خواننده درباری، مجلسی، کافه ای، مردمی

عیسی سحرخیز
عیسی سحرخیز

کاش محمد اصفهانی پزشک نبود و در ظاهر بی نیاز از پول تا وقتی صدایش را می فروخت، نوازندگانش را برای خوش آمد راهیافتگان به مجلس نمی فروخت و آنان را و سازهای گوناگون شان را پشت پرده پنهان نمی کرد تا “وکیل الحکومه” ها راضی شوند، اما هنردوستان و مردم ناراحت و عصبانی.

 کاش این خواننده ی خوش صدا و محبوب یک لحظه تجربه ی افتخاری را پیش رو می نهاد در خصوص آن برنامه ی ویژه در برابر احمدی نژاد، و درمقابل از استاد مسلم موسیقی ایران شجریان رسم مردم داری و حق مداری می آموخت که در جریان انتخابات خرداد ۸۸ همه چیز را به داو گذارد تا در کنار ملت بماند و برای دل آنان بخواند، نه حاکمان و نشستگان بر مسند قدرت.

 کاش حرف آن دوست در شبکه های اجتماعی درست بود که نوشته بود “گویا خواننده ی آن مراسم محمد اصفهانی نبوده است”، که متاسفانه بود، چون خود در اقدامی واکنشی در صفحه ی فیس‌بوک یکی از نوازندگان متاثر و متاسف از ماجرای برگزاری کنسرت پشت پاراوان برای راه یافتگان به مجلس نوشت: “گاه در میان متجاوز از هزار اجرا، به چنین موقعیتی بر می خوریم. اگر از قبل می دانستیم، علاج می کردیم. متاسفانه هم ما و هم برنامه‌گذار در ساندچک غافل‌گیر شدیم. در حالی که باور نداشتیم و در قرارداد هم پیش بینی نشده بود. اما قانونا با عدم اجرای برنامه، دچار مشکلات جدی می شدیم. اتفاقا دستمزدها هم مثل همیشه بود و فرقی نداشت! موضع عاملان این اتفاق هم خصمانه نبود و ملتمسانه بود”.

 کاش این بار اول او بود و همه چیز برآمده از یک “غافگیر شدن” ساده و محض که نمی شد “علاج واقعه قبل از وقوع کرد”، نه آن گونه که بابک ریاحی نوازنده ی گیتار گفته است :” یک بار همراه آقای اصفهانی و نوازندگان دیگر برای اجرای برنامه به پردیس سینمایی ملت رفتیم ولی آن جا به ما گفتند بروید پشت پاراوان. گفتند این برنامه قرار است از تلویزیون پخش شود و به همین دلیل سازها نباید نشان داده شوند. ما به سانسور در تلویزیون عادت داریم و فقط مثل همیشه رنجیدیم!”

 کاش و هزاران کاش و افسوس دیگر…

 ماجرا از آن جا آغاز شد که عکسی از کنسرت محمد اصفهانی روی شبکه های اجتماعی انتشار یافت و به سرعت روی صفحات فیس بوک همخوان شد و تبدیل گشت به سوژه ای جذاب برای رسانه های همگانی. در این عکس اصفهانی میکروفن به دست در حال اجرای زنده روی سن ایستاده است، اما دوروبر و پشت سرش هیچ نوازنده‌ای مشاهده نمی شود. اما یک دقت و کنجکاوی کوچک نشان می داد که اعضای ارکستر را با تمهیداتی ویژه پشت پاراوان های چوبی پنهان کرده بودند، البته نه به دلیل شکل و قیافه ی آنان، بلکه به این دلیل که آلات و ادوات موسیقی قرار گرفته در دستشان یا فرارویشان در منظر عمومی دیده نشود.

 لابد هدف این بوده است با دیده شدن سازها فردا روزی حاکمان از رفتار غیرشرعی آنان بدشان نیاید و در مراسمی عمومی واکنشی خشمگنانه نشان ندهند و دبیر شورای نگهبان “وکیل الحکومه” ها را به دلیل مشاهده ی “ سازهای گوناگون”، آن هم در زمان اجرای یک برنامه ی زنده، در انتخایات آینده ی مجلس رد صلاحیت کند!

 شاید حساسیت ها از آن جا بالا گرفته است که علی جنتی که پدرش وظیفه ی اصلی رد صلاحیت نامزدهای نمایندگی مجلس را به عهده دارد، در زمان تصدی وزارت ارشاد دولت روحانی نه تنها نمایش سازها را خلاف ندانسته، بلکه خط بطلانی کشیده است بر خوانندگی زن ها در فضای عمومی و حتی در برابر مردان.

