پرونده روز‎ ‎‏♦ سه زن

نویسنده
پگاه آهنگرانی


به مامان گفتم من اگر در این فیلم بازی کنم در نقشم دخل و تصرف می‌کنم و باید دستم را باز بگذارید تا هر کاری را که فکر ‏می‌کنم صحیح است انجام دهم….. ‏

نازنین احمدی - آخرین پلان من این بود که دختر بدون قالی خونین و مالین بر روی زمین افتاده. یعنی این دختر با تمام ‏تلاشی که کرد قالی را از دست داد….‏

دو بازیگر فیلم سه زن گفتنی زیاد دارند.‏

pegah1.jpg

‏1- پگاه آهنگرانی

‎ ‎بروم، ببینم به کجا می رسم…‏‎ ‎

پگاه آهنگرانی متولد سال 1363 است. وی اولین تجربه ی بازیگری اش را در سال 1369 در فیلم “ گربه ی آوازخوان” ‏بدست آورد، در سال 1377 با بازی در فیلم “دختری با کفش های کتانی” به کارگردانی رسول صدرعاملی توجه بسیاری را ‏به خود جلب نمود و جایزه ی بهترین بازیگر زن در جشنواره ی فیلم قاهره را از آن خود کرد. او در سال 80-1379 در ‏اولین تجربه ی کارگردانی مادرش به نام “زندان زنان” در سه نقش متفاوت بازی کرد. پس از آن در فیلم مستند “روزگار ‏ما” ساخته ی رخشان بنی اعتماد در خصوص هشتمین دوره ی انتخابات ریاست جمهوری حضور یافت. در سال 1382 در ‏فیلم “مکس” بازی کرد و پس از سه سال فاصله ی خودخواسته از بازیگری در سال 1385 در دومین فیلم سینمایی مادرش ‏‏”سه زن” بازی کرد. پگاه پس از بازی در “سه زن” طی دو سال اخیر در فیلم های “آتش سبز”، “خواب زمستانی”، ‏‏”زادوبوم” و “صداها” بازی کرده است. به بهانه ی اکران فیلم سینمایی “سه زن” مصاحبه ای با پگاه آهنگرانی ترتیب دادیم.‏

pegah2.jpg

آنطور که ما شنیده‌ایم نمی‌خواستی بازی در فیلم “سه زن” را قبول کنی. خودت در این رابطه توضیح بده و بگو ‏پیشنهاد بازی در “سه زن” به چه شکل مطرح شد؟

من به همراه نازنین احمدی در دفتر مشغول مونتاژ فیلم خودمان بودیم که می‌شنیدیم مامان قصد ساخت فیلم “سه زن” را ‏دارد. ولی من حدود دو، سه سال بود فیلم بازی نکرده بودم و نمی‌خواستم فیلم بازی کنم. مونتاژ یاد گرفته بودم و فیلم ‏می‌ساختم. در آن مقطع زمانی به نظرم خیلی کارهای جالب‌تری بود که می‌شد انجام داد تا اینکه بروم فیلم بازی کنم. وقتی ‏مامان پیشنهاد را مطرح کرد، من واقعاً دلم نمی خواست که در “سه زن” بازی کنم. شاید اصلاً حوصله‌ی بازیگری نداشتم. ‏از طرفی برای خودم هم خیلی جالب نبود که با مادرم کار کنم. تا اینکه مدام می‌شنیدم که می‌گفتند پگاه باید بازی کند. من هم ‏مدام می‌گفتم نه من بازی نمی‌کنم و روی من حساب نکنید. عوامل فیلم می پذیرفتند ولی باز دوباره می‌شنیدم که می‌گفتند نه ‏پگاه باید بازی کند. بعد مامان به دوستانم و سایر عوامل فیلم گفته‌بود که من را برای بازی متقاعد کنند اما من همچنان می‌گفتم ‏نمی‌خواهم بازی کنم. تا اینکه مسأله‌ی مالی را مطرح کردند و من هم پذیرفتم بازی کنم. یک درصدی این بود، یک درصدش ‏هم این بود که به مامان گفتم من اگر در این فیلم بازی کنم در نقشم دخل و تصرف می‌کنم و باید دستم را باز بگذارید تا هر ‏کاری را که فکر می‌کنم صحیح است انجام دهم. مامان هم این را پذیرفت. البته پول که تا حدودی شوخی بود، ولی قسمت مهم ‏قضیه این بود که شرایطی به وجود آمده‌بود و موقعیتی پیدا شده‌بود که کارهایی را که دوست دارم، انجام دهم. طبیعتاً این ‏تجربه با کارگردانان دیگر اتفاق نمی‌افتد. کارگردان‌های دیگر مادرم نیستند که دستم را باز بگذارند و قبول کنند که هر کاری ‏می‌خواهم با نقشم بکنم. اتفاقاً این یک تجربه‌ی خیلی جالب بود. چون خودم هم اصولاً کارگردانی را خیلی دوست دارم و اینجا ‏می‌توانستم تجربه‌ی هدایت بازیگر که در واقع هدایت خودم بود را تجربه کنم. یعنی اینکه بهتر است چطور بازی کنم؟ ‏موقعیت چطور باشد؟ دیالوگ چطور باشد؟ همه چیز به عهده‌ی خودم بود و این خیلی لذت‌بخش بود. به طور کلی مسأله‌ی ‏اصلی که باعث شد در “سه زن” بازی کنم این بود که دستم باز بود.‏

