ذهنیت مشوش و هویت مشوش

حسن یوسفی اشکوری
حسن یوسفی اشکوری

خوشبختانه در جنگ نابرابر و در واقع در تراژدی تهاجم ضد انسانی دولت اسرائیل به منطقه غزه در فلسطین آتش بس برقرار شده و امیدواریم که همچنان برقرار بماند و در نهایت به صلحی پایدار و عادلانه در روابط بین فلسطین و اعراب با دولت اسرائیل منتهی شود و ما به زودی شاهد تشکیل دولت مستقل و واحد در سرزمین فلسطین آزادشده کنونی باشیم. خوشبخانه نخستین گامهای رئیس جمهور جدید آمریکا این امید واری را ایجاد می¬کند. اما ذهن و اندیشه و عواطفم هنوز درگیر ابعادی از این ماجرای دردناک و کم نظیر است و نمی توانم خود را از آن رها کنم. یکی از این ابعاد، برخی گفتارها و کردارها و در واقع واکنشهای شماری از روشنفکران و تحلیلگران سیاسی و اجتماعی و در یک کلمه “نخبگان” ایرانی در قبال این رخداد و فاجعه بویژه در خارج از کشور است.

گفتن ندارد که یک رخداد مهمی چون جنگ در هر مقطعی از زمان و در هر نقطه ای از زمین زوایا و ابعاد مختلف و متنوع و پیچیده ای دارد که می توان از هر منظری به آن توجه کرد وطبعا در هر منظری می توان به تحلیل خاص و در نهایت به داوری ویژه¬ای رسید که این تحلیلها و داوری ها الزاما یکی و حتی همسو نیستند. این امری طبیعی و مقبول است. من که سالیانی است که در تاریخ پژوهش می کنم، به خوبی از آن آگاهم. ماجرای جنگ اخیر غزه نیز از این قاعده مستثنی نیست و طبیعی است که هرکسی می تواند وحق دارد در باره آن تحلیل و داوری کند. اما در این میان به نظر می رسد که ورای هر نگاه و تحلیل و رخدادی، معیار هایی نیز برای داوری عام در امور انسانی وجود دارد که با معیارهایی چون “وجدان” و “عدالت” و “قوانین موضوعه” تعریف و سنجیده می¬شوند. مجال بحث و گفتگوی نظری در این نوع مقولات نیست اما به منظور کمی روشن تر شدن مراد نویسنده، توضیح می دهم که هر انسانی به اعتبار انسان بودن و بدون در نظر گرفتن هر نوع تعینی، “ذاتا” (البته مراد لزوما ذات گرایی ارسطویی نیست) و “طبعیتا” از یک “چیزها” هایی خوشش می آید و اموری را در ست و قابل قبول و انسانی می¬داند و در مقابل از چیزهایی و اموری بدش می¬آید و آنهارا نادرست و غیر انسانی و یا ضد بشری می¬ شمارد. مثلا انصاف، عدالت، محبت و احترام وخدمت به دیگران و مانند این ها همواره و در هر شرایطی و در هرزمانی و در احساس و اندیشه هر انسانی درهر مرحله تاریخی و در هر فرهنگی مقبول و محبوب و قابل دفاع است. اگر از مبانی نظری و فلسفی این مقولات بگذریم و صرفا عینی و تاریخی به آن بنگریم، این شمول و مقبولیت عمومی در میان اقوام وملل مختلف در شرق و غرب عالم و در تمام مقاطع قابل تشخیص و اثبات است. حداقل این سلسله ارزش ها و اندیشه ها در کلیت خود هرگز منکر نداشته و ندارد و نخواهد داشت. کیست که بگوید ظلم خوب است و عدل بد؟ اگر اختلافی بوده و هست اولا عمدتا در میان فیلسوفان و پهلوانان اندیشه است نه درمیان آدمیان عادی که بیشتر فطری و طبیعی زندگی می کنند و ثانیا اختلافات عمدتا در تعاریف و بویژه در مصادیق است نه در کلیات ویا آرمانها واصول موضوعه انسانی و یا اخلاقی. از قضا نظریه “حقوق طبیعی” آدمیان از همین ارزشهای ذاتی و جهان شمول برآمده است. “اعلامیه جهانی حقوق بشر” نیز به لحاظ نظری مبتنی بر همین مفروضات است. گرچه قوانین موضوعه از عوامل و مؤلفه هایی متعدد و متنوع اثر می پذیرد اما همیشه باور به یک سلسله ارزشها ی بنیادی انسانی در تدوین قوانین در هر دوره ای نقش مهمی داشته و دارد. به هر تقدیر با اتکا و استناد به همین ارز شهای اصیل و جهانشمول و فراتاریخی است که ما امروز در باره گذشتگانمان و افکار و رفتار نیک و بدشان داوری می کنیم. اگر این ارز شهای عام را نادیده بگیریم و یا انکار کنیم، دیگر نه تنها در باره پیشینیانمان نمی توانیم قضاوت کنیم بلکه در باره معاصرانمان نیز نمی توانیم سخن بگوییم و از نیک وبدشان یاد کنیم. در این صورت ناگفته پیداست که دچار چه مشکلات نظری و عملی خواهیم شد. بگذریم که این یک فرض محال است و همه ما در عمل و در زندگی روزمره همواره دست به ارزش- داوری متعدد دست می زنیم.