 شاید این سخنان یکی از ده ها دلیل دلخوری و گلایه ی رهبری از جنتی پسر باشد که چندی پیش در مراسمی رسمی اشاره ای اجمالی و کنایه وار رفت به آن. این گوشه و کنایه ها و گلایه ها از سوی آیت الله خامنه ای در شرایطی است که بسیاری از شخصیت های سیاسی و مذهبی می دانند که او زمانی، در دوران جوانی، نوازنده ی چیره دست تار بوده است و پیش از رسیدن به منصب رهبری و قرار گرفتن در جایگاه ولایت مطلقه ی فقیه نه تنها دیدن، بلکه لمس کردن و زدن آلات و ادوات موسیقی را مجاز  می دانسته است.

 البته چنین رفتار و کرداری در حوزه های علمیه نیز بدعت به شمار نمی رفته است، چه آن زمان که آیت الله خمینی در نجف ام کلثوم گوش می داده و چه قرن ها پیش تر که بسیاری از مراجع تقلید شنیدن و نواختن موسیقی را مجاز می دانسته اند، چون مرحوم “فیض کاشانی” که به قول دوست عزیزمان اکبرین “ نه تنها موسیقی را مجاز، بلکه مستحب می دانست و خودش هم اهل موسیقی بود”.

 اکنون بحث بر مجوز شرعی داشتن یا نداشتن نمایش سازهای ارکستر همراه اصفهانی نیست، بلکه رفتار و منش خواننده ی محبوب و محجوبی چون اصفهانی است که دیگر به این موارد تن ندهد، به ویژه آنکه وی چون بسیاری دیگر خود ساز به دست نمی گیرد و با یک میکروفون ساده امورات هنری اش  می گذرد، و از آن مهمتر امورات زندگی اش از راه حرفه ی پزشکی.

 شاید هم اشتباه می کنم و گذران زندگی او نیز از راه خوانندگی باشد و اشاره ی طنزآلود یک هنردوست به ترانه ی “نون و دلقک” و عبارت “واسه نونه، واسه نونه” درست! اشاره به شعر این ترانه و جایی که تاکید می شود : “پشت این چهره خندون/اون همیشه غصه داره/این همه شکلک و بازی/واسه نونه در میاره/واسه نونه در میاره!”

 اما از نگاه خوشبینانه ی من چنین موضوعی به احتمال زیاد منتفی است. خدا کند که ارزیابی ام درست باشد و به خطا نرفته باشم. او در نهایت می تواند راه پیشینیانی چون قمرالملوک وزیری را برگزیند که این روزها پنجاه و پنجمین سال مرگ اوست، و دیگر هنرمندانی که راه هنر متعهدانه را دنبال می کردند. بانو قمرخواننده ای بود که ارزش کار خود خوب را می دانست و برای همه، از هر قشر و طبقه ای شعر و ترانه می خواند. این او بود که در مورد شرکت در میهمانی ها و جشن و سرورها تصمیم می گرفت و غالبا دعوت خانواده های تهی دست را بر پذیرش دعوت بزرگان ومجلس نشینان ترجیح می داد.

 اکنون بحث بر سر این است که خوانندگان در موارد مشابه چه راهی را برگزینند که بهتر باشد؛ تبدیل به خواننده ای درباری، مجلسی و کاباره ای شوند، یا مردمی بمانند؟ - حتی اگر پرهزینه باشد و بهایش محرومیت از دریافت مجوز برگزاری کنسرت در اماکن عمومی یا عدم پخش صدا در رسانه ی میلی!

 پیش از این هم این نوع مباحث در جامعه بسیار وجود داشته است، حتی در زمان رژیم پهلوی. بسیاری از مردم آن گاه که متوجه می شدند خواننده ی محبوب شان برای “شازده خانم” می خواند، از وی روی باز می گردانند، و آن گاه که شاهد طرد وی از جانب دربار بودند و حتی زندان رفتن خواننده، شاعر، آهنگساز و نوازنده ، او را روی چشمان خود می نشاندند و برای سال ها در درون قلب های خویش قرار می دادند.

 کاش محمد اصفهانی همان گونه که می گوید تنها “غافلگیر” شده باشد، اما راه مقابله با غافلگیری نیز گریختن از دست روزنامه نگاران پرسشگر نیست و توجیه کردن ماجرا که “ دستمزدها هم مثل همیشه بود و فرقی نداشت! موضع عاملان این اتفاق هم خصمانه نبود و ملتمسانه بود”.

 چاره ی اصلی کار پذیرش خطاست و یک عذرخواهی ساده از ملت و یک پوزش خواهی اساسی بزرگان موسیقی ایران. خوشبختانه بی تجربه نیستیم و بی راهنما، قمر الملوک وزیری، حسین زمان و محمد رضا شجریان می توانند الگویی سرافراز برای تمام هنرمندان ما باشند، هنرمندانی که خوب آموخته اند چگونه می توان بر دل ها حاکم بود، هرچند حاکمان را خوش نیاید!