علی (پاتریک) پهلوی فرزند علیرضا پهلوی (برادر تنی محمدرضا پهلوی) یکی از شگفتی های خاندان پهلوی است که کمتر مورد توجه افکار عمومی و رسانه ها قرار گرفته است، بخش تاریخی پارسینه تلاش کرده است، این داستان شگفت انگیز و جالب را بازگو کند.
علی پهلوی در جوانی
علیرضا پهلوی دومین پسر و آخرین فرزند رضا شاه پهلوی و تاجالملوک آیرملو و برادر تنی محمدرضا شاه پهلوی در سال ۱۳۰۱ به دنیا آمد.وی در سال ۱۳۲۳ وارد ارتش فرانسه شد و تا سال ۱۳۲۶ در آنجا خدمت کرد. در ایام خدمت در فرانسه با کریستیان شولوسکی که لهستانی تبار بود، ازدواج کرد و از او صاحب پسری به نام پاتریک پهلوی شد، ولی دربار ایران هیچگاه این ازدواج را به رسمیت نشناخت به همین دلیل همسر و فرزند علیرضا در پاریس زندگی می کردند.
علیرضا پهلوی در ۶ آبان ۱۳۳۳ درست در زمانی که شایعه ولیعهدی او (به دلیل بچه دار نشدن شاه و ثریا اسفندیاری) بر سر زبان ها بود، در یک سانحهٔ هوائی کشته شد. پس از مرگ وی، پسرش علی(پاتریک) را به ایران آوردند و تحت سرپرستی دربار قرار دادند. اما پاتریک (علی) عمویش محمدرضا پهلوی را بانی مرگ پدرش می دانست.
علی پاتریک(1388)
اما پاتریک که عمویش، شاه را مسبب مرگ پدرش میدانست و از دربار دل خوشی نداشت کم کم از دربار بریده شد و به دین و مذهب روی آورد. نام خود را به علی پهلوی تغییر داد و پس از ازدواج با همسرش سونیا به خرمدره (ازتوابع قزوین) مهاجرت کرد و در آنجا به کار کشاورزی و دامداری همت گماشت. در اسناد ساواک اینطور اومده که :… و در اول کار رفت بیمارستان او را ختنه کردند… زمانی که سونیا (همسر علی پهلوی ) از سوییس آمد در حضور پروفسور عدل و بهمن حجت کاشانی و محضردار دربار در پونک، سونیا به عقد قانونی والاگهر درآمد و مسلمان شد… چادر نماز سر میکرد و ضمنا از آن موقع به کلی هیچ مردی به خانهی آنها نمیرفت و اصولا مرد را راه نمیدادند. والاگهر خودش صبح تا شام در منزل کار میکرد… از همه کنارهگیری کرده بود و کسی هم به دیدن او نمیآمد. نماز میخواند، به مردم کمک میکرد، به اشخاص کور و مریض کمک میکرد، خمس و زکوه، هم میداد…
وی در سال 1354 به همراه دوست همفکرش بهمن حجت کاشانی (برادرزاده سپهبد کاشانی رئیس سازمان تربیت بدنی) طرحی را جهت براندازی رژیم پهلوی برنامه ریزی میکنند و در پی اقدام به مبارزه مسلحانه، بهمن کاشانی کشته و علی پهلوی توسط ساواک دستگیر و زندانی میشود.
اما بعد از مدتی با واسطه گری تاج الملوک از زندان آزاد و به همراه همسر و فرزندانش به گرگان و در ملک شخصی پدرش، کلاله، زیرنظر ساواک تبعید میشود. و شهرت خود را از علی پهلوی به علی اسلامی تغییر میدهد.
یکی از متون مورد استناد درباره علی پهلوی، مقاله ای است که نشریه پانزده خرداد به قلم : سید حمید حسینی سمنانی در مورد علی پهلوی به رشته تحریر در آمده است، نکته جالب این بود که نشریه پانزده خرداد بعد از انتشار قسمت اول این مطلب و اعتراض علی پاتریک، رسما از وی بخاطر انتشار عکس خانوادگی وی عذر خواهی کرد: فصلنامهی 15 خرداد لازم می داند مراتب تأسف خود را از خطایی که در شمارهی نخست این نشریه روی داد و عکس خانوادگی جناب علی پهلوی به علت شتابزدگی در نشریه به چاپ رسید، اعلام نماید و از جناب ایشان و خانوادهی محترمشان پوزش بخواهد.
