نگاه دیگران

نویسنده

از میان گفته های جعفر کوش آبادی

مگر فردوسی و حافظ و ناصر خسرو متعد نبوده اند؟

در طول سال های ۳۰ و ۴۰ در شعر معاصر ایران نحله ای سر بر آورد که در نقد و تحلیل شعر امروز به آن لقب شعر متعهد داده شد از این نحله که ویژگی های گوناگون دارد شاخه ای چند جوانه زد و سر بر آورد و برخی سوخت و قد نکشید از جمله اینها شعر چریکی، شعر اعتراض، شعر شعار، شعر تعلیمی… تعریف شما از شعر متعهد چیست؟

شعر متعهد اختصاص به سال های ۳۰ و ۴۰ ندارد اگر از جنبه تئوریک به آن نگریسته شود بنیادهای معاصرش باز می گردد به نفوذ مارکسیست ها پس از سال ۱۳۲۰ شمسی بدین معنا که شرح و بسط و تئوریزه کردن شعر به متعهد و غیرمتعهد پس از رسوخ بلشویک ها آغاز می شود و با دیگراندیشی تدریجی ادراک شاعر از واقعیت تاریخی و اجتماعی روزگاری که در آن می زید شکل می گیرد. می توانیم جدل های گوناگون این دو گروه را در مجله های آن دوران از جمله «کبوتر صلح» یا حتی پیشتر از آن در مجله «آزادیستان» به قلم تقی رفعت بخوانیم. اما از جنبه مصداقی، بنیاد شعر متعهد را برای نمونه می توانیم در «درخت آسوریک» ایران و سپس در دوره های پسین مثلاً در قرن های چهار و پنج ردگیری کنیم.
دوست عزیز مگر شعر فردوسی شعر متعهد نیست مگر حافظ یا سیف فرغانی و ناصر خسروقبادیانی اشعاری در مقابله و معارضه با عصر زور و خفقان که در آن می زیسته اند نسروده اند؟ مگر حافظ از عقاب جور و ارباب بی مروت دنیا یاد نکرده است؟ و با اصحاب باد و ریا به مبارزه برنخاسته است؟ آن دیگری مگر مغولان را به ریشخند نگرفته و نگفته است که «گرد سم خران شما نیز بگذرد» ناصرخسرو فریاد برنیاورده است «من آنم که در پای خوکان (پادشاهان) نریزم. «مر این قیمتی در لفظ دری را» به زعم شما اینها شعر متعهد نیستند؟ متأسفانه بدون استنتاج درست از این وجه شعری، از گذشته، درگذشته ایم بهتر است یک بار دیگر با ژرف کاوی بیشتر شعرمان را از آغاز تا امروز مرور کنیم و ریزه کاری های آن رادریابیم. اما به سخن دیگر شعر متعهد از دید من، شعری است که حاوی چشم اندازی برای درک بهتر هستی و گشاینده فواره آوازهای رستگاری باشد. در تصاویرش دورنمای (به جز آن چه او را اکنون در بر گرفته است) جلا و طراوت خاص خود را داشته باشد یا به تعبیری رنگین کمانی باشد پل بسته میان شور و عشق باور مداری زندگی گذشته و آینده. شعر متعهد با تصاویرش درهای بسته را می گشاید و جمعیت را به تماشای واقعیتی که در بطن زندگی، سعادت  آنان را رقم می زند می برد. اینجاست که پنجره ای می شود بین خوشبختی و انسان. دلم گواهی می دهد وقتی که انسان یک بار چشمش به روی این نادره گشوده شود، دیگر نمی تواند بر آن چشم فروبندد. به گفته فردوسی «چو دیدار یابی به شاخ سخن بدانی که دانش نیاید به بن» شعر متعهد وفاداری به حفظ ارزش های انسانی یا فریادی است که بر آنست تا خوابزدگان را بیدار کند. با واژگانش برای رهایی می ستیزد. نیاز به همبستگی و ضرورت دوست داشتن را بر ناقه تصاویری زلال راهی خانه دل های به تاریکی نشسته می کند و چراغ برمی افروزد.

در عنوان کتابی که به تازگی به خاطرات شما اختصاص داده اند آورده شده «شعر سلاح»، آیا شعر به عنوان یک مقوله ادبی در جهت تغییر و تحول می تواند به سلاح که در هرحال عاملی برای از میان برداشتن است بدل شود؟

 این کتاب نقد و بررسی یک دهه شعر متعهد ایران در میانه سال های ۴۷ و ۵۷ است و اولین دفترش اختصاص به اشعار من دارد. مقاله «کوش آبادی به روایت کوش آبادی» مندرج در آن قلم انداز در راستای شناخت بیشتر از وضع اجتماعی ـ سیاسی این دهه به رشته تحریر درآمده است.اما «شعر سلاح» عنوانی است که مؤلف کتاب آقای مهدی خطیبی برگزیده است و حدود ۸۰ صفحه پیرامون آن قلم زده است. عرایض بنده به اجمال نظر ایشان است که شعر متعهد به مفاهیم اجتماعی ـ سیاسی را به چهار دسته تقسیم کرده است:
۱ـ شعر اجتماعی ۲ـ شعر سیاسی ۳ـ شعر انقلابی ۴ـ شعر سلاح و به شرح و بسط مفاهیم و مصادیق و سیر تطور هرکدام پرداخته است. ایشان با توجه به گسترش مبارزات چریکی در سال های ۴۸ به بعد که البته زمینه های رشد و نمو آن به سال ۴۰ برمی گردد این عنوان را برای شعر آن دوران برگزیده و دو عامل را برای این نامگذاری برشمرده است.
۱ـ کارکرد این شعر که داعیه دار سلاح و تجسم عینی آن به عنوان یک ابزار است و می کوشد خود جانشین آن شود و کارکرد عینی آن را به دست دهد.
۲ـ اشارات شاعران و منتقدان این دوره به این نوع شعر و کارکرد آن، که برای صحت گفته هایشان به ذکر مصادیق و نمونه هایی از خسرو گل سرخی، سعید سلطانپور و علی میرفطروس و اینجانب می پردازند. اگر شما به آن کتاب مراجعه کنید می توانید به صورت کامل با نظریات مؤلف و علل نامگذاری این نوع شعر آشنا شوید اما دریافت من از «شعر سلاح» شعر هجوم و مبارزه است. قصدش ضربه زدن است به همین جهت صراحت و سادگی جزو ویژگی های جدایی ناپذیر اوست.

 ناشری می گفت درصدد انتشار گزینه ای از عاشقانه های شاعران مختلف ایران به مجموعه آثار کوش آبادی رسیدم اما دریغ از یک عاشقانه آیا چنین است؟ جایگاه عشق در شعر متعهد کجاست؟
 این نگره ناشر محترم بازمی گردد به تعریف ایشان از عشق. من عاشقانه گویی را فقط منحصر به مغازله نمی دانم، من از اهالی ستمدیدگانم و چنگم را بر توفان آویخته ام. آیا من عاشق به اندازه وسع و توانم نباید دل مشغولی و اضطراب انسان عصرم را به دوش می کشیدم؟ آیا در توفان به جای زمزمه های صرفاً تغزلی در شعر نباید فریاد می زدم و برای توفان زدگان که خودم هم یکی از آنان بودم امداد می طلبیدم؟ من با عشق پیوند خونی داشته ام و دارم و همین، نگاهم را از آسمان به زمین برگردانده است. مغازله با آنچه هست و پاس داشت حرمت انسان کیش من است، حتی اگر این کیش منعکس شده در آثارم سیوروسات بساط سوداگران بازاری را برنتابد و برای «پای تا سرشکمان» دشنه ای زهرآلود و تهدیدکننده باشد. من هماره با عشق خود مغازله کرده ام و کار خود را کرده ام و بر این خط تا فرمان درنگ خواهم رفت گواهم تیپا خوردن ها و تاوان پس دادن های سراسر زندگی ام تا امروز است. نه اندیشناک دشنام و ریشخندم و نه پرتاپ شدن به انزوا. مؤلف کتاب شعر متعهد ایران نیز زمانی که به ذکر درون مایه ها و بن مایه های اصلی شعر سلاح می پردازد، در صفحه ۶۶ کتاب می نویسد: «… و دیگر آنکه عشق و معشوق بعد دیگری می یابند. رابطه عاشقانه، از عاشق ـ معشوق، به شاعر ـ جهان تعمیم می یابد و عرصه فردی به عشق فراگیر سرایت می کند و سلوک عاشقانه در حوزه اندیشه والای انسانی جریان می یابد.»
تازه همان ناشر محترم اگر کتاب ارزشمند زنده یاد محمد مختاری را با عنوان هفتاد سال عاشقانه مروری کرده بودند بنده را با دریغ خوردنشان شرمسار نمی کردند و درمی یافتند که شعر عاشقانه ویژگی ها و نوع بندهای خاصی دارد و اساساً آن عزیز از دست رفته در ابتدا به ذهنیت غنایی ایرانی و سپس با گذر از ذهنیت سنتی به انواع عاشقانه گویی می پردازد و در آن کتاب که عنوانش هفتاد سال عاشقانه است، شعری نیز از اینجانب نقل می کند.
 

نظر شما درباره تحولات امروز شعر فارسی چیست؟

بعد از تحول شعر فارسی توسط نیما که هنوز چه از نظر محتوا و شکل ذهنی و چه از نظر شکل و قالب کار بر تارک ادبیات ایران زمین چون گوهر نادره ای می درخشد و تجربه های موفق فروغ فرخزاد در تکامل وزن نیمایی تحولی در شعر فارسی نمی بینم. اینک شعر فارسی به دریایی متلاطم و کولاک کرده می ماند. باید دید با فروخفتن این تلاطم و کولاک ماحصل توانایی های بالقوه و بالفعل آن چه خواهد بود. آیا جهان بینی این شعر متضمن گریزاز واقعیت است یا متمایل به مواجهه با آن. ورطه خطرناکی است آثار نو پایان کشش آثار دهه های گذشته را ندارند و برخی نیز برای گل آلود کردن آب و بزرگ نمایی هستی خویش به این هرج و مرج به وجود آمده در شعر فارسی دامن می زنند. ناگفته نماند که جسته گریخته استعدادهای درخشانی در قطعاتی از شعرهای انتشاریافته از این شاعران دیده می شود که متأسفانه زیر آوار گرایش های ناهمگون وارداتی خفه شده اند. شاید این امر از تناقضات موجود در جامعه نشأت گرفته باشد. نمی دانم به هرحال فعلاً کسی را یارای فرونشاندن این نابسامانی نیست باید منتظر ماند و دید چه می شود.

 

و کلام آخر…
نتوانستم دیگر
به تماشای عبث خود را تخدیر کنم
نتوانستم در کنج اتاق
چون فلان آقا صیقلگر شعرم باشم ریزتراش
شعر در من فریادی بود
که درون توفان سرمی دادم
و به رغم دشمن
ره به گوش شنوا هم می برد
سخنی ساده و راست
همچو تیری که نشیند به هدف
و بدین کارایی
چه غم از واژه سنگین و زمختم می بود؟

 

منبع: روزنامه ی ایران