دماغ به سبک ایرانی

نویسنده

» مقاله ای از نیویورک تایمز از یک فیلمساز ایرانی

ویلیام یانگ

مهرداد اسکوئی، کارت پستال هایی با تصاویر اشراف قاجار با ریش های بلند، انقلابیون سیبیلو، زنان نقاب دار و دراویش آواره را بر می زند و می گوید: “این کار من نیست.” آقای اسکوئی شاید شناخته شده ترین مستند ساز ایرانی است که وقت و پول زیادی را صرف تهیه این مجموعه کرده است، کاری که بسیاری از دوستان و اقوامش آن را یک جنگ دن کیشوت گونه می بینند.

اما او مصمم است و انتشار صدها عکس قدیمی از اواخر قرن نوزدهم تا اوایل قرن بیستم را بعنوان راهی برای بازسازی بخشی از تاریخ مصور ایران می داند که توسط دولتی که دوران قبل از انقلاب را انکار می کند، دارد از بین می رود.

او می گوید: “این کار یک اداره بزرگ است و من حتی یک دستیار هم ندارم. اما من به این کار ایمان دارم.”

جمع آوری کارت پستال های قدیمی برای مهرداد اسکوئی بخشی از روند بهبود فرهنگی اش از بعد از پایان مستندی است که در سال 2010 برنده جایزه 25 هزار دلاری پرنس کلاوس از وزارت امورخارجه هلند شد. فیلم او درباره موضوع حساس خودکشی زنان در جوامع سنتی، اعتیاد جوانان به مواد مخدر و بحران هویت در جوانان ایرانی است که هرکدامشان می توانند منجر به زندانی شدن یک ایرانی بشوند.

او را با مستند “دماغ های ایرانی” محصول سال 2006 در خارج از ایران می شناسند. این مستند درباره عمل دماغ در ایران است که با سالانه 60 تا 70 هزار عمل، در جهان اول است. فیلم نشاندهنده رقابت وحشتناک زنان برای ازدواج مردانی است که توانایی ازدواج دارند. زیرا از بعد از جنگ سال 1980 با عراق در حدود 400  هزار مرد ایرانی کشته شدند. اما آقای اسکوئی می گوید که هدف اصلی فیلم نشان دادن  ایران مصرفگرا و پوچگرای معاصر است در مقایسه با سال های بعد از انقلاب که مردم آماده بودند که جانشان را در راه آرمان هایشان بدهند.

اسکوئی در فیلم سال 2004 اش با عنوان “آنسوی برقع”، خاکسپاری شتابزده و شبانه عروس جوانی را به تصویر کشیده است که خودش را از پنکه سقفی در روستایی در جزیره قشم، دار زده است و این در جامعه سنتی که زنان جوان احساس می کنند که اسیر شده اند، پایانی عادی است.

کارشناسان می گویند که استعداد اسکوئی در گرفتن صحنه های بسیار شخصی است بطوری که هیچ کس متوجه حضور دوربین در صحنه نمی شود. دکتر الستی، استاد دانشگاه تهران در رشته فیلمسازی، می گوید: “او بدون هیچ مزاحمتی، هر تصویری که  دلش می خواهد می گیرد.”

آقای اسکوئی حتی توانسته است از مراسم زار هم فیلم بگیرد. مراسم زار رقصی است که از اصل آن در شرق آفریقا اجرا می شده اما در سواحل جنوبی ایران هم رایج است. این رقص بسیار تاثیر گذار است و با طبل و هم آوایی مردان اجرا می شود و جزو معدود موقعیت هایی است که زن ها می توانند احساسات خود را در یک جامعه بسته سنتی حبس نکنند. بسیاری از زنان در فیلم به صراحت از مبارزه شان با جامعه مردسالار و دشواری های اقتصادی که مانع پیشرفت فردی شان شده است، سخن می گویند.

اما شاید بزرگترین دستاورد اسکوئی این است که توانسته است این سوژه ها را بدور از برخورد با  ماموران حکومت، دستگاه سانسور یا هنرمندان دیگر به تصویر بکشد، برخی از هنرمندان او را متهم می کنند که سازشکار است.

علی دهباشی، سردبیر ماهنامه فرهنگی بخارا، می گوید: “در جهان غرب، کافی است که هنرمند باشی، اما در ایران اینگونه نیست. دانستن در مورد سانسور و اینکه چطور همه چیز تحت نظارت است، مهم ترین مسئله یک هنرمند است.”

آقای دهباشی می افزاید: “هنر این نیست که فیلمی بسازی که ممنوع شود و بعد به لس آنجلس و پاریس فرار کنی. باید ماند و کار کرد و ادامه داد.”

