حسن: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم. من حسن شعبانپور فرزند حسن رمضانپور اعتراف می کنم که به دلیل وسوسه های شیاطین و بخاطر تبلیغات اینتلیجنت سرویس و سیا و موساد و بخاطر گرایشات صهیونیستی که به بهائیت و شیطان پرستی داشتم یک سال قبل دست به عمل شنیع وازکتومی زدم و بخاطر مقابله با اهداف انقلاب و در جهت امیال شیاطین و دشمنان لوله های خودم رو بستم و از این بابت شرمنده ملت ایران و رهبری و جهان اسلام و کلیه ملل مسلمان و شیعیان هستم. از ملت شریف ایران و مسئولین تقاضا می کنم بخاطر وجدان خودتان و رافت و رحمت اسلامی من رو عفو کنید. اگر چه آب رفته به جوی برنمی گرده و اگر برگرده هم اثری دیگه نداره.
بازجو: دقیقا توضیح بدهید که چه کسانی در این عمل شنیع شما را تحریک کردند و کلیه دست اندرکاران این جنایت را با ذکر جزئیات معرفی کنید.
حسن: در ابتدا چنانکه در پرونده کلاسه شماره ۹۷۶۵۳ م هم اومده و من مفصلا اعتراف کردم، همسرم اقدس خانم معروف به پانی با اسم فیسبوکی انجلیکا هیچ تقصیری در این موضوع نداشت و من به تنهایی این جنایت رو مرتکب شدم. دقیقا یک سال قبل بود، تقریبا یک ماه بعد از مصوبه مجلس، من بدون اینکه به همسرم اطلاع بدم، رفتم پیش دکتر لولاگر که متخصص بستن لوله و وازکتومی بود.
بازجو: با ایشون چطوری و کجا قرار گذاشتید؟
حسن: یک آشنایی داشتیم که بعضی اوقات ازش بمب ساعتی و نارنجک و مسلسل و کلت می خریدیم…..
بازجو: بیخودی حاشیه نرو و به مسائل بی اهمیت اشاره نکن. دقیقا بگو عمل وازکتومی رو چطوری انجام دادی؟
حسن: بله، این آشنای ما اسمش اصغر بود توی محل بهش می گفتن اصغر خفا، همه جور خلاف می کرد. تو کار شیشه و سفید و سیاه و انواع دارو و آبکی و دودکی بود. حتی بچه ها ازش کاتیوشا خریده بودن، ما فقط دو سه بار برای دوستان ازش دو سه تا کلت گرفته بودیم…..
بازجو: بیخودی حاشیه نرو، دقیقا بگو چطوری و چه زمانی و چه کسی یا کسانی عمل وازکتومی رو انجام دادن. سعی نکن با گفتن چیزهای بی اهمیت حاشیه بری….
حسن: حاج آقا! من فقط می خوام همه حقایق رو بگم. خودتون گفتین با ذکر جزئیات. منم عرض کردم. خلاصه ما رفتیم پیش اش بهش گفتیم ما عمل داریم. به ما خیره شد و گفت، عمل چی؟ شیشه یا هروئین یا تریاک یا کوک یا چی؟ گفتم نه از اون عمل ها ندارم. عمل مربوط به خودمه. طرف گفت، آهان فهمیدم می خوای کسی رو بکشی؟ عکس بده جنازه تحویل بگیر، تهرون هشت میلیون، شهرستان دوازده میلیون هر کیلومتر هم پنج هزار تومن اضافه حساب می کنیم. گفتم، نه بابا من قاتل نیستم، من یک عملیات دارم و پولش رو هم می دم. طرف گفت: آهان! عملیات داری. اونم رو چشم. اگر بخوای منفجر کنیم، توی ایران شصت میلیون می گیریم، تضمینی، ولی اگر خارج باشه دلار حساب می کنم. برحسب کشور هم فرق می کنه. اگر بخوای با موشک ساختمان رو منفجر کنیم نرخ پایه صد تومنه . اگر بخوای هواپیما بدزدیم سیصد میلیون می گیریم تو هر فرودگاهی که بخوای می شونیم و تحویل می دیم. اگر هم بخوای برج ایفل یا مجسمه آزادی رو بزنیم بین یک تا سه میلیارد هزینه داره، نصفش رو قبل می گیریم نصفش هم بعد از عملیات. ضمنا فیلم عملیات رو هم تحویل می دیم. عملیات انتحاری هم تو ایران ششصد میلیون، تو لبنان و پاکستان زیر نرخه، بین سیصد تا پونصد تومن، کشور به کشور فرق می کنه…..
