صحنه

نویسنده
پیام رهنما

استفاده از کلیشه های  صحنه ای

ایجاد تفاوت در هر امری، به نوعی تأکید بر مقوله‌ی انتخاب است؛ اگرچه هنگامی که تفاوتی ایجاد نمی‌کنیم نیز دست به انتخاب زده‌ایم (انتخاب این‌که کار دیگری نکنیم) ؛ اما با ایجاد تفاوت علاوه بر انتخاب‌کردن ـ که همواره در حال انجام آن هستیم ـ مقوله‌ی “انتخاب‌کردن” را نیز یادآوری و بر آن تأکید می‌کنیم. این تأکید در نمایش “خداحافظی نکن” ، در اولین برخورد مخاطب با اثر، یعنی صحنه پردازی ، خود را نشان می‌دهد. اجرا درباره برشی از زندگی دو خواهر است که به علت اختلاف فکری با مشکلاتی مواجه می‌شوند. روند زندگی یکی از این خواهران در مقابله با پسری که از آشنایان آنهاست تغییر می‌کند و …“نمایشنامه ای که فارس باقری درخلق آن کوشیده و مسعود طیبی در مقام کارگردان آن را به صحنه کارگاه نمایش مجموعه تئاتر شهر آورده است.

 

 

اغلب نمایشنامه های فارس باقری با یک ایماژ آغاز می‌شود و نویسنده تصویری عینی را برای شکل گیری اندیشه‌اش طرح می‌نماید. همه  ایماژهای وی در آثارگذشته اش نیز برگرفته از ذهنی خلاق و پویا است. اما باقری در”خداحافظی نکن” به دنبال مسیر پیشین خود تلاش می کند تا دست به تجربیاتی نو در خلق لحظه ای هولناک میان شخصیت های متن تن دهد.به این ترتیب وی در بخش هایی از نگارش نمایشنامه دچار شتاب می شود و مسیر عادی متن را به پیچ و خم های جسورانه ای می کشاند که لغزش های ناگهانی آن باعث گمراهی مخاطب می شود.

نمایشنامه دارای کدهایی است که پیاپی تکرار می‌شود .این کدها با آن که در کلیت اثر قابل تعمیم است اما هرگز قابل تعبیر و تفسیر نمی‌باشند زیرا این ها تک ساختی است و نویسنده برای آن که جای ابهامی نباشد هریک از آن‌ها را واشکافی می‌نماید .از این رو نمایشنامه “خداحافظی نکن” یک خوانش واحد دارد و ما هرگز نمی‌توانیم آن را به شکل و گونه‌ای دیگر تعبیر و تفسیر نماییم. این مسئله به اثر کلی آسیب می‌رساند زیرا یک متن هنری باید قابل تفسیر و تعبیر باشد و هر فردی بتواند آن را با دیدگاه خود بازخوانی نماید. یک نمایشنامه همواره ناگفته‌هایی دارد که خواننده می‌تواند از متن به زیر متن نمایشنامه دست یابد اما نمایشنامه مورد بحث همانند آیینه‌ واضح و شفاف است و خواننده با اولین نگاه تصویر خود را می‌بیند.

سازماندهی کلی نوشتار به گونه‌ای به تخریب تراژدی و کمدی می‌پردازد. برای این کار باقری با استفاده از ساده‌ترین حرفها که شاید سالهای دور از مد افتاده است، به خلق لحظات غیر منتظره‌ای می‌پردازد. شاید این نکته در میان تجربه های نمایشنامه نویسان جوان کمتر مشاهده شده است که خلق زبان به همراه تخریب آن دست پیدا کرده باشند.


البته ناگفته نماند که زبان درام در لایه‌های خود آن قدر فقیر است که به راحتی با ذهن مخاطب ارتباط برقرار می‌کند. از این روست که نیازی به در خود فرورفتن و رمزگشایی نیست. شاید تمام فرورفتن در معانی این کار به همین خاطر است. در واقع هدف اصلی که در این اجرا تعقیب می‌شود یک جمله است: نشان دادن وضعیت بحرانی بشر از ساده‌ترین روش ممکن!برای این مهم در این نگاه ساده چیزهایی هست که شاید در اولین برخورد  سطحی این جمله به کجی کشیده شود و نتواند گویای اجرایی باشد که تماشاگر با آن مواجه می‌شود.