پس اگر کسی غیر از مادرت کارگردان این فیلم بود، معلوم نبود بپذیری یا خیر؟

به احتمال 80 درصد قبول نمی‌کردم. نه به خاطر فیلمنامه، اتفاقاً فیلمنامه را خیلی دوست داشتم. به خاطر اینکه در آن دوره ‏اصلاً نمی‌خواستم فیلم بازی کنم.‏


شما نه به عنوان پگاهی که دختر خانم حکمت است، به‌عنوان کسی که سه نقش متفاوت را در “زندان زنان” کار ‏کردی و به عنوان یک بازیگر که در فیلم‌های خانم حکمت بازی کردی، تجربه‌ی کار با خانم حکمت چطور است؟ چه ‏جذابیت‌هایی دارد و از چه چیزهایی در کار با خانم حکمت رنج می‌بری؟

اصولاً وقتی من به عنوان بازیگر فیلم‌های خانم حکمت حرف می‌زنم قاعدتاً اینطور نیست که بقیه‌‌ی بازیگرانی که در ‏فیلم‌های ایشان بازی می‌کنند احساسشان مشابه من باشد و نظرشان راجع به خانم حکمت مانند نظر من باشد. به خاطر اینکه ‏اصلاً شرایط من با آن‌ها فرق می‌کند. در “سه زن” دست من واقعاً در همه چیز باز بود و قطعاً بازیگران دیگر چنین ‏شرایطی را نداشتند. فقط من چون از ابتدا شرط کرده‌بودم شرایطم با بقیه‌ی بازیگرها فرق داشت و واقعاً از خانم حکمت ‏سپاسگزارم که دستم را باز گذاشت. البته در “زندان زنان” دستم مانند “سه زن” برای دخل و تصرف در نقشم باز نبود ولی ‏باز هم نسبت به بازیگران دیگر بیشتر حق داشتم. در “زندان زنان” فیلمنامه‌ی کاملی داشتیم که همه چیز در آن مشخص بود ‏و فیلم، براساس آن پیش می‌رفت. ولی در “سه زن”، بخش دختر و پسر جوان در کاشان فیلمنامه‌ی نوشته شده‌ی دقیقی ‏نداشت. در خیلی از مواقع اتفاقات سر صحنه پیش می‌آمد. به همین خاطر دست ما بیشتر از “زندان زنان” باز بود. ولی یک ‏ویژگی خیلی خوب این بود که من می‌توانستم خیلی راحت ایده‌هایم را بدهم.‏

با کارگردان‌های دیگر نمی‌توانی؟

کارگردان‌های دیگر واقعاً تا این حد اجازه نمی‌دهند. من سعی می‌کنم قبل از پذیرفتن هر کاری با کارگردان صحبت کنم و به ‏او انتقال دهم که من از آن بازیگرانی نیستم که هر چه بگوید بپذیرم و همان کار را انجام بدهم. دیالوگ‌هایی که نتوانم بگویم، ‏تحت هیچ شرایطی نمی‌گویم. به همین خاطر با کارگردان‌های دیگر واقعاً اینطور نیست که هر چه تو بگویی بپذیرند. اما در ‏این فیلم‌ها این‌طوری بود. در “زندان زنان” کمتر ولی در “سه زن” بیشتر.‏

البته در مورد خصوصیت کارگردان به نظر من خانم حکمت واقعاً کارگردان بدی نیست. نمی‌گویم کارگردان فوق‌العاده‌ایست ‏ولی کارگردانی است که بطور کلی فیلم‌هایش، فیلم‌های شریف و آبرومندی هستند. البته شاید از جنس سینمایی نباشند که من ‏دوست دارم ولی نمی‌شود منکر این شد که از 80 درصد کارگردان‌هایی که تو می‌توانی با آن‌ها کار کنی بهتر هستند. چون تو ‏در کار با ایشان حداقل اطمینان قلبی داری و یکی از خوبی‌هایی که دارند این است که بهترین استفاده را از عواملشان ‏می‌کنند. خیلی کم پیش می‌آید که من در فیلمی بازی کنم که به قول معروف مو لا درز عوامل نرود. مونتور مصطفی ‏خرقه‌پوش باشد، فیلمبردار داریوش عیاری باشد، صدابردار پرویز آبنار باشد، دستیار کارگردان مصطفی احمدی باشد، گریم ‏خانم شیرازی باشد. یعنی همه‌ی عوامل حرفه‌ای باشند. ولی در این دو فیلم اینگونه بود. یعنی هم بازیگران واقعاً خوب بودند ‏و هم عوامل پشت صحنه عالی بودند. به همین خاطر تو مطمئنی که قطعاً قرار نیست در فیلم بدی بازی کنی. در انتخاب‌های ‏دیگرم هم سعی کردم فیلم‌هایی را کار کنم که درصد اینکه بد شوند خیلی کم باشد. ولی طبیعتاً وقتی تو این عوامل را می‌بینی ‏میگویی حتماً فیلم خوبی است. دلت از بازی در این فیلم قرص است.‏