اگر این دعاوی من مقبول باشد، چنین می نماید که در مورد ماجرای غزه، شمار قابل توجهی از ایرانیان روشنفکر و تحلیلگر به دلایلی، ارزشهای عام انسانی و اصول اخلاقی جهانشمول را فرونهاده و به یکسویه نگری و یا در دام حب و بغضهای قابل فهم اما نا مقبول گرفتار آمده و جانب انصاف و عدالت و مروت را رها کرده اند. البته گفتن ندارد که کسانی (به هر دلیل که مهم نیست) وابسته و یا حامی و مدافع دولت اسرائیل و ایالات متحده و شرکاء هستند که البته هرجی براینان نیست و حقشان است که چنان نظر و عقیده ای داشته باشند. در مقابل کسانی نیز هستند که به هر دلیل (که باز مهم نیست) وابسته به طرف مقابل¬اند و از این گروه و منافع و یا عقاید و گفتار و رفتارشا ن حمایت و دفاع می¬کنند که صد البته عقاید و افکار اینان نیز محترم است. اما در این میان انبوهی از مردمان هستند که هیچ گونه وابستگی به هیچکدام از دوطرف منازعه ندارند ولذا برای حمایت از یکی و مخالفت با دیگری دلیل و یا دلایل ویژه ای وجود ندارد. روشن است که اکثر مردمان جهان از این دسته اند. اکنون روی سخنم با هرسه گرو از مردمان جهان است: اگر حادثه ای در گوشه ای از جهان رخ دهد و به هر دلیل ابعاد جهانی و انسانی پیدا کند، به گونه ای که واکنشها را برانگیزد و محتاج موضعگیریها و داوری همگان باشد، چه باید کرد و چه می توان کرد؟ از این نمو نه ها فراوانند اما از باب مثال از رخدادهایی چون یهودی کشی و کوره های آدم سوزی نازیها، نسل کشی در بوسنی، یازدهم سپتامبر، نسل کشی در دارفور سودان و000می توان یاد کرد. پرسش اساسی این است که آیا در این حوادث معیار داوری وابستگی نژادی و یا طبقاتی و مذهبی و یا جغرافیایی و به هر حال تعصبها و منافع و ملاحظاتی از این دست است ویا همان ارزشهای اخلاقی و اصول عام انسانی با محوریت وجدان و عدالت و قوانین بازدارنده موضوعه که علی الاصول برای جلوگیری ستم و اجرای عدالت وضع شده اند معیار داوری ما خواهند بود؟ اگر وابستگی ها و یا منافع معیار ارزش – داوری در روابط انسانی و بویژه در روابط بین الملل باشد، دیگر چه جای سخن گفتن از وجدان و عدالت و صلح و مساوات ذاتی بین انسانها و آزادی و دموکراسی؟ اساسا دیگر چه نیازی به تدوین و تصویب اعلامیه جهانی حقوق بشر و تشکیل سازمان ملل و این همه هزینه و تشریفات؟ گرچه باید اعتراف کرد که درچنین مواردی جداشدن و حتی فاصله گرفتن از وابستگی ها و یا منافع مادی و معنوی کاری است به غایت مشکل اما نشدنی هم نیست و به هر تقدیر باید کوشش کرد که ندای جاودانه وجدان و انصاف (به معنای راولزی کلمه) و عدالت در افق مافوق وابستگی ها معیار ارزش – داوری ها باشد.