یک متن ساده و دارای عناصری که به تخریب خود می‌پردازند به همراه پیچیدگی اوضاع افزایش می‌دهد. و این یعنی اجرایی که تمام سادگیها را در وضعیتی که به وجود می‌آورد تبدیل به وخامتی می‌کند که می‌خواهد به تعلیق اصلی نمایشی که بحران درونی آدم است یاری نماید. در”خداحافظی نکن”روابط انسانها مبتذل نیستند بلکه آدمها مبتذل شده‌اند. زبان آنها کارکردی ساده اما مخرب پیدا کرده است. دست ساخته‌های شخصیت ها دست و پا گیر است و تأثیری به تاریخ و پیشینه‌های تاریخی و یا ارتباط مجرد و مفهومی با موقعیت اثر برای رسیدن به یک بافت انسانی، همه و همه نتوانسته است از تخریب ذاتی کاراکترها جلوگیری کند.

اما نگاه آسیب شناسانه به نمایش از جایی آغاز می‌شود که اثر تصمیم می‌گیرد برای به نتیجه رساندن خود به سراغ داستان گویی برود. نمایش چه در متن و چه در اجرایک باره تصمیم می‌گیرد تمام روابط علت و معلولی شخصیت‌ها و کنش‌ها را برای ما تعریف کند. پس شخصیت مرد وارد شده و انگار می‌خواهد تمام اطلاعاتی را که لازم می‌داند مخاطب برای ساختن ساختار علت و معلولی نمایش لازم دارد به یک باره در اختیار او قرار دهد. به سخن در آمدن شخصیت مرد بیشتر آن که نتیجه معادلات نمایش باشد، به جهت دادن اطلاعاتی به مخاطب است. این که نمایش بخواهد به واسطه مشخص کردن داستان شخصیت اثر را به نتیجه برساند آسیبی محسوب نمی‌شود. این شکل داستان گویی است که نقطه آسیب این نمایش است. نکته دیگر این که نمایش در همین اطلاعات دادن نیز موفق عمل نمی‌کند. اگر قرار است به واسطه این صحنه اطلاعاتی درباره این شخصیت‌ها به ما داده شود پس چرا اثر در همین اطلاعات دادن خست به خرج می‌دهد، در صحنه‌ای که شخصیت مرد وارد شده و با دختر بزرگتر به گفتگو می پردازد از یک سو احساس می‌کنیم او در حال صحبت کردن است تا ما نسبت به بعضی از ندانسته‌ها آگاهی پیدا کنیم و از سویی میزان اطلاعاتی که در اختیار ما قرار می‌گیرد باعث می‌شود این صحنه دچار یک تضاد در کارکرد شود.

 

 

دراجرای این نمایش سکوت جایگاه بالایی دارد اما سکوت با کم حرفی متفاوت است. سکوت پرسوناژ‌ها حکایت از بن بستی دارد که در آن به سر می‌برند آن‌ها برای گفت‌وگو با یکدیگر حرفی را ندارند و نمی‌توانند حرف‌هایشان را به یکدیگر بزنند از این رو در برابر یکدیگر سکوت می‌کنند این سکوت برای یکی از آن‌هاپذیرفتنی است اما برای دیگری شکنجه‌آور است از این روهر یک از شخصیت های  می‌کوشند تا ناگفته‌هایشان را به زبان آورند و دیگری را متقاعد نمایند تا زندگی خود را با یکدیگربه اتشراک بگذارند.

دراجرا ،باید توجه داشت که  تکنیک‌های رایج به همراه بردن مخاطب  با عناصر کلیشه‌ای بارها آزموده شده و هر بار نیزبه نوعی نتیجه‌ داده است. عناصری همچون استفاده از ضجه‌موره‌های دردانگیز، داستان‌های اشک‌انگیز، مکث‌های طولانی یا به طور مسلسلی ایجاد رخوت فکری در تماشاگر و تصویرهای نابهنجار را در ذهن او تداعی کردن، حتی استفاده از موسیقی‌های آن چنانی و بالاخص نواهای انسانی شبیه به حالتهای غم‌انگیز، حتی منظر نمایش وافعی و رنگ‌ و رو رفته و تأکید بر بحرانهایی که انسان را مورد ظلم قرار می‌دهد؛ استفاده از نورهای موضعی بی‌سبب و هر روشی که باعث رقت‌انگیزی موقعیت نمایشی شود، حتی کشمکش‌های بی‌پایان و دست و پنجه نرم کردن شخصی با مرگ تا مرگ! “خداحافظی نکن”نیز در بسیاری از لحظات به این روش ها متوسل می شود.استفاده بیش از اندازه از موسیقی “فرهاد” و شلختگی صحنه و گهگاه اغراق در بازی سوسن و مرد غریبه می تواند نمونه هایی از این دست هستند.

به نظر می رسد مکث کارگردان بر رویدادهای جاری نمایشنامه می توانست  دربررسی وضعیت های موجود و طراحی شمایل صحنه پردازی و خصوصا  هدایت مناسب تربازیگران کارگشا باشد.اتفاقی که خود را زیر سایه کم تجربگی گروه پنهان می کند.