهش حدود هشت درصدی از توان تولیدی هر کارگر است و این به معنای یک فاجعه اقتصادی است. در بهترین حالت مثل آن است که در یک زمین 10 هکتاری که قبلا پنج نفر کار می کردند، حالا شش نفر کار کنند ولی کل تولید آنان فرقی نکند، البته در این حالت شاید نکته مفیدی بتوان دید از جمله که آن پنج نفر قبلی می توانند کمی استراحت کنند! اما اگر به جای پنج نفر، شش نفر شوند و مقادیر زیادی سرمایه هم از طریق کود و بذر و تراکتور و… به این زمین تزریق شود ولی بر تولید آن افزوده نشود، این به معنای یک فاجعه مدیریتی است که رخداد آن
فقط از عهده گروهی برمیآید که مدیریت جهانی چنان آنان را به خود مشغول کرده که از مدیریت اطراف خود غافل ماندهاند.
گرچه قرار بود در مورد اینکه کدام گزینه با واقعیت انطباق دارد سخنی نگویم، ولی اگر در این باره از من پرسیده شود، خواهم گفت که گزینه واقعی ترکیبی از هر سه مورد است، یعنی از یک سو شیوه های علمی تولید آمار رسمی دچار انحراف شده و از سوی دیگر آمار با کمی تا قسمتی دخل و تصرف ارائه میشود و بالاخره اینکه شغل هم درست شده اما شغل های بیفایده و غیرمفید، که نه تنها دردی از مردم و اقتصاد درمان نمی کند، سهل است که آنان را رنجورتر و بیمارتر هم خواهد کرد.
منبع: روزگار چهارم تیر