فوت اسطوره و دو سئوال

علی کلائی
علی کلائی

عقاب آسیا رفت. پرواز اسطوره. اسطوره هرگز نمی میرد. اینها بخشی از تیترهایی است که این روزها صفحه اول جراید ما را در ایران پر کرده است. همه از پرواز و فوت یک اسطوره می گویند به نام ناصر حجازی.

ناصر حجازی قهرمانی بود ملی و قابل احترام. چه از حیث شخصیت و چه از حیث مشخصات فنی در رشته ورزشی خود. مردی بود با روحی مستقل و بلندپرواز که هیچگاه اسیر هیچ قدرتی نشد. روحش شاد اما :

اما با فوت ناصر خان حجازی و دیدن این همه تیتر و فریاد و ضجه و تمرکز رسانه های مختلف بر سر مسئله فوت او، دو سئوال در برابر هر ناظر خارجی خودنمایی می کند.

1- مگر ناصر حجازی ما قبل فوت و ماقبل بیمارستان رفتنش اسطوره نبود؟ آیا ناصر خان در زمان بازیگری و مربیگری اسطوره شد، یا زمانی که به بیمارستان کسری رفت و بستری شد و به کما رفت و احتمال فوتش قوی شد و زمانی که فوت کرد به اسطوره تبدیل شد؟

ناصر حجازی انسان بی کارنامه ای نیست. کارنامه ورزشی او پر از مسئولیت های مختلف در تیم های متفاوت و پیروزی ها و شکست ها. آیا ناصر خان در زمان این مسئولیت ها نیز از دید کسانی که امروز او را اسطوره می نامند اسطوره بود؟

اگر اسطوره نبود چطور پس از فوتش به اسطوره ای دست نایافتنی بدل شد و این همه حجم کار رسانه ای بر روی او به چه معناست؟

اما اگر اسطوره بود، چند پرسش باقی می ماند. این معتقدان به اسطوره بودن ناصر خان حجازی در زمانی که ناصرخان و فرزندش آتیلا از سوی تماشاچیان و به قول ورزشی نویسان رسمی و تماشاچی نماها (که ایشان هم بالاخره بخشی از همین مردم اند) مورد توهین قرار گرفت، این اسطوره دانان ناصر خان کجا بودند؟ زمانی که به هر بنی بشری که از راه رسید مسئولیت مربی گری تیم ملی ایران را تفویض کردند، اما به ناصرخان حجازی با آن همه سوابق و کلاسهای مربی گری بین المللی و مدارکش هیچ گاه مسئولیت مربی گری تیم ملی ایران داده نشد این دوستان کجا تشریف داشتند؟ آن روزی که عالم و آدم به ناصر خان توهین می کردند و خانواده ناصر خان را از توهینهای مکرر خود بی نصیب نگذاشتند، این مدافعان قلم به دست ناصر حجازی کجا بودند و چرا از او دفاع نکردند؟

ظاهرا بر سر مسئله ناصر حجازی هم ما دوباره به دو سندرم تاریخی ایرانی دچار شدیم. یکی سندرم جو زدگی و یا به قول عام تر جوگیری است. ناصر حجازی بدرود حیات گفت. هرکداممان که حتی یک روز در زمین چشم بازی نکرده ایم و ناصر خان را ندیده ایم تبدیل به تکریم کننده و سخن گوینده در مورد آن مرحوم شده ایم. در واقع فضایی ایجاد شده تا به بهانه ناصر حجازی و فوتش به طرح خودی بپردازیم و مایی که تا دیروز به هیچ وجه توهین به خانواده ناصر حجازی و خودش برایمان مهم نبود، به یکباره به ستایندگان ناصر خان بدل شویم! ستایندگان ناصر خان که نه در واقع ستایندگان خود به نام ناصر خان!

سندرم دوم سوء استفاده چی بودن از شرایط است که ظاهرا دوباره بدان گرفتار آمده ایم. ناصر حجازی یک ورزشکار بود. تعلق به هیچ گروه، دسته، حزب و تشکیلات سیاسی هم نبود. مردی بود که در چه زمان شاه و چه در دوران شیخ به بالارفتن و اوج گرفتن پرچم ایران در میادین جهانی اهمیت می داد و بس. اما در این میان و به بهانه فوتش، مراسم روبروی خانه اش، مراسم تشییع (که البته برگزار شد و رسانه های بی اصول مدعی اصول گرایی حضور امثال مهندس صفایی را در تشییع حجازی هم بر نتابیدند. همچنین امنیت بانان نظام ولایی دست به بازداشت فرزندان مردم زدند. از آن سو نیز تبدیل تشییع پیکر حجازی به یک میتینگ سیاسی از سوی برخی از جوانان چندان جالب به نظر نمی رسید.) و سوم و هفتم و چهلم و… او طیفهای سیاسی قصد می کنند که به هماوردی سیاسی رقیبان بپردازند. متاسفانه در ایران تفکیک بین وضعیت های اجتماعی مختلف معنایی ندارد. اینکه گرامیداشت یک ورزشکار ملی امری طیف بردار نیست و مراسم او نیز محل وزن کشی های سیاسی نیست. امیدوارم شایعات صحت نداشته باشد