اما در مقاله مشروح سید حمید حسینی سمنانی درباره سابقه علی پاتریک می خوانیم :
قیام 15 خرداد، نقطهی عطفی در تاریخ مبارزات ملت ایران بود. کشتار مردم در آن روز به دست ارتش شاه، مرحلهی نوینی در شیوهی مبارزاتی ملت ایران پدید آورد و عدم کارایی مبارزات مسالمت آمیز و پارلمانتاریستی را به درستی آشکار کرد. این واقعیت اذهان و اندیشهها را به سوی خود کشید که شاه و درباریها، جز زبان زور نمیفهمند و با آنان تنها با زبان سرب و گلوله میتوان سخن گفت. از این رو، اندیشهی مبارزات قهرآمیز در میان اقشار و طبقات گوناگون جامعه رشد کرد و ریشه دوانید. از کسبه و بازاری تا طلبه و روحانی و دانشگاهی به قیام مسلحانه روی آوردند و جنبشهای قهرآمیز یکی پس از دیگری پدید آمد. حرکت مسلحانهی گروه بخارایی که به اعدام انقلابی حسنعلی منصور، نخست وزیر آن روز کشیده شد، خیزش خود جوش رضا شمس آبادی، آن فرزند رشید اسلام در کاخ مرمر در 21 فروردین 1344 که لرزه بر اندام شاه افکند، کشف گروهی زیر نام حزب ملل اسلامی که در تدارک اسلحه و مواد منفجره برای دست زدن به قیام مسلحانه بودند، نیز جنبشهای چریکی از سوی گروههای مختلف مانند گروه سیاهکل، فدائیان خلق، مجاهدین خلق، گروه اباذر، مهدویون، منصورون و… از پدیدههایی بود که در پی قیام 15 خرداد به وجود آمد و گسترش یافت.
به دنبال طرح حکومت اسلامی از سوی امام در سال 1348 در نجف اشرف، مبارزان مسلمان با انگیزهی جدیتری به حرکتهای قهرآمیز برخاستند و مبارزه بر ضد رژیم شاه را پی گرفتند. بسیاری از آنان حتی در مرحلهی بازجویی و محاکمه نیز اعتراف کردند که هدف آنان از خیزش و جنبش تشکیل حکومت اسلامی بوده است. چنانکه در شمارهی قبل هم آورده شد، حرکت مسلحانه بر ضد شاه و رژیم شاهی به دربار نیز سرایت کرد و عناصری از نورچشمیها و جوانان درباری که از اوضاع ناخشنود بودند، به مبارزه با شرایط موجود برخاستند و به قیام مسلحانه دست زدند. علی پهلوی پسر شاهپور علیرضا پهلوی، همراه بهمن حجت کاشانی از ناراضیهای دربار و هیأت حاکمهی آن روز ایران بودند که در سال 1350 برنامهای را برای براندازی رژیم پادشاهی تدارک دیدند و تا مرحلهی برخورد مسلحانه پیش رفتند. آنها نخست به خرمدره که منطقهای کوهستانی در نزدیکی زنجان و ابهر میباشد کوچ کردند و پس از مدتی تبلیغات در میان روستائیان بر ضد شاه، حجت کاشانی، همراه همسر و فرزندان خود به ارتفاعات خرمدره صعود کرد و در میان یک غار سنگر گرفت. تلاش ساواک و دربار برای بازگردانیدن او از کوه و کشانیدن او به زندگی عادی نتیجهای نداد. درباریها و مقامات ساواک با آگاهی از روحیهی دینی علی پهلوی و حجت کاشانی به برخی از روحانیان منطقه که از افراد سادهاندیش و یا خود باخته بودند، متوسل شدند و ملای روستای خرمدره را برای مذاکره و پند و اندرز به پناهگاه حجت کاشانی فرستادند و به گفتگو با نامبرده واداشتند. لیکن از این ترفند نیز طرفی برنبستند.