آقای اسکوئی در مورد اینکه چطور می تواند یک موضوع که تابو به حساب می آید را بدون تحمل  مجازات  به تصویر بکشد، می گوید: “ما در یک جامعه و در یک وضعیت سیاسی خاص زندگی می کنیم.” فیلمی که اسکوئی از طرفداران محمود احمدی نژاد و رقیبش در انتخابات سال 2009 گرفته است، تدوین نشده کنار گذاشته شده است. شاید بکار  تحقیق مورخان در سال های آینده بیاید.

او می پرسد: “آیا باید فیلمی بسازم که معنایش این است که از این جامعه رانده شده ام؟ من چنین چیزی را نمی خواهم. آیا باید فیلمی بسازم و از آن برای پناهنده شدن در کشوری دیگر استفاده کنم؟ این را اصلا نمی خواهم. در نهایت، مردم باید ظرفیت بالایی داشته باشند. من هم در مورد اینکه تا کجا می توانم پیش بروم، فکر می کنم.”

بسیاری از غول های سینمای ایران مثل عباس کیارستمی و محسن مخملباف و کارگردان کرد، بهمن قبادی با تغییر دادن مکان فیلم سازی خود از این مجازات دور شده اند اما این برای آقای اسکوئی یک ریسک است. همانطور که ناصر فکوهی، دوست صمیمی اش، در یک مقاله چنین توصیف می کند: “این یک مرگ تدریجی است. او به دور از آدم های پست و زنان بیچاره فیلم هایش، نمی تواند به کارش ادامه بدهد.”

اسکوئی نه تنها خودش راه اعتدال را در پیش گرفته است، بلکه در کلاس های آموزشی اش هم شاگردان را به این کار تشویق می کند. اخیرا، او پنج نفر از فیلمسازان نسل جدید را که مستند سازان مستقل بودند و از گرفتن پول دولت برای ساختن فیلم در مورد شخصیت های مشهور انقلاب و جنگ امتناع کرده بودند، مورد سرزنش قرار داد.

او به آن پنج نفر گفت: “این ربطی به سیاست با اعتقادات شما ندارد. برای ساختن این فیلم ها بودجه ای اختصاص داده شده است، اگر ما آن را نگیریم کسان دیگری آن را بر می دارند، کسانی که آماده اند.”

اسکوئی در آخرین فیلمش “آخرین روز زمستان” با جوانانی همراه می شود که برای تعطیلات به سواحل دریای خزر می روند. جایی که او اولین فیلمش را ساخت. او در کودکی بعد از اینکه پدرش زندانی شد و خانواده اش را در فقر گذاشت، به این فکر افتاد که خودش را در دریای خزر غرق کند.

دهه هفتاد میلادی و آخرین سال های سلطنت محمد رضا پهلوی، که در جنبش های ضد نظام  فعال بود، دستگیر و شکنجه و به پنج سال زندان محکوم شد. اسکوئی می گوید: “پدرم از من پرسید آیا می خواهم درگیر سیاست بشوم یا نه. من گفتم: نه، به هیچوجه. و به این فکر کردم که چه کار های دیگری می توانم انجام بدهم.”

“آیا می خواستم رئیس جمهور یا نخست وزیر یا نماینده مجلس بشوم؟ نه، نمی خواستم. آیا می خواستم به روح مردم کشورم و زندگی روزمره شان نقب بزنم و بفهمم که چیز آنها را به مردم امروز تبدیل کرده است و این را با هنر نشان بدهم؟ بله، این همان کاری بود که دلم می خواست بکنم.”

برخی از تاثیر گذارترین صحنه های فیلم “روزهای آخر زمستان” در سواحل طوفانی دریای خزر گرفته شده، جایی که پسربچه های ده ساله از فقر به جنایت روی آورده اند و معتاد شده اند و عمیق ترین احساساتشان را در مقابل دوربین اسکوئی ابراز می کنند.

آقای اسکوئی می گوید که سال های تحصیل  در رشته سینما در دانشگاه تهران آموخته است، فاصله بین خود و سوژه هایش را از میان بردارد. او بیشتر اوقات به ترمینال اتوبوس های بین شهری می رود و بدون اینکه مقصد  را بداند، بلیت  اتوبوس می خرد.

او می گوید: “وقتی از من می پرسند که مقصدم کجاست، به آنها می گویم فرقی نمی کند و آنها فکر می کنند که من مسخره شان می کنم.” او به دورترین نقاط ایران سفر کرده است به روستاهای دورافتاده و بد آب و هوا رفته است تا درک عمیق تری نسبت به کشورش بدست بیاورد.

اسکوئی می گوید: “از این طریق با مردم کشورم آشنا شدم. با رویاهایشان، با یاس ها و امیدهایشان و با زندگی روزمره شان.”

نیویورک تایمز، 6 مه