بازجو: ببین! حسن! داری حوصله منو سر می بری، این حرف های تکراری رو که هر ننه قمری می گه، بگو دقیفا عمل خودت رو چطوری انجام دادی؟
حسن: چشم چشم! من دارم با ذکر جزئیات می گم، می خوام همه چی رو اعتراف کنم. خلاصه ما بهش گفتیم نه داداش، عمل ما شخصی یه. طرف گفت: اونم می شه. اگر شخصی که می خوای بکشی سیاسی باشه هفتصد میلیون می گیریم، ولی اگر سیاسی نباشه یک میلیارد باید بدی، عکس و مشخصات و پیج فیس بوکش رو می دی، ما هم عملیات رو می کنیم. گفتم: نه بابا، من تروریست نیستم. اصلا عملیات من این چیزها نیست. عملیات من روی خودمه. طرف نگاهی کرد و گفت: خاک برسرت! می خوای خودکشی کنی و جرات نداری؟ بیا بهت قرص برنج یا سیانور می دم تضمینی از شش ثانیه تا نیم ساعت تمومه. اگر هم جراتشو نداری خودمون هتل آشنا داریم پولو می دی خودمون دست و پات رو می گیریم تا موقع مرگ کامل بالای سرت می مونیم و بعد هم وصیت نامه تضمینی خودکشی قاضی پسند برات می نویسیم که مو لای درزش نره. برای مجلس ختم ات هم بیست تا سینه زن می فرستم. بهش گفتم حاجی! من عملیات ام اصلا قتل نیست. بروبر نگاهی کرد و گفت: مسخره کردی؟ عملیات همین هاست که گفتم. اگر می خوای کودتا کنیم من نیستم، الآن سه ساله دیگه کودتا نمی کنم. ولی آشنا دارم. کشورش رو بگو تا بگم نرخش چقدره. تو ایران هم کودتا نمی کنیم. چون اینجا تضمین نداره. گفتم: برادر من! من یه عمل ساده وازکتومی دارم. می خوام لوله هام رو ببندی. این رو که گفتم از هوش رفت.
بازجو: دقیقا شرح بدهید که همدست شما چرا از هوش رفت و وقتی به هوش آمد چه اتفاقی افتاد؟
حسن: بله، ما اولش که طرف بیهوش بود، نفهمیدیم چرا از هوش رفت. ده دقیقه نشستیم تو اتاق تا به فکرمون رسید کاه گل بگیریم جلو دماغش و به هوش بیاد. گرفتیم و به هوش اومد. وقتی به هوش اومد و منو دید اولش یادش نبود قضیه چیه. بعد که یادش اومد با وحشت به من خیره شد و با لکنت زبان گفت: توووو …می می می خواخوای وازکتومی کنی؟ گفتم: بله، اشکالی داره؟ طرف با وحشت نگاه کرد و گفت: تو فکر کردی ما کی هستیم؟ فکر کردی با آل کاپون یا کارلوس یا بن لادن و زرقاوی طرفی؟ ما فوقش خیلی که جنایت کنیم یه سفارتخونه تو لبنان منفجر می کنیم اونم فقط بخاطر رزق و روزی زن و بچه، یا مثلا یه تن هروئین می بریم از کویته به آمستردام که خرج مدرسه سه تا بچه مونو بدیم. خیلی که خلاف کنیم اینه که موشک می زنیم به وزارتخونه. اونم خارج از ساعت اداری و کشته هاش باید زیر بیست نفر باشه، حالا تو می گی من وازکتومی کنم؟ مگه فکر کردی من کی ام، من چی ام؟ یعنی مناینقدددددر جنایتکارم؟
بازجو: پس عامل همدست شما به عمق جنایاتش آگاه بود؟ توضیح بدهید چطور آن فرد را راضی کردید؟
حسن: حاج آقا! مگه به همین سادگی بود. براش تمام وضع زندگی مو تعریف کردم. رزومه خودم و زنم و دو تا دختر و پسرم رو براش ای میل کردم. یک ساعت التماس کردم تا بالاخره قبول کرد و به شرط اینکه من لوش ندم و بلافاصله از ایران خارج بشم قبول کرد ما رو به دکتر لولاگر که کارش بستن لوله بود معرفی کرد.
بازجو: بعدش چی شد؟
حسن: بعدش ما با ده تا واسطه و تعهد پونصد میلیون دادیم تا طرف لوله هامون رو ببنده.
بازجو: آدرس دقیق محل انجام عملیات را با کروکی محل عملیات بگوئید.