از سوی دیگر نیروهای نظامی و انتظامی پیش از آنکه از حادثهی تهران باخبر شوند، به گمان اینکه حجت کاشانی در ارتفاعات کوه خرمدره به سر میبرد، پناهگاه او را در محاصره قرا میدهند و به طرف آن تیراندازی میکنند. همسر حجت کاشانی نیز متقابلا به آتش آنان پاسخ میدهد و بنابر گزارش ساواک، سرهنگ دوم رضایی فرماندهی منطقهی ژاندارمری قزوین بر اثر گلولهای که از پناهگاه شلیک میشود، به هلاکت میرسد. ساواک زنجان در پی کشته شدن دو تن از کارگران و حرکت حجت کاشانی به جانب تهران، حادثه را این گونه به تهران گزارش میکند: یاد شده ساعت 23:00 مورخه 30/1/54 از پناهگاه خود به اصطبل مزرعهی شخصی مراجعت و چهارنفر از کارگرانش را احضار و آنها را دعوت به جهاد مینماید لیکن افراد مزبور تقاضای وی را رد و اظهار مینمایند افکار شما درست نبوده و این عمل صحیح نمیباشد. مشارالیه که همراه خود دوقبضه اسلحهی کمری و یک تفنگ دولول و یک ساک فشنگ داشته، یکی از کارگران را به محل اقامت والاگهر علی پهلوی نیا اعزام و پیغام میدهد ماشین مرا روشن کرده و جلوی اصطبل بیاور که والاگهر نیز ماشین را به جلوی اصطبل آورده و بلافاصله به محل اقامت خود مراجعت مینمایند. یاد شده چهار کارگر مزبور را جلوی دیوار قطار کرده و اظهار میدارد حال که دستور مرا اجرا نمیکنید، روح شما باید مانند روح فرزندان من به آسمان پرواز کند و شما نیز به پیش آنها خواهید رفت و من هم به تهران رفته و بعد از تصفیه حساب به آسمانها پرواز خواهم نمود. سپس کارگران مزبور را به گلوله بسته در نتیجه دو نفر از کارگران به نامهای غلام و عین اله (اهل قریه قازقالو) کشته و یکی از آنها به نام اصغر خلجی مجروح و چهارمی برای اینکه نشان دهد تیرخورده خود را به زمین میاندازد. در این هنگام حجت کاشانی سوار ماشن خودش شده که به طرف تهران حرکت کند. بلافاصله نفر چهارمی که زنده بوده خود را به شهربانی خرمدره رسانده واقعهی امر را بازگو میکند. شهربانی خرمدره وسیله بیسیم شهربانی ابهر و ژاندارمری ابهر را از چگونگی مطلع و اقدام به بستن راهها مینمایند. حجت کاشانی که راه را مسدود میبیند بلافاصله به مخفیگاه خود در کوههای خرمدره مراجعت و در حال حاضر نیروی کمکی منطقهی ژاندارمری که بر طبق تقاضای این ساواک روز جاری از قزوین به محل اعزام شدهاند، وی را در محاصره قرار دادند. با توجه به اظهارات حجت کاشانی احتمال دارد فرزندان خود را به قتل رسانیده باشد و در حال حاضر تا دستگیری وی نمیتوان راجع به فرزندان و همسرش اظهار نظر سریع نمود.
پیش بینی نصیری
همزمان با ورود لشگر 16 زرهی به خرمدره یک تیم تعقیب و مراقبت برای دستگیری علی پهلوی که در منزل خود در خرمدره به سر میبرد، وارد آن روستا شدند. تیمسار نصیری در دستور کتبی خود تأکید کرده بود:
به محض خروج علی پهلوی از منزل، خلع سلاح و دستگیر شود و محل سکونت او مورد بازرسی قرار بگیرد و سلاح و مهماتی که در منزل دارد، گردآوری و ضبط شود.