حالا بعد از پایان کار با دیدن فیلم فکر می‌کنی “سه زن” آن چیزی شده که از ابتدا تصورش را ‏داشتی؟

واقعیت این است که فیلم از تصور من خیلی بهتر شده.‏

از بازی ات در “سه زن” راضی هستی؟

بله، از کارم در “سه زن” راضی هستم اما همانطور که گفتم سینمای ایده‌آل من و سلیقه‌ی من اینطور سینما نیست.‏

سینمای ایده‌آل مطابق با سلیقه‌ی تو چیست؟

نمی‌شود خیلی توضیح داد ولی من اگر زمانی بخواهم فیلم بسازم قطعاً فیلم‌هایی مثل “زندان زنان” یا “سه زن” نمی‌سازم. کلاً ‏سلیقه‌ام این نیست. ولی این را هم باید بگویم که در نوع سینمای خودش خیلی خوب است. من این را قبول دارم که “سه زن” ‏از “زندان زنان” فیلم بهتری است. ما در “زندان زنان” فقط در یک لوکیشن کار می‌کردیم. به خاطر همین خیلی راحت‌تر ‏بود، ولی “سه زن” اینگونه نبود. “سه زن” لوکیشن‌های مختلف داشت. قصه‌ی سختی بود و روایت این قصه خیلی سخت‌تر ‏از “زندان زنان” بود. به خاطر همین به نظر من از لحاظ ساختار هم اگر بخواهیم نگاه کنیم “سه زن” از “زندان زنان” فیلم ‏بهتر و استخوان‌تری شده‌است. ممکن است بگوییم “زندان زنان” باصطلاح فیلم بترکون‌تری بود، به این خاطر که سوژه‌ی ‏داغ‌تری داشت ولی من “سه زن” را بیشتر از “زندان زنان” دوست دارم.‏

یک مقدار از نقشت در “سه زن” بگو و اصلاً نقشت را چطور تفسیر می‌کنی؟

فیلم “سه زن” راجع به سه تا زن است از سه نسل مختلف که نسل جوانش را من بازی کردم. دختریست که از خانه بیرون ‏زده و بدون اینکه به خانواده‌اش خبر دهد عشقش کشیده برود کاشان. بعد در آنجا با پسری آشنا می‌شود و شب را در خانه‌ی ‏پیرزنی می‌گذراند. پسری که دختر داستان با او آشنا شده در یک سایت باستان‌شناسی کار می‌کند و حالا ادامه‌ی فیلم که چه ‏اتفاقاتی رخ می‌دهد…‏

اما تو در ابتدای فیلم وارد جاده‌ای می‌شوی که شاید این حس را به مخاطب القا کند که نمی‌دانی مقصدش کجاست، ‏آیا پگاه “سه زن” واقعاً از چیزی فرار می‌کند؟ از چه چیزی دور می‌شوی، از چه چیزی فاصله می‌گیری؟

نمی‌شود گفت از چیزی فرار می‌کنم به آن معنا که مثلاً دختره از خانه فرار کرده. من چیزی برای خودم در نظر گرفتم، چون ‏ما نمی‌دانیم چه اتفاقی می‌افتد که دختر از خانه بیرون می‌زند. چیزی که پیش خودم ساخته‌بودم این بود که دختر صبح خانه ‏بوده، مادرش را دیده، مادرش هم به خاطر شوآف‌های زیادش که می‌خواهد بگوید من خیلی آدم مهمی هستم و کارهای مهمی ‏می‌کنم روی اعصاب دختر است. مادرش یک مقدار از خودش تعریف کرده و مثلاً آمدند دیالوگی برقرار کنند اما مادر مدام ‏دخترش را تحقیر کرده، به او گفته تو هیچی نیستی و در زندگیت هیچی نشدی، دختر هم از خانه بیرون زده که برود خانه‌ی ‏یکی از دوستانش. بعد همین‌طوری انداخته در یک جاده، بعد یک جاده‌ای را اشتباه رفته و افتاده در یک جاده‌ی دیگر، بعد ‏دیده بد هم نیست. حالا بگذار بروم ببینم به کجا می‌رسم. یعنی تصورم این بود که اینجوری است. شروع بیرون زدنش به نظر ‏خودم اینطوری بود. این نبود که دعوا شده‌باشد و او از خانه قهر کرده‌باشد. همین‌جوری رفته تو جاده و گفته حالا یک ذره ‏دورتر بروم، حالا بروم تا کرج، حالا بروم، حالا بروم، رسیده به کاشان. یعنی در حقیقت مقصدی نداشته. در فیلم هم هست ‏که در یکی از دیالوگ‌هایی که رد و بدل می‌شود “پسر می‌گوید: داری می‌ری یا میای؟! دختر پاسخ می دهد: نمی‌دونم.” بعد ‏دیده چه باحال، بیابان است، قشنگ است و…. پیش خودم این طوری تصور کرده بودم.‏