حسن: من به جان آقای بازجو نمی دونم کجا بود یا حتی نمی دونم اسم دکتر لولاگر مستعار بود یا واقعی. ساعت هشت شب بود که با یک ماشین شاسی بلند که فکر کنم لکسوس یا بی ام و بود اومدن دنبالم. همون جا چشمهای من رو بستن و دوازده ساعت رانندگی کردیم. فقط یک بار وسط راه ایستادیم که حتی در اونجا هم اجازه ندادند دستم رو که با طناب بسته بودند و چشم بندم رو باز کنم. به من گفتند وسط کویریم. شاید هم کوهستان بود. بعد رفتیم به یک جایی که به نظرم شبیه مرز پاکستان یا افغانستان بود. من اصلا بیرون رو ندیدم. اونجا یک چادر بود و دکتر لولاگر در اونجا بود. اون منو بیهوش کرد و لوله های منو بست. کلا عمل یک ساعت طول کشید و فردا صبح من توی خونه بودم.
بازجو: آیا همسرتون می دونست شما لوله های خودتون رو بستید؟
حسن: من شرمنده همسرم اقدس هستم که همیشه فکر می کرد اشکال از اونه که ما بچه دار نمی شیم. هر ماه وقتی متوجه می شد که با وجود اینکه من و اون جلوگیری نمی کنیم ولی اون بچه دار نمی شه، عصبی می شد. من درهمه این مدت عذاب وجدان داشتم…..
بازجو: آیا قبول دارید که با این جنایت به کل اساس نظام لطمه زدید؟
حسن: من با شرمندگی به رفتار زشت و کثیف ام اعتراف می کنم. بارها کلاهم رو قاضی کردم و به لوله های بسته ای که می تونست در خدمت نظام مقدس جمهوری اسلامی باشه فکر کردم و به خودم گفتم: حسن! کاش می مردی و چنین جنایتی نمی کردی. ولی چه فایده، آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت. من حتی جرات نداشتم به چشمای همسرم اقدس که سه ماه هر روز منتظر بود حامله بشه و ویار کنه و بچه دار بشه نگاه کنم. آقای قاضی! من خیانت کردم و به اساس نظام با همین لوله ها، با همین قضیه خودم لطمه زدم و هیچ وقت خودم رو نمی بخشم. من خودم رو هیچ وقت نمی بخشم و از شما هم می خوام منو به چند بار اعدام محکوم کنید.
بازجو: من که قاضی نیستم. ولی این نوار رو به قاضی خواهم داد و ازش می خوام تو رو به اشد مجازات محکوم کنه. فقط اگر آدرس و مشخصات واسطه جرم و پزشک جنایتکار خودت رو بدی شاید تخفیفی برات در نظر بگیریم.
حسن: نه نه نه، جناب بازجو من تخفیف نمی خوام. من ترجیح می دم اگر نتونم ده تا بچه درست کنم اعدام بشم . دیگه روی دیدن اقدس رو ندارم.
بازجو: شما اگر با گفتن اسم عامل جنایت یعنی همون همون کسی که بهش گفتی اصغر خفا و دادن آدرس اش با ما همکاری کنی ما برات تخفیف قائل می شیم….
حسن: حاجی! اصغر خفا بعد از یک ماه که می دونم ده تا عمل وازکتومی کرد، از ایران رفت و الآن داره در سومالی فعالیت می کنه و کشتی می دزده و در حقیقت دزد دریایی شده، دکتر لولاگر هم الآن در پاریس مسئول بخش زنان و زایمان بیمارستان سن دگولس شده. شماره موبایل دکتر رو دارم ولی اصغر همیشه رو آبه و مشغول کار. من خواهش می کنم که من رو به جای اون دو نفر مجازات کنید.
بازجو: باشه، من این نکته رو به اطلاع قاضی می رسونم، ولی سئوال آخرم اینه که تو که می دونستی این عمل یک خلاف بزرگ و یک خیانت به کشور هست، برای چی این کار رو کردی؟
حسن: اگر بخوام دروغش رو بگم، اینه که من فریب خوردم و مانع زندگی شاد میلیاردها اسپرم در نظام جمهوری اسلامی شدم. ولی اگر راستش رو بخواهید من از عملم پشیمون نیستم، من نمی خواستم بچه ای به دنیا بیارم که غیر از اینکه اختیار فکر و سلیقه و لباس و زندگی و بقیه چیزاش رو نداشته باشه حق تصمیم گیری روی چیزهایی که مستقیما به زندگی شخصی اش مربوط می شه هم نداشته باشه.
بازجو: یعنی شما فکر می کنید که چیز شما موضوع شخصی است و نباید تحت نظارت دولت باشه؟
حسن: نه آقای قاضی! من اصلا بی خیال چیز خودم شدم. اصلا فکر کن شاخه خشکیده که باید برید و دور انداخت، ولی نمی خوام اون بچه در حالی به دنیا بیاد که اختیار مافوقش رو سیاستمدارن دارند و اختیار ماتحت اش رو قاضی ها و سایر مسئولان. والسلام علی من اتبع الهدی. خداحافظ.
کلیه سوالات و پاسخ های بازجویی نوشته و توسط طرفین امضا گردید و تائید می شود.