تیمسار نصیری (ریاست ساواک کشور) پیش بینی میکرد که اگر مأموران برای دستگیری نامبرده به منزل یورش برند، چه بسا با مقاومت مسلحانهی او رو به رو شوند و ممکن است در درگیری با مأموران آسیبی به او برسد و یا از پای دربیاید. مقامات ساواک به خوبی میدانستند که کشتن یک تن از افراد دودمان پهلوی (پسر برادر شاه) با واکنش شدید اعضای خاندان سلطنت رو به رو خواهد شد. بیتردید آنان این رویداد را تحمل نخواهند کرد و کمترین مجازات آن کنار گذاشتن فرماندهان و مقامات کشوری و لشکری است که در صحنهی درگیری حضور داشتهاند. از این رو، جناب تیمسار به تیم تعقیب و مراقبت دستور اکید داده است که منزل او را در محاصره و زیرنظر داشته باشند. تا ازمنزل بیرون بیایند و او را در بیرون منزل به شکل غافلگیرانه دستگیر کنند. آن گاه که علی پهلوی از منزل خود در خرمدره بیرون میآید، بیدرنگ در محاصرهی اکیپی که منزل را به صورت نامرئی در محاصره داشتند، قرار میگیرد و دستگیر میشود. مأموران نامبرده را به مرکز ساواک در تهران انتقال میدهند و پس از بازجویی به بازداشتگاه اوین تحویل میشود.
از ماشین سواری علی پهلوی که حجت کاشانی آن را میان راه زنجان ـ تهران رها کرده بود، بنا بر گزارش ساواک اسلحه و وسایل دیگر به دست آمد. از جمله: 270 تیر فشنگ اسلحه کمری کالیبر 45، 188 تیر فشنگ خفیف کالیبر 22، یک کوله پشتی و یک قمقمه سربازی، تعدادی خرما و یک جلد قرآن و وسایل نماز. گزارش نهایی ساواک پیرامون اسلحه و مهمات به دست آمده در منزل علی پهلوی در خرمدره به این شرح است:
1 ـ تفنگ پنج تیر گلوله زنی برنو یک قبضه
2 ـ تفنگ گلوله زنی منچستر یک قبضه
3 ـ تفنگ دولول شکاری یک قبضه
4 ـ تفنگ گلوله زنی پنچ تیر پران یک قبضه
5 ـ تفنگ گلوله زنی با دوربین ماوزر یک قبضه
6ـ تفنگ خفیف کالیبر یک تیر ساخت چکسلواکی یک قبضه
7 ـ اسلحه کمری وار (بدون خشاب) با مارک شهربانی یک قبضه
8 ـ کارد دولبه یک عدد
9 ـ کارد خنجری مارک جنرال یک عدد
10 ـ قطب نما یک دستگاه
11 ـ توپی اسلحه کمری توتال کالیبر 22 یک عدد
12 ـ دو بسته وسایل تنظیف مربوط به اسلحهها عبارت از سنبه، برس با جلد مربوطه
مهمات:
1 ـ فشنگ برنو سریهای مختلف 34 تیر با جلد چرمی
2 ـ فشنگ کالیبر 45، ده جعبه، هر جعبه 50 تیر، جمعاً 500 تیر
3 ـ فشنگ کالیبر 32 ـ 22 تیر آکبند کاغذی
در پی کشته شدن بهمن حجت کاشانی و همسرش (کاترین) و بازداشت علی پهلوی، ساواک به دستگیری گستردهای در خرمدره و تهران دست زد و شماری از کسانی را که با نامبردگان به نحوی در ارتباط بودند تحت تعقیب و مورد بازجویی قرار داد. طاهر حنیفه و حسن نظری از کارگران باغ و منزل علی پهلوی از کسانی بودند که مورد بازجویی قرار گرفتند. نامبردگان در بازجوییهای خود نظریاتی دربارهی علی پهلوی دادند که تا پایهای نمایانگر خصلتها و ویژگیهای او میباشد و از باورمندی و پایبندی او به اسلام، نشان دارد. حسن نظری در پاسخ به پرسشهای بازجو پیرامون عملکرد علی پهلوی میگوید:
… نماز میخواند، به مردم کمک میکرد، به اشخاص کور و مریض کمک میکرد، خمس و زکوه، هم میداد، مرتب نماز میخواند و در اول کار هم رفت بیمارستان او را ختنه کردند… موقعی که سونیا [ همسر علی پهلوی ] از سوییس آمد در حضور پروفسور عدل و بهمن حجت کاشانی و محضردار دربار و والاگهر در پونک، سونیا به عقد قانونی والاگهر درآمد و مسلمان شد… چادر نماز سر میکرد و ضمنا از آن موقع به کلی هیچ مردی به خانهی آنها نمیرفت و اصولا مرد را راه نمیدادند و حتی از من هم رو میگرفت… والاگهر خودش صبح تا شام در منزل کار میکرد… از همه کنارهگیری کرده بود و کسی هم به دیدن او نمیآمد.