در طول تاریخ طولانی بشر بسیار کسان بوده اند که کم وبیش و حداقل در مواردی وجدان و عدالت و انصاف و ارزشهای عام اخلاقی را معیار داوری های خود قرارداده و با شهامت اخلاقی در خور ستایشی پا در عرصه های سخت داوری نهاده و در لحظات حساس و اثر گذاربا چشم پوشی از وابستگی های متصلب و منافع به سود وجدان و انصاف وعدالت و قوانین عادلانه شهادت داده و ستم را برآفتاب افکنده و زشتی آن رافریاد کرده اند. راه دور نمی رویم و از این رخداد مهم اخیر نمونه می آورم. در رسانه ها نوشتندکه: “540 تن از روشنفکران یهودی اسرائیلی در اعتراض به جنگ غزه، نامه ای به سفارتخانه های خارجی در اسرائیل، خواهان بایکوت و تحریم اقتصادی علیه دولت خود شدند. آنها ضمن مقایسه دولت اسرائیل بارژیم آپارتاید در آفریقای جنوبی، از سایر دولتهای جهان تقاضا کردند همان فشارهای سیاسی و اقتصادی را که موفق به سرنگونی آپارتاید شد علیه دولت اسرائیل به اجرا بگذارند”. نمونه درخشان دیگر سخنرانی جرالد کافمن نماینده یهودی پارلمان انگلیس است که در هفته پیش ایرادشد. گرچه تمام سخنا ن مهم ایشان خواندنی و نقل کردنی است اما فقط به نقل چند جمله آن بسنده می کنم. وی ضمن اشاره به شخصیت و افکار و سوابقش در اسرائیل و دو ستی هایش با بسیاری از مقامات گذشته و حال اسرائیل و نیز با مقامات فلسطینی (از جمله عرفات و محمود عباس) اقدامات جنگی اخیر اسرائیل و برخی از استدلالهای آنان در مورد تروریست خواندن حماس و دیگران و اعلام این مطلب که با تروریست ها مذاکره نخواهند کرد را به چالش می کشد و دست به افشاگریهای شجاعانه ای می زند که شاید کمتر یهودی ای (وحتی غیر یهودی ای) در این شرایط شهامت ابراز آنرا آن هم در یک تریبون مهم و در پارلمان انگلیس (قدیمی ترین و اثرگذار ترین حامی دولت اسرائیل) دارد. وی در مورد ادعای ضد تروریست بودن مقامات دولت اسرائیل و از وزیر خارجه کنونی آن به سوابق پدر ایشان اشاره می کند و می گوید “ایتان لیونی رئیس عملیات تروریستی گروه ایرگون زاوی لیومی بود که انفجار در هتل کینگ دیوید در اورشلیم را طراحی کرد که طی آن 92 نفر کشته شدند که چهار نفر آن یهودی بودند”. وی در باره آن گروه می گوید “ایرگون در کنار گروه اشترن در سال 1948 در روستای دیریاسین 254 فلسطینی را قتل عام کردند”. وی پس از بیان شرح تکاندهنده از عملیات تروریستی دولت و مقامات دولتی کنونی اسراویل می گوید “اسرائیل از بطن تروریسم بوچود آمده است”. او ضمن انتقاد شدید از رفتار ضد بشری دولتمردان اسرائیلی اظهار می دارد “اسرائیلی ها جنایتکار جنگی نیستند، آنها فقط احمقند”.

در این غوغای زمانه و در این فضای تبلیغاتی گسترده و بی پایانی که تریبونها و رسانه های صهیونیستی در سطح جهانی ایجاد کرده اند، به راستی شنیدن چنین صداها و نجواهایی از آزاد اندیشان و آزادمردان یهودی در خور هزاران تحسین است و این نمونه ها نشان می دهد که می توان یهودی و غربی بود اما در یک مجادله خونینی که در یک سو همکیشان توست اما حق و باطل را تشخیص داد و جدای از هر وابستگی و ملاحظه ای فرا سو ها را دید وبروفق وجدان و عدالت و انصاف سخن گفت وعالم وآدم را از فاجعه ای آگاه کرد. این کاری است که آن 540 روشنفکر یهودی اسرائیلی و آن وکیل یهودی با وجدان انگلیسی کردند.

اکنون به مدعای اصلی وپیشین باز می گردم که گفتم برخی از روشنفکران و تحلیلگران ایرانی و مخصوصا مقیم خارج از کشور در مورد رخداد هولناک غزه جانب عدل و انصاف را نگرفته و بر انگاره وجدان انسانی خود سخن نگفتند و حتی آشکارا جانب ظالم را گرفته وبه هزار زبان وبیان کوشیدند ستم و فاجعه را توجیه کنند. ای کاش می توانستم نمونه ها را بیاورم و مستند گفته ها و نوشته ها را به نمایش و تحلیل بگذارم اما چه باک که هدف “اشخاص” و “مچ¬گیری” نیست و در عین حال جستجو گران می توانند خود به تحقیق بردازند و صدها نمونه بیابند.

