از خون جوانان وطن...

هوشنگ اسدی
هوشنگ اسدی

بگذارتن بزنم از روال همیشه  که بهار سراسر به خون جوانان وطن آغشته است.

هفته، تمام هفته صدای عارف قزوینی می آید که شعر دهخدارا می خواند. انگار که نه صد سال  پیشتر وبیشتر، بلکه همین روزها سروده است که خبر پرپرکردن 5 گل سرخ دیگر ایران می آید و همه گلهای میهن را سیاه پوش می کند. این تصنیف که در آغاز انقلاب مشروطه ایران بیاد اولین قربانیان آزادی سروده شده است، نه نگاه هفته و سال، نگاه قرن است. فریادعارف گم شده است، اما می توان در طنین اله و خروش شجریان شنیدنش که نبرد سترگ آزادی رابازمی گوید:

هنگام  می و فصل  گل و گشت  چمن  شد

در بار بهاری  تهی از زاغ   و  زغن  شد

از ابر کرم،  خطه ی  ری رشک ختن شد

دلتنگ  چو من مرغ   قفس  بهر وطن  شد

چه کجرفتاری ای چرخ

چه بد کرداری ای چرخ

سر کین داری ای چرخ

نه دین داری،

نه آیین داری  ای چرخ

از خون  جوانان  وطن لاله  دمیده

از ماتم  سرو  قدشان، سرو خمیده

در سایه  گل بلبل از این غصه  خزیده

گل نیز چو من در غمشان جامه دریده

چه کجرفتاری ای چرخ،

خوابند  وکیلان  و خرابند    وزیران

بردند به سرقت همه سیم و زر ایران

ما را نگذارند  به  یک  خانه  ویران

یارب  بستان  داد فقیران  ز امیران

چه کجرفتاری ای چرخ،

از اشک همه  روی  زمین  زیر  و  زبر کن

مشتی  گرت از خاک  وطن  هست  بسر کن

غیرت کن  و اندیشه  ایام بتر کن

اندر جلو تیر عدو، سینه سپر کن

چه کجرفتاری ای چرخ،

از دست  عدو  ناله ی  من  از سر درد  است

اندیشه هر آنکس  کند از مرگ،  نه مرد است

جان  بازی عشاق، نه چون  بازی نرد  است

مردی  اگرت هست،  کنون  وقت  نبرد است

چه کجرفتاری ای چرخ