علی پهلوی نیز در بازجویی خود به نکتههای درخور توجهی اشاره کرده و روی مسائل با اهمیتی انگشت گذاشته است، برخی از اعترافات او در پی میآید:
… حجت کاشانی در راه خدا همه چیز خودش را داده بود و از جان گذشته بود، میگفت بالأخره در راه خدا خواهم مرد. من از نظر هجرت با او همعقیده بودم لیکن با جهاد موافق نبودم… به عقیدهی من یک نفر [به تنهایی] نمیتواند جهاد کند، چون این عمل یک نوع خودکشی است و خودکشی در دین اسلام قدغن است…. من تا جایی که اجتماع مسلمان باشد، با اجتماع کاری ندارم، [ اما ] زنهای لخت را قبول ندارم. من فرد اجتماعی هستم، میخواهم بچههایم را بیاورم بیرون [ تو اجتماع لیکن ] نمیخواهم زنهای لخت را ببینند. مینیپوشها را قبول ندارم. من مخالف این چیزها هستم. من با مشروب خوردن این اجتماع مخالفم… من با مشروب فروشی مخالفم. چرا مشروب فروشی هست؟ و کامیون کامیون آبجو توزیع میشود در این مملکت… من تقاضا میکنم کلمهی والاحضرت را از جلوی اسمم بردارید… من کشورم را دوست دارم و به مردم میگویم قرآن گفته مشروب نخورید… من روحیهی والاحضرتی ندارم، من یک فرد عادی هستم… به هر حال به من والاحضرت نگویید. به من بگویید: علی پهلوی! چون والاحضرتها را در پنبه بزرگ میکنند و من میل دارم لباس خود را در جوی آب بشویم. در مورد هجرت، من هم روزی هجرت خواهم نمود… در قرآن گفته هجرت کنید و در جایی گفته جهاد کنید… در مملکت ما پنج مورد است که اجرا نمیشود: دست دزد را نمیبرند، زنها حجاب ندارند، مشروب به حد وفور مصرف میشود، سینماها دایر است، بانکها نزول میگیرند. در قرآن نزول قدغن است…
رئیس ساواک این نظریات علی پهلوی را که در زندان بازگو کرده بود، به شاه گزارش میکند و به اصطلاح به شرف عرض میرساند و پاسخ شاه را به نام خود این گونه به او ابلاغ میکند:
… شما مسلمان واقعی نیستید، آن قدر در زندان میمانید تا بپوسید، یا مسلمان واقعی شوید. یک مسلمان واقعی که این کارهای شما را نمیکند و دنبال حجت آدمکش نمیرود. مسلمان واقعی کارهایی که شما میکنید هرگز نمیکند. کدام کار شما به یک مسلمان واقعی شباهت دارد. شما نامه را به خط لاتین مینویسید و خود شما نمیدانید چه میخواهید. این کارهایی که شما میکنید در کجای قرآن نوشته شده است؟ شما هنوز نمیدانید که قرآن چیست و چه میگوید…
علی پهلوی از زندان نامههایی به خط لاتین برای مادر، همسر و فرزندانش نوشته و با آنان درد دل کرده است. در نامه به همسرش نوشته است:
من در سلول خود تنها هستم، من به خدا فکر میکنم و به تو میاندیشم و به فرزندان فکر میکنم و سپس دوباره به خدا میاندیشم… به خدا فکر کن… سوزا! بیاندیش که او همه چیز را گرامی میکند… من هیچ نمیدانم ولی میدانم که خدا وجود دارد و تو را دوست دارم…
علی پهلوی در مدتی که در زندان میگذرانید با شاه و تیمسار نصیری رئیس ساواک نیز، گاهی برخوردهای کتبی داشته و پیامهای تند و معنیداری میان آنان رد و بدل میشده است. علی پهلوی در یک صحبت خصوصی با یکی از مقامات ساواک اظهار میدارد:
… مگر من چه کردهام، به جز اینکه از دین پیغمبر صحبت میکردم، آن وقت والاگهرهای دیگر مثل پسر همین خاتمی که شنیدهام معتاد به هروئین است و یا والاگهر نیلوفر و یا والاگهر شهرام که مادرشان والاحضرت اشرف میباشد به علت داشتن پارتی در امر قاچاق مواد مخدر دست داشته که مراتب در جراید خارج نیز درج شده است. [او] میتواند هر موقع بخواهد به خارج از کشور برود ولی من به علت کسالت و معالجه تقاضای مسافرت به امریکا نمودم، مخالفت کردند. آن وقت میگویند چرا انسان ناراحت میشود، مگر با زور و فشار میشود تمام کارها را انجام داد، وقتی فشار بیش از حد شد انسان هم بالأخره عکسالعمل نشان میدهد. من دوستانی دارم که اگر این فشارها را برای آنها که همگی مخبرین جرایدی مثل پاری ماچ در امریکا و یا انگلیس هستند بنویسم، دیگر آبرویی نمیماند… لیکن چون من اعتقاد به دینم دارم و مسلمان هستم، میبینم اگر چنین کنم از نظر مذهب صحیح نیست… پس به خدا واگذار میکنم و مطمئن هستم که موفق خواهم شد…
رئیس ساواک پس از دریافت نظریات او دستور میدهد این پیام را بدون کم و کاست به علی پهلوی برسانند:
… آیا شما میدانید که شریک جرم قاتلی هستید و اسلحهی خود را در اختیار یک نفر که قتلی انجام داده گذاردهاید؟ و آیا نمیدانید از وسیلهی نقلیهی شما که در اختیار او گذارده بودید برای انجام این قتل استفاده کرده است و طبق قوانین تمام کشورها شما در این قتل شریک جرم هستید؟ و به علت والاحضرت بودن تحت تعقیب قرار نگرفتید؟ متأسفانه شما تحت تأثیر تبلیغات سوء جراید چپ کمونیست و جراید مخالف ایران و اراجیفی که روی دشمنی با ایران مینویسند، قرار گرفتهاید. فرزندان شادروان خاتمی جوانان پاکسرشت ورزشکار و خلبان هستند، چگونه میتوانند معتاد باشند؟ جای تأسف است که به دروغهای بیگانگان غیر مسلمان توجه میکنید و به حقایق توجهی ندارید. البته میدانید که دروغگویی و توجه به دروغ و بازگو کردن دروغ در مذهب اسلام از گناهان بزرگ است…
علی پهلوی نیز متقابلا برای رئیس ساواک چنین پیام میدهد:
1. در مورد اسلحه باید بگویم اگر من گناهکار باشم به همان اندازه کسانی که به من اجازهی داشتن اسلحه دادهاند، گناهکار هستند.
2. در مورد وسیلهی نقلیه که در اختیار بهمن گذاشتهام و به راه انجام قتل استفاده کرده… باید اینطور گفت که چون هواپیمایی که پدرم با آن سقوط کرد و کشته شد میگویند باک بنزینش سوراخ بوده و هواپیما متعلق به اعلیحضرت همایونی بود، پس تقصیر متوجه اعلیحضرت است، در حالی که اینطور نیست!
3. در مورد اینکه من تحت تأثیر تبلیغات سوء جراید چپ کمونیست و جراید مخالف ایران و اراجیفی که روی دشمنی با ایران مینویسند قرار گرفته و گفتهام فرزندان شادروان خاتمی معتاد بودهاند، باید بگویم گویندهی این مطلب به خود من، والاحضرت بهزاد فرزند والاحضرت حمیدرضا بوده. چگونه گویندهی این مطلب یعنی والاحضرت بهزاد را کمونیست خطاب میکنید. این مطلب را فراموش نخواهم کرد.