چرا چنین است؟ تحلیل همه جانبه آن در این مجال نمی گنجد اما در این مقام صرفا می خواهم به یک نکته اشاره که از قضا مورد نظر من در طرح این موضوع وانگیزه نگارش این یادداشت است. اگر بخواهیم روشن و بی ابهام سخن بگوییم می توانیم بگوییم که علت اصلی و اعلام ناشده این روبکرد نادرست و تاحدودی انفعالی، موضع واکنشی در برابر مقامات جمهوری اسلامی و دفاع گسترده و تاحدودی ابزاری حاکمان وطن ما از نیروهای ضد اسرائیلی مسلمان در فلسطین (سازمانهایی چون حماس و جهاد اسلامی) و موضع شدید ضد اسرائیلی و ضد آمریکایی اینان است. به عبارت روشن تر کسانی به دلیل ضدیت با جمهوری اسلامی و حاکمان تهران و این که به زعم آنان در کار این حاکمان هیچ صداقت و قصد خیری وجود ندارد، از آن سوی بام افتاده و خواسته و نا خواسته و مستقیم و غیر مستقیم، به دفاع نا موجه از رفتارهای نا موجه و ضد بشری و فاجعه آمیز دولت اسرائیل و نادیده گرفتن ریشه های معضل فلسطین و خاورمیانه و کتمان و گاه تحریف حقایق و در نهایت تضییع حقوق حقه و انکار ناشدنی مردم بومی فلسطین (اعم از مسلمان و مسیحی و حتی یهودیان بومی) کشیده شده اند. این شمار اشخاص نمی خواستند تصادفا هم شده در موضعی قرار بگیرند که مقامات جمهوری اسلامی به آن شهره اند و به دلیل همین مواضع در جهان همواره مورد انتقاد هستند و می توان گفت اینان روانمی دانستند که در موضع اتهام همراهی و همزبانی با دشمن خود قرار بگیرند. همین اندیشه و تحلیل موجب آن شد که اینان یا زبان در کام کشند وسخنی نگویند و یا به اصطلاح از “لج” جمهوری اسلامی به موضع دفاع و یا توجیه نامعقول سیاست سرکوبگرانه اسرائیلی ها همت کنند (سوء تفاهم نشود نمی خواهم بگویم هر کسی سخنی نگفته به این دلیل بوده است). درست همین نگرانی و احساس در چند نوشته و تحلیل مکتوب ومنتشرشده در رسانه ها آمده است. از این رو این نویسندگان اول کلی به جمهوری اسلامی اننقاد کرده و از مواضع آن تبری جسته و آنگاه به نقد اسرائیل و رفتار آن پرداخته¬اند البته در برخی تحلیل ها به طور کلی نسبت به توجیه افکار و رفتار بنیاد گراها و تروریست ها در پوشش محکوم کردن اعمال اسرائیلی ها به وسیله روشنفکران ایرانی هشدار داده شده بود.

حال آنچه من می خواهم بگویم این است که دغدغه و نگرانی این اشخاص قابل درک و حتی موجه است و برای راقم این سطور نیز آسان و خرسند کننده نیست که با کسانی در یک صف قرار بگیرد و حتی تصادفا با کسانی هم موضع و هم کلام بشود که به آزادی باور ندارند و دین و فلسطین وبسیاری دیگر را ابزار قدرت کرده اند و به طور کلی با صلح در خاورمیانه مخالفند و آن را همواره با افتخار اعلام می کنند ودر تهران حتی در برابر کسانی که در کنار محکوم کردن جنایات اسرائیل شعار صلح می دهند شعا می دهند “مرگ برصلح طلب” و صلح خواهی را سازشکاری می¬دانند، اما نباید از یاد برد که اولا نباید دوستی ها و دشمنی ها انسانهای آزاد و آزاده را به واکنش نا معقول بکشاند و مهمتر به کتمان حقیقت و بدتر توجیه ستم و تضییع حقوق ستمدیده وادار سازد. ثانیا اگر کسانی که در داخل کشور زندگی می¬کنند این ملاحظات را داشته باشند، شاید موجه به نظر به رسد ولی اشخاصی که در جهان آزاد زندگی می¬کنند و بویژه امواج عظیم انسانی را در همین اروپا و آمریکا می بینند که با تند ترین زبان وبیان متجاوزا ن وجانیان علیه بشریت و ناقضان آشکار حقوق بشر را محکوم می کنند و مواضع آنان هیچ ربطی به متولیان جمهوری اسلامی و یا حماس و القاعده ندارد، چه توجیهی برای آن سکوت و یا سخنان توجیه گرانه و گاه اغفالگرانه خود دارند؟ وقتی شمار قبل توجهی از روشنفکران اسرائیلی با آن بیان دولت خودرا محکوم می کنند و از جهان می خواهند دولتشان را رژیم آپارتاید بدانند و آن را تحریم کنند و حتی آن را براندازند آن و یهودی نماینده پارلمان کشوری چون انگلیس چنان سخنانی می گوید، دیگر هیج توجیهی برای رعایت ملاحظاتی از این دست که گفته شد، مقبول نیست. در این میان اگرکسانی به دلیل وابستگی ها (منظورم از وابستگی تعلقات است نه معنای منفی آن) مصلحت را در سکوت یا توجیه بدانند، برای روشنفکران و آزادیخواهان و مدافعان جدی دموکراسی و حقوق بشر هیج مصلحتی و حقیقتی بالا تر از نفس حقیت آزادی نیست و نباید باشد. آخر چگونه می توان به بهانه های واهی و یا کم اهمیتی چون پیشدستی حماس در پرتاب کردن چند موشک ویا راکت کم اثر و نا امن کردن یک منطقه مسکونی در اسرائیل، ویرانی یک منطقه پر جمعیت و نابودی هزاران خانه و مدرسه و دانشگاه و مسجد و بیمارستان و حتی مراکز وابسته به سازمان ملل و کشتار بیش از 1300نفر و مجروح شدن هزاران نفر و آوارگی مردم یک منطقه در طول سه هفته و فاجعه آمیزتر استفاده از بمبهای فسفری و خفه کردن مردم (که از قضا به تأیید مقامات سازمان ملل هم رسیده است) را پذیرفت و توجیه کرد؟ آیا جنگ (بگذریم که اساسا جنگی در کار نبود) قاعده و قانونی ندارد؟ این که گفتم یکی ازمعیارهای داوری در تشخیص عدالت و انصاف قوانین موضوعه اند، کار برد آن در همن جا است. آیا اسرائیل در این تهاجم گسترده و بی تناسب قوانین ومقررات بین المللی و موازین حقوق بشررا رعایت کرده است؟ اگر اسرائیل سوگلی آمریکا و دیگر شرکاء نبود، می توانست این اندازه گستاخ باشد؟ راستی اگر یک کشور مسلمان وعرب یک دهم این کردارهارا داشت، اکنون وضعیت چگونه بود؟ می گویند (و درست می گویند) روشنفکر وجدان بیدار جامعه است. کسی که چشم بر این فاجعه می بنندد و بد تر از آن فاجعه را توجیه می کند، لایق عنوان روشنفکری نیست.

اشتباه نشود، مسأله من خاص فلسطین و این رخداد نیست، در برابر هر فاجعه و تجاوز و جنایتی باید حساس و معترض بود. اگر فاجعه هولناک کوره های ادم سوزی و هولوکاست را به حق محکوم می کنیم، باید کشتار انسانهای بی دفاع غزه را محکوم کنیم. اگر بر رنجهای رفته بر یهودیان در طول تاریخ دل می سوزانیم، باید بر آوارگان فلسطینی نیز دل بسوزانیم. فرضا اگر فاجعه معکوس بود یعنی فلسطنیان با مردم اسرائیل چنین کرده بودند، می بایست همین اندازه معترض می بودیم و در آن صورت می باید روشنفکران و صلح طلبان و حقوق بشری های مسلمان همان سخنانی می گفتند که یهودیان روشنفکر گفتند. بنابراین آنچه من می گویم فقط رنگ و ماهیت انسانی و وجدانی و عدالت خواهانه دارد نه رنگ نژادی و یا دینی و هر رنگ دیگر.

واپسین کلام این که به نظر من روشنفکران و سیاستمداران و تحلیلگران ایرانی که از موضع عدم هم آوایی با جمهوری اسلامی و در واقع از موضع کودکانه در برابر این فاجعه سکوت کرده و یا آن را به لطایف الحیل توجیه کرده و می¬کنند، هم دارای “ذهنیت مشوش” اند و هم دارای “هویت مشوش” (البته این تعبیر از دکتر سروش است که به مناسبتی دیگر اظهار شده است). اگر چنین نبود، چنین نام روشنفکری مخدوش نمی شد. ذهن آزاد و هویت روشن هرگز در دفاع از حقیقت و عدالت و انصاف و در پیروی از وجدان دچار تردید و ابهام نمی شود. دوستی خوشفکر نوشته بود که ای کاش دولت ما دوست اسرائیل بود، انگاه ما و روشنفکران و بسیاری از مردم و بویژه جوانان معترض ما در جریان فاجعه غزه به گونه ای متفاوت رفتار می کردیم. ای کاش.