اما در “سه زن”، سه نسل نشان داده می‌شود. سه نسلی که اصلاً نمی‌توانند با یکدیگر ارتباط برقرار کنند. دلیل ‏اینکه این سه نسل هیچ کدام نمی‌توانند با هم ارتباط برقرار کنند چیست؟ نسل پیر که اصلاً حرف نمی‌زند، نسل بعدش با ‏تفکرات خاص خودش درگیر کارها و روزمرگی‌های خودش است، نسل جوان هم که تو بازیگرش هستی در یک فضا و حال ‏و هوای دیگری است. اما این فاصله بین سه نسل برای چیست؟ چرا آن‌ها نمی‌توانند این ارتباط را برقرار کنند؟

به خاطر اینکه این فاصله واقعاً هست. تو الآن مثلاً به خودمان نگاه کن، من و تو، در یک نسلییم و داریم کار می کنیم و ‏خصوصیات خاص خودمان را داریم. اما من اصلاً با نسل مادرم نمی‌توانم ارتباط برقرار کنم. اتفاقاً خیلی دوست‌های بزرگی ‏هم دارم. خیلی رفقای این سنی زیاد دارم ولی نسل آن‌ها یک چیزهایی دارد که روی اعصابم هست. به خاطر همین هم هیچ ‏وقت نمی‌توانم با نسل‌های بالاترم دیالوگ برقرار کنم.‏

حالا از بازیت در این فیلم راضی هستی؟ فکر می‌کنی چقدر موفق بودی که این نسل سوم را نشان ‏دهی؟

به نظر خودم واقعاً بد نیست. من اصلاً نمی‌توانم بگویم در این فیلم بد بازی کردم و نقشم در نیامده. به نظرم خیلی خوب در ‏آمده. بد هم بازی نکردم. نمی‌گویم خیلی فوق‌العاده است. معتقدم واقعاً خیلی بهتر می‌توانست باشد، ولی در حد خودش فکر ‏می‌کنم بد نیست.‏

عده‌ای معتقدند پگاه آهنگرانی خودش را بازی می‌کند. شخصیت خودت را چقدر به شخصیت پگاه “سه زن” ‏نزدیک می‌بینی؟

من اصولاً از آن بازیگرهایی نیستم که بلدم بازی کنم. اما اینطور هم نیست که خودم را بازی کنم، واقعاً خودم نیستم. مگر ‏می‌شود من در “سه زن” خودم بوده‌باشم، در “خواب زمستانی” خودم بوده‌باشم، در “آتش سبز” خودم بوده‌باشم، در “صداها” ‏خودم باشم؟ نمی‌شود. چون این نقش‌ها همه با هم فرق دارد، ولی با اینکه نقش‌هایی که بازی کردم با هم فرق دارد نمی‌دانم ‏چرا هر کس می‌بیند می‌گوید “خودت بودی دیگر!”. در صورتی که واقعاً اینطوری نیست. خودم نبودم ولی از آن ‏بازیگرهایی نیستم که بلد باشم چیزهایی را از بیرون به نقشم اضافه کنم و از بیرون بیاورم در خودم. خیلی از خودم به نقش ‏می‌دهم. من بازیگر حرفه‌ای نیستم که بلد باشم از این چیزها بگویم. احساسم این است. انقدر همه می‌گویند خودت بودی، ‏خودت بودی حسم این است که با اینکه نقش‌هایم با هم فرق دارد و معلوم است که با هم فرق دارد ولی حتماً چیزهایی از ‏خودم که بقیه در من می‌بینند به نقش می‌دهم. پس قطعاً در “سه زن” این اتفاق افتاده و بیشتر از فیلم‌های دیگرم هم افتاده. ‏یعنی در “سه زن” من بیشتر، از خود پگاه آهنگرانی به فیلم اضافه کردم. به خاطر اینکه دیالوگ‌ها از پیش تعیین شده‌ای ‏نبود و قطعاً وقتی خودمان می‌خواهیم بنشینیم دیالوگ بنویسیم، البته نه خود من به تنهایی، جمعمان که مثلاً آقای خرقه‌پوش ‏خیلی از دیالوگ‌های قسمت ما را نوشتند من را می‌شناسند. لحن حرف زدن من را می شناسند. به خاطر همین وقتی دیالوگ ‏ها را برای من می خواند من می گفتم این که دیالوگ های خود من است. ولی یک چیز از پیش نوشته شده ای نبود که من ‏مجبور شوم خودم را به آن نزدیک کنم. همه چیز از وقتی که قرار شد من بازی کنم اتفاق افتاد. مثلاً یک جاهایی آقای خرقه ‏پوش می گفتند این را بگو. آن چیزی که ایشان می گفتند بگو اصطلاح خودم بود و ناخودآگاه این اتفاق می افتاد که پس از ‏خود من خیلی در نقش هست.‏