4. تاجدار همان شخصی که بهمن در منزلش به قتل رسید، با بهمن دوست بود و مأمور ساواک هم بود، پس ساواک از دوسال پیش اطلاع داشته و نیامده حرفی بزند.
5. من سه سال پیش هفت تیری به بهمن دادم… در حالی که همان زمان پروفسور عدل اقلاً سه یا چهار قبضه تفنگ به بهمن داد. اگر من شریک جرم باشم چرا پروفسور عدل که اسلحهی بیشتری به بهمن داد، شریک جرم شناخته نشد؟…
6. در مورد اعتیاد والاحضرتها باید بگویم والاحضرت بهزاد مطالبی میگفت و حتی عنوان نمود که والاحضرت داریوش (فرزند والاحضرت فاطمه از همسرامریکایی)، معتاد میباشد و حتی نزد من گفته که خودش هم مواد مخدر استعمال میکند…
7. من نصیحت تیمسار نصیری را میپذیرم و حرفهایم را پس میگیرم، چون خودم ندیدم که والاحضرتها معتاد باشند و چون دیدم تیمسار مسلمانی داریم، کینهای به دل ندارم و خوشحال شدم که تیمسار نصیری اطلاعاتی از دین دارند…
به گزارش پارسینه، رژیم شاه، علی پهلوی را مدت کوتاهی در زندان نگه داشت و سرانجام تصمیم گرفت که او را به همراه همسر و فرزندانش به منطقهی گرگان تبعید کند تا در ملک شخصی پدرش در کلاله به کشاورزی و دامداری بپردازد و زیر نظر و مراقبت ساواک مازندران قرار داشته باشد و هیچگونه سلاح گرمی نیز در اختیار او نباشد. جالب توجه اینکه ساواک زنجان توصیه میکند که کودکان بهمن حجت کاشانی نیز نباید با سایر کودکان در کودکستان و یا دبستان بگذرانند و سلاح نیز نباید در دسترس آنان به خصوص مریم (8 ساله) قرار بگیرد! علی پهلوی پس از اقامت اجباری در کلاله درخواست کرد که شهرت او از پهلوی به اسلامی تغییر کند. این درخواست بیدرنگ از سوی رژیم شاه پذیرفته شد تا به اصطلاح آن وصلهی ناجور از خاندان پهلوی زدوده شود! در پی اقامت علی پهلوی در کلالهی گرگان، دیگر اطلاعی از او در دست نیست تا در نیمهی سال 1357، گزارشی به ساواک و دربار میرسد که:
نامبرده مرتب به جوانان تلقین مینماید که با روحانیون همکاری کنند و برای نجات دین اقدام نمایند و از گذاشتن پول خود در بانکها خودداری کنند.
جالب اینجاست که علی پهلوی حتی در زندان دست از لجبازی و نافرمانی برنمی دارد و در برخورد با تیمسار اویسی در زندان سیلی محکمی به گوش او می نوازد که همین مسأله جنجال آفرین و پرسر و صدا می شود.
وی بعد از آزادی از زندان باز به مخالفتهای خود ادامه می دهد و در نامه ای که به امیراصلان افشار می نویسد خواهان دخالت نکردن دربار در امور شخصی اش می شود. متن نامه چنین است:
دکتر افشار، می توانم به گونه ای رضایتبخش اموراتم را اداره کنم و به رئیس دفتر نیازی ندارم. در صورتی که از دربار شاهنشاهی فشاری بر من وارد آید مجبور می شوم برای همیشه کشور را ترک کنم.
بعد از پیروزی انقلاب او مدتی در ایران زندگی کرد و بعد به خارج از کشور گریخت. نشریه نیوزویک در سال “1987 ” وی را چنین معرفی می کند: “علی پهلوی برادرزاده شاه ایران که خود را «گوسفند سیاه» خانواده سلطنتی می داند در سال « 1982 » از ایران گریخت ولی به منطقه کردستان ایران بازگشت و چند ماه به همراه کردها… جنگید”.
علی پاتریک پهلوی سه فرزند به نامهای “داود، هدی و محمد یونس” دارد:
داوود پهلوی (متولد 1971)
هدی پهلوی ( متولد 1972)
محمد یونس پهلوی (متولد 1977)
منبع: پارسینه