واکنش منتقدان سینمایی به چاقو کشی؛ از سعادت آباد تا استادیوم فوتبال و جشنواره تئاتر
چاقوهایی که از سینما رفت و به جای آن پیژامه و آفتابه آمد
محمد تاجیک
رخ دادن چند واقعه چاقو کشی در جامعه ایران در هفته های اخیر ،باعث واکنش منتقدان مشهور سینمای ایران وتحلیلهای متفاوتی درباره این وقایع شده است . حادثه مشهور سعادت اباد و چاقو کشی در استادیوم و جشنواره تئاتر باعث شده تا منتقدان سینما به تحلیهای دراین زمینه بپردازند .
علی معلم: چاقو از سینما رفت وبه جای آن پیژامه و آفتابه آمد
علی معلم سر دبیر ماهنامه قدیمی ومعتبر دنیای تصویر دراین باره در جدیدترین شماره خود نوشته : یادم می آید در زمانی نه چندان دور، برخی از منتقدان از مسعود کیمیایی ایراد می گرفتند که این چاقو چرا هنوز در آثار شما هست و در جامعه نیست. نمی خواهید دست بردارید از این چاقوکشان و قهرمانان سبیل آویزان! پس کی عصر دویدن قیصر و آب منگل و کلاه مخملی ها و عربده کش ها در سینما سر می آید؟
علی معلم در یادداشت خود افزوده :حالا و در این روزها چاقو و قمه از سینما رفته و جایش را آفتابه و ب ام و و پیژامه گرفته، ولی چاقو حتی در مراسم اختتامیه ی تئاتر (به گواه روزنامه ها) بیرون می آید، در ورزشگاه فوتبال (به گواه برنامه ی نود) هل من مبارزه می طلبد و در کف خیابان سعادت آباد در حضور ده ها مرد و زن رشید و شجاع! (به گواه فیلم اش در اینترنت) بدن جوانی را می شکافد. یکی برای نبردن جایزه، یکی برای طرفداری کورکورانه از یک رنگ و یک تیم و دیگری برای تعصّبی دیگر. چاقوها در درام های سینمایی هم بهتر است نباشند. عزیزان، چاقو را غلاف کنید. هفت تیرها را بیرون نکشید، چماق ها را بکارید. انسانیتِ انسان را ارج بگذاریم.
حادثه سعادت آبادبه روایت جواد طوسی
جواد طوسی دیگر منتقد سینما نیز دراین باره درروز نامه شرق نوشته است :یک خبر و حادثه با همه جذابیتهای ژورنالیستی و اهمیت اجتماعی و رسانهای، در اثر استفاده زیاد به کلیشه تبدیل میشود. این وضعیت میتواند شامل حال همین جنایت رخ داده شده در میدان کاج سعادتآباد شود اما معتقدم هنوز میتوان از جنبههای گوناگون به چگونگی شکلگیری این حادثه تلخ و علل و عوامل وقوع آن و رابطه قانونی «سبب و مباشر» در این زمینه پرداخت. روی همین اصل، با آنکه برای یادداشت این هفته خوابهای دیگری دیده بودم که یکی از آنها کنسرت «همایون شجریان» با بلیت 45 هزار تومانی و هفت خوان ثبت نام اینترنتیاش و خروج ناگزیر بخش قابل توجهی از طبقه متوسط کمدرآمد از این گردونه بود، ترجیح دادم روی ابعاد دیگری از همان جنایت خونین زوم کنم. میگویند جامعه ما در حال گذار است و بعضی از دوستان و حضرات که بدجوری برای گذار از «سنت» به «مدرنیته» و همآغوشی با پستمدرنیسم یقه جِر میدهند، دوست دارند به شهر بیدر و پیکری مثل تهران بگویند «کلانشهر» یا «متروپولیس» و اصلاً فکر نمیکنند با این قیاس معالفارق تن مرحوم فریتزلانگ در گور میلرزد.
با میزانسن این سینه چاکان جامعه پسا مدرن
طوسی درادامه نوشته :اگر بخواهیم خودمان را با میزانسن این سینهچاکان مدرنیته و جامعه پسامدرن تطبیق بدهیم، باید بگوییم بله تهران شهری است که یک زمانی زیر بازارچه «حموم نواب» آدمی به اسم «سیدرسول» با یک چاقوی دسته سفید کار زنجون زد تو شکم «اصغر هروئینفروش» که او را معتاد کرده بود و بعد هم این زخم زدن قصاصگونه را با غرور برای رفیقش «قدرت» تعریف کرد و گفت: «یا قمر بنی هاشم چه حالی داشت…» حالا در این جامعه گذر کرده از آن سنت زیر بازارچه، آدمی به اسم یعقوب عاشق زن شوهرداری میشود و ترتیب جدا شدن او از شوهرش را میدهد و بعد هم 220 میلیون تومانِ یامُفت را خرج این خانم (طبق گفتههای خودش) میکند تا دفتری در سعادتآباد دایر کند. تا اینکه سر و کله رقیب دیگری به نام «یزدان» پیدا میشود و… خون جلوی چشم را میگیرد و دوباره چاقوی تیزی که خون را میشناسد. ولی اینبار به جای آنکه «مسلخ» در کانون سنت و زیر بازارچه باشد، در میدان کاج سعادتآباد است؛ منطقهای که از نظر اقتصادی طبقه کم و بیش مرفه و کسانی که دستشان به دهانشان میرسد را پوشش میدهد. در این جنایت که مثل رفتارشناسی اخلاقی و سنتی «سید» نمیشود اسمش را قصاص گذاشت، ضارب مقصر اصلی است یا مضروب یا هر دو یا فردی که بر اساس حرفهای نقلشده از سوی ضارب در روزنامهها میتوان او را عامل غیرمستقیم این برخورد تهاجمی و کینهجویانه ناشی از حسادت و حس تملکخواهی به شمار آورد؟
کراننبرگ باید به ایران بیاید
این منتقد قدیمی درادامه تاکید کرده : اگر مقصر را شخص ضارب بدانیم، باید به ریشهها بیشتر توجه کنیم؛ به عواملی چون رفاه بیش از حد و حدود ظرفیتپذیری آدمها، فروپاشی اخلاقیات و قیود خانوادگی، خصایص ناشی از نوکیسگی بهگونهای که فکر کنی با پول میتوانی به همه چیز دست پیدا کنی و هر خواسته نامشروع را جامه عمل بپوشانی. اینجاست که میبینی در این گذر ناقص و الکن ماهیت آن خشونت بدوی از بین نرفته و فاعل به جغرافیای مدرن نیز رخنه کرده است. کار به جایی رسیده که فیلمساز مورد علاقهام «دیوید کراننبرگ» باید به این کلانشهر گل و بلبل ما بیاید و «تاریخچه خشونت» و «قولهای شرقی2» را بسازد.
قاعدتاً در صبح روز حادثه افراد این جامعه با اهداف متفاوتی از خانههایشان بیرون آمدهاند؛ انجام کاری اخلاقی یا ضداخلاقی یا محدود شدن در سیکل معمول روزمرگی و…یعقوب» نیز شاید به یاد «بورخس» قبضه چاقو را از کشوی میزش برداشته تا نیتش را عملی کند. اصل مهار شدن این حس و رفتار مهاجم و آنارشیستی است که کاملاً ارتباط با قراردادهای اجتماعی و عرفی یک جامعه دارد. خانم فرزانه روستایی در یادداشت خود در شماره روز یکشنبه این هفته برای مرگ آن جوان پیراهن قرمز (یزدان) روی آسفالت میدان کاج سعادتآباد خواستار اعلام عزای عمومی شده بودند. عدهای دیگر کمکاری آن دو مامور حاضر در محل را عامل بروز و تکوین این واقعه دانستهاند (یعنی سبب اقوی از مباشر) و فرمانده پلیس پایتخت هم آب پاکی را ریخت و گفت: «بضاعت پلیس بیش از این نیست.» واقعاً حکایتی است؛ زمانی همین جناب شهردار فعلی تهران با سلام و صلوات طرح حضور به موقع ماموران پلیس و نیروی انتظامی در سطح شهر برای ایجاد نظم و امنیت عمومی و پیشگیری از وقوع جرم را در زمان تصدی فرماندهی نیروی انتظامی تهران بزرگ اعلام کرد و این اتفاق (لااقل در شکل نمایشیاش) افتاد و ماموران حاضر به یراق را با اتومبیلهای بنز صفر کیلومتر در نقاط مختلف شهر تهران میدیدیم. خوب طی این سالها چه اتفاقی افتاده که این بضاعت اندک شده است؟ از یک جنبه نیز میتوان آن شخصی را که با خونسردی کامل از شکلیابی این قضیه تا جان کندن «یزدان» فیلم گرفته ولی درصدد برنیامده تا کار مثبت دیگری به عنوان یک شهروند برای جلوگیری از مرگ فرد مضروب انجام دهد هم مقصر دانست. به عنوان معترضه عرض میکنم که کمکم باید یک جشنواره هم برای ساخت و تولید این گونه فیلمها راه بیندازیم که الحمدلله همه حوزهها و سوژهها را شامل میشود؛ از مراسم جشن و عروسی و لهو و لعب بگیر تا قتل و جنایت و مراسم اعدام و سنگسار و… و صحنههای پورنو. اما در انتها میخواهم با طرح یک سوال برای خودم دشمنتراشی کنم. ما که آب از سرمان گذشته است… آیا نباید حسابی هم برای همان زنی باز کرد که بدواً قاپ ضارب را دزدیده و بعد زمینه رقابت عاشقانه ضارب و مضروب را فراهم کرده و آنها را به جان هم انداخته؟ بله مثل اینکه باید بپذیریم همیشه پای یک زن در میان است. یک نگاهی به «قطام» و همسر دوم «مختار» پسر «ابوعبیده ثقفی» که این روزها در سریال «داوودخان میرباقری» حضور هرازگاه دارد، بیندازید. به قول جناب «باستانیپاریزی» در هر قصه شگفت تاریخی و اجتماعی ردپای یک زن به روشنی رویت میشود. روضهام را با شعری از حکیم طوس خاتمه میدهم و آمادگیام را برای هرگونه شورش بیدلیل یا بادلیل فمینیستهای مقیم مرکز علیه خود اعلام میکنم: مکن هیچ کاری به فرمان زن /که هرگز نبینی زنی رایزن
منبع : پارس توریسم