پگاه “سه زن” چقدر به نسل سوم امروزمان نزدیک است؟

طبیعتاً نماینده ی کل نسل سوم نیست. در خیلی چیزها هست ولی در خیلی چیزها هم نیست. مثلاً همه ی نسل سوم ما ‏اینطوری نیستند که کار کنند.‏


pegah3.jpg

یک عده به پوچی می رسند، یک عده ای هم هستن که حداقل یک مسیر و مقصد مشخصی را برای خودشان می ‏توانند ترسیم کنند. حتی اگر ندانند که به آن می رسند یا نه.

بله، یعنی به خاطر همین است که هیچ شخصیتی نمی تواند نماینده ی یک قشر از جامعه باشد. ولی در یک چیزهایی به نظر ‏من اینطوری هست و یک سری ویژگی ها دارد که من در تمام هم نسل ها می بینم. چه آن هایی که خیلی فقیرند، چه آن هایی ‏که خیلی بافرهنگند، چه آن هایی که خیلی پولدارند، همه آن ویژگی را دارند. آن هم خصلت نمایش ندادن خودشان است. من ‏در وجود خیلی از دوستانم می بینم. مثلاً می رسم به یکی از بچه ها، “می گویم داری چه کار می کنی؟ برنامه ات چیست؟ ‏می گوید هیچی. می گویم هیچ کاری نمی کنی؟ میگوید نه، هیچ کاری نمی کنم.” او میگوید هیچ کاری نمی کنم ولی در واقع ‏‏50 تا کار را با هم می کند. مثلاً دارد فیلم می سازد، دارد فیلم بازی می کند، عکاسی می کند و… اما نمی گوید من این کارها ‏را می کنم. اما در مقابل می رسم به یک آدمی مثلاً در سن و سال مادرم. “می گویم خانم فلانی چه کار دارید می کنید؟ می ‏گوید من در جمعیت دفاع از حقوق زنان کار می کنم، در جمعیت فلان کار می کنم، از این ها حمایت می کنم، این کار را می ‏کنم، آن کار را می کنم.” یعنی اینکه من خیلی آدم مثبتی هستم، خیلی آدم مسئولیت پذیری هستم، آدمی هستم که خیلی کار می ‏کنم، خیی آدم باحالی هستم. این خصلت آن هاست در صورتی که نسل ما اینطوری نیست و نمی دانم اصلاً چرا آن ها ‏خصلتشان این است. چرا باید مدام بگویند که ما یک کارهایی داریم می کنیم. ولی خصلت بچه های نسل ما این است که اگر ‏هم دارند یک کارهایی می کنند، اصلاً بزرگش نمی کنند که ما این کارها را می کنیم و نمی گویند ما خیلی آدم های مهمی ‏هستیم که کارهای مهم می کنیم. که این مسأله در وجود دختر فیلم هم هست که هیچ وقت به مادرش نگفته که من عکاس هستم ‏و دارم پول درمی آورم. نگفته من خانه دارم یعنی آنقدر بزرگ شدم که بروم خانه بگیرم، یا آنقدر بزرگ شدم که پول ‏دربیاورم. ولی دارد این کارها را می کند و خیلی چیزهای دیگر. مثلاً به پسری که با او آشنا می شود نشان میدهد که من ‏مسئولیت پذیر نیستم، در حالی که واقعاً اینطور نیست. ‏

حالا تو خودت جزو کدام دسته از نسل سومی ها هستی؟

من خودم اصولاً از اینکه بگویم دارم کارهای مهمی در زندگیم می کنم متنفرم. فیلم اولم را که ساختم اصلاً مادرم نفهمید که ‏من فیلم ساختم. بعدش که تمام شد به همه نشان دادم و او هم دید. یا مثلاً مستند غزاله علیزاده را هیچ کس نفهمید من ساختم تا ‏اینکه تمام شد و در جشن خانه ی سینما که رفته بودیم تعدادی از دوستان می گفتند تو کی این فیلم را ساختی؟!‏

پس کار خودت را می کنی و یک مقصد مشخص در زندگیت داری.

بله، قطعاً همین طور است.‏

آن پوچی که گاهی نسل ما را گرفتار خودش می کند چطور؟ هیچ وقت دچارش نشدی؟

پوچی که مقطعی است. من در بین اطرافیان خودم هم گهگاه می بینم که این موضوع به صورت مقطعی اتفاق می افتد. یعنی ‏یک وقت هایی آدم دچار پوچی های سطحی می شود و فکر می کند من چرا اصلاً باید کار مثبتی بکنم؟! چرا باید آدم مثبتی ‏باشم؟! چرا باید کار مهمی بکنم؟! واقعاً آدم بعضی موقع ها به این چیزها هم فکر می کند. من هم خیلی زیاد به این چیزها ‏فکر می کنم. بعضی وقت ها فکر می کنم وای، من در زندگی ام آدم مهمی نشدم. من 24 سالم است، هنوز هیچی نشدم. به این ‏قضیه فکر می کنم و بعد به این نتیجه می رسم برای چی باید چیزی بشوم؟! اصلاً چه خبر هست که من چیزی بشوم؟! به ‏طور کلی، منظورم این است که کلنجارهایی هست که همه در خودشان دارند. همه هم بالأخره یک جوری سعی می کنند ‏کاری کنند که دچار آن کلنجار نشوند یا وقتی می شوند کاری می کنند که در بروند، یادشان برود. بتوانند همچنان پویا باشند و ‏کار کنند. این چیزی است که گیر همه می افتد. حالا بعضی ها به آن تن می دهند و درگیری روحی شان بیشتر می شود، ‏بعضی ها هم نه، با آن مدارا می کنند که بگذرد. من هم گاهی واقعاً درگیر این قضیه می شوم.‏

برگردیم به فیلم. نقش تو تقریباً همه اش در بیابان و روستاها بود. یک مقدار از سختی های کار بگو؟ کار خودت ‏در فیلم چه مدت زمانی طول کشید؟

من همه ی سکانس های کاشان را بودم. فکر می کنم 25، 30 روز طول کشید اما اصلاً دقیق یادم نیست، برای اینکه آنجا ‏برف می بارید و حدود 5 روز به خاطر بارش شدید برف کار تعطیل شد. اینطور مشکلات را داشتیم. چون اولش که رفته ‏بودیم هیچ جا برف نبود. صحنه هایی را بدون برف گرفته بودیم و یک دفعه بارش شدید برف آغاز شد، مجبور می شدیم ‏بعضی موقع ها کار نکنیم که برف ها آب شود. به خاطر همین یک مقدار بیشتر طول کشید.‏

برای من واقعاً سختی نداشت. خیلی خوب بود. چون گروه خیلی خوب بودند. همه ی بچه ها خیلی عالی بودند. از طرفی وقتی ‏که در چنین کاری بازی می کنم فکر نمی کنم که دارم کار می کنم. فکر می کنم با خانواده ام آمدم مسافرت. یعنی خیلی ‏احساس کار نداشتم و به خاطر همین خیلی خوب بود. با همه ی بچه ها رفیق بودم و سختی خاصی نداشت.‏

‏2- نازنین احمدی

پلان هائی که حذف شد

نازنین احمدی تحصیلکرده رشته تئاتر در دانشگاه تهران است. نمایش های او در تئاتر عبارتند از: هدهد (منصور خلج)، ‏مجلس نامه (محمد رحمانیان)، واقعه در مجلس سودابه خوانی، پنهان خانه ی پنج در، رژیسورها نمی میرند (حسین کیانی)، ‏تله موش (داوود دانشور)، الوتریا (وحید رهبانی ـ محمدرضا جوزی)، برو گمشو عزیزم (امین بهروزی).‏

وی با “پنهان خانه ی پنج در” به کارگردانی حسین کیانی در فستیوال نمایش های ایرانی در شهر پارمای ایتالیا حضور ‏داشت. در سال 1385 در فیلم سینمایی “سه زن” در مقابل دوربین منیژه حکمت قرار گرفت و پس از آن در سریال ‏‏”بیگناهان” احمد امینی بازی کرد.‏

نازنین احمدی در فیلم های کوتاه از جمله ایران (ابوالفضل جلیلی) که برای اختتامیه ی جشنواره ی فیلم روتردام ساخته شد، ‏چهار داستان ایرانی (پل دزاردیان)، آیینه (اردلان عاشوری) و… حضور داشته است.‏

او طی سال های اخیر به صورت حرفه ای به کار مونتاژ می پردازد.‏

پیشنهاد بازی در “سه زن” چطور مطرح شد؟

من در دانشگاه بازیگری خواندم. کار بازیگری تئاتر می کردم اما مدتی بازیگری را کنار گذاشته بودم تا اینکه با پگاه ‏آهنگرانی رفتیم کلاس مونتاژ، مونتاژ یاد گرفتیم. سیستم مونتاژ گرفتیم و کار مونتاژ را در دفتر خانم حکمت شروع کردیم. ‏در آن دوره من دیگر خیلی به بازیگری فکر نمی کردم. یعنی فکر می کردم مونتاژ خیلی جذاب تر است و کار مونتاژ می ‏کردم. در همان مقطع زمانی خانم حکمت مشغول پیش تولید فیلم “سه زن” بودند. پیشنهاد بازی در “سه زن” هم در همان ‏زمان مطرح شد. خیلی خوشحال شدم. فکر کردم خیلی خوب است با یک گروه که با آن ها آشنا هستم مجدداً به وادی ‏بازیگری بازگردم. به خاطر همین خیلی اتفاق جالبی بود. بعد از آن هم اتفاقات دیگر…‏

تو به صورت حرفه ای در تئاتر کار می کردی. چرا بازیگری تئاتر را رها کردی و چرا در فیلم “سه زن” بازی ‏کردی. رابطه ی دوستانه با خانم حکمت باعث شد یا اینکه خودت دوست داشتی با ایشان کار کنی؟

متأسفانه شرایط تئاتر روز به روز بدتر و بدتر می شود. هنوز نمی دانیم باید تئاتر وجود داشته باشد یا نه! گروه های تئاتر در ‏شرایط سخت و طاقت فرسا با هزار امید و علاقه مشغول تمرین هستند بدون اینکه آتیه ای داشته باشند. نه از نظر مالی تأمین ‏می شوند و نه از لحاظ حسی. برای مثال خود من طی یک سال در سه تئاتر تمرین کردم بدون هیچ نتیجه ای. یا مجوز اجرا ‏ندادند، یا سالن به اندازه ی کافی نبود و یا با امروز و فردا کردن کار را به تعویق انداختند و گروه را کاملاً خسته و ‏سرخورده کردند. در این شرایط مشکل می شود به خلاقیت و بالندگی فکر کرد. با وجود این مسائل دیگر برایم اهمیت نداشت ‏که در رشته ی خودم به کار بپردازم یا نه.‏

اما در مورد بازی در “سه زن” باید بگویم هم رابطه ی دوستانه خیلی نقش داشت و هم من خیلی دوست داشتم با خانم حکمت ‏کار کنم. فضای کار با بچه هایی که می شناختمشان خیلی جذاب بود. تجربه ی کاری اش هم از لحاظ بازیگری برایم مهم ‏بود.‏

تو در آنونس “سه زن” گفتی همه پلان هایت حذف شده. یک مقدار در این مورد توضیح بده. در مورد نقشت ‏توضیح بده چون وقتی تو در آنونس می گویی “همه ی پلان هایم را در آوردند” همه کنجکاو می شوند که ماجرا از چه قرار ‏است که منجر به حذف یا سانسور شده؟

همانطور که در فیلم دیدی نقش من و خانم بوبانی به نوعی مکمل یکدیگر بودند. خانم بوبانی نقش مادربزرگی را بازی می ‏کرد که آلزایمر داشت و نقش من جوانی خانم بوبانی بود. قرار بود هر وقت خانم بوبانی را می بینیم، به گذشته ی ایشان ‏فلاش بک شود و پلان های جوانی مادربزرگ را ببینیم. بیشتر پلان های من و خانم بوبانی در فیلمنامه در حد چند خط ‏توضیح داده شده بود. مثلاً نوشته بود مادربزرگ جوان در کنار دار قالی آواز می خواند و…. فیلمبرداری قسمت های من دو ‏بخش داشت. یک بخش در زمستان و بخش دیگر در بهار. یعنی به من گفتند یک سری پلان دیگر قرار است بگیریم و ما ‏دوباره 10 روز دیگر رفتیم فیلمبرداری و پلان ها را گرفتیم. اکثر پلان ها خارجی بود مثلاً در برف، در دریا و آب، در ‏جنگل، در دشت گل که پر از خوار بود و….‏

قصه ی من، قصه ی دختر قالی بافی است که بعد از هجومی که اتفاق می افتد قالی اش را بر می دارد و فرار می کند. قرار ‏است در جاهای مختلف و در موقعیت های مختلف ما آن دختر را ببینیم که چه اتفاقی برایش می افتد و تقریباً یک پایان ‏مشخصی داشت. در پایان این قالی را از او می گیرند که در فیلم حذف شد.‏

البته حذف این پلان ها به نامفهوم و گنگ شدن فیلم در قسمت هایی دامن زده. کسانی که فیلم را دیدند برایشان این سوال ‏مطرح شد که چرا مادربزرگ که خانم بوبانی آن نقش را بازی می کرد فرش را برداشت و رفت. آن حمله از کجا بود و چه ‏اتفاقاتی برای مادربزرگ جوان که تو ایفای نقشش را بر عهده داشتی رخ داد؟‏

آخرین پلان من این بود که دختر بدون قالی خونین و مالین بر روی زمین افتاده. یعنی این دختر با تمام تلاشی که کرد قالی را ‏از دست داد. به خاطر همین است که وقتی در پیری اش قالی را می بیند به فضای قدیم می رود و یاد آن دوران می افتد. پیش ‏خودش فکر می کند که این همان قالی است یا شبیه آن است. بعد قالی را بر می دارد و می رود چون در تمام این سال ها آن ‏را از دست داده بود. شاید به نوعی حق با آنها باشد. ولی به هر این حال این نظر کارگردان است که داستان چه طوری ‏روایت شود.‏

اما حیف شد پلان های تو حذف شد. چون الآن با توضیحاتی که می دهی میبینم که چقدر شفاف تر میشد فهمید که ‏چرا این حس به آن زن دست داد و در آن وضعیت فرش را برداشت و رفت.

چون من خودم کار مونتاژ می کنم می دانم مرحله ی حذف سخت ترین مرحله در یک کار است. خصوصاً این که تو پلانی ‏را بگیری، بسازی و بعد بخواهی حذفش کنی. یعنی کار آسانی نیست که این اتفاق بیفتد اما یک زمانی به خاطر تایم، زمانی ‏به خاطر ریتم، یک موقع به خاطر اینکه فوکوس باید در یک قسمتی باشد و در قسمت دیگر نباشد و به طور کلی به هزار و ‏یک دلیل ممکن است ما قسمتی را حذف کنیم و این دیگر نظر کارگردان و مونتور است. اما به طور کلی فیلم را دوست دارم ‏و خوشحالم که بخش کوچکی از یک کار بزرگ بودم.‏

‎ ‎خودت وقتی این کار را می کردی تصورت این بود که ممکن است قسمت هایی حذف شود؟‏‎ ‎

این احتمال وجود داشت. چون پلان های من در مقایسه با پلان های دیگر فیلم متفاوت بود. پلان ها انفرادی و تا حدی ‏انتزاعی بود. یعنی می توانست اول فیلم بیاید، می توانست آخر فیلم بیاید و تصمیم گیری در رابطه با جایگاهش در فیلم به ‏نوع تدوین بستگی داشت.‏

pegah4.jpg

نقش تو در بیابان و روستا بود. یک مقدار از سختی ها و جذابیت های کار بگو.

کار در زمستان فیلمبرداری می شد و سختی های خودش را داشت. یک روز من سرما خورده بودم و قرار بود پلانی را ‏بالای کوه فیلم برداری کنند. مدام دعا می کردم که اتفاقی بیفتد و این پلان را از من نگیرند، ولی گرفتند. سرما تا مغز ‏استخوانمان نفوذ کرده بود. در زمان بازگشت وقتی از بالای کوه برمی گشتیم پایین، نمی دانستم چه کار کنم. می غلتیدم. فقط ‏دلم می خواست به پایین کوه برسم و تمام شود. اما حالا که فکر می کنم و پشت صحنه ی فیلم را می بینم از یادآوری آن ‏خاطرات لذت می برم.‏

در قسمت هایی از آنونس می بینیم که منیژه حکمت در شلوغی های شهر برای هدایت گروه داد میزند. ممکن ‏است این تصور ایجاد شود که برخورد ایشان با بازیگران تند است. اما می خواهم از زبان تو بشنوم که کار با منیژه حکمت ‏چطور بود و نظرت در مورد ایشان چیست؟

من همیشه از ایشان نرمی و انعطاف دیدم. سختی هایش هم با مهربانی است. البته رابطه اش با من به دلیل دوستی چند ساله ‏ای که داشتیم بسیار خوب و دلپذیر بود اما با بقیه ی گروه هم بسیار همدل و همراه بود و همه ی عوامل پشت صحنه ی کار ‏را دوست داشتند.‏

تو در آنونس گفتی که “این اولین کارم بود، آخرین کارم هم خواهد بود.” تو با طنز گفتی اما به هر حال بازیگری ‏یک وسوسه است. اگر حرفت جنبه ی جدی داشت، کدام کارگردان می توانست وسوسه ات کند که بخواهی در مقابل ‏دوربینش بازی کنی؟

درست است گفتم اولین کار و آخرین کارم است. اما من بعد از “سه زن” سر یک کار دیگر رفتم. سریالی که فکر می کنم از ‏شبکه ی سوم تلویزیون پخش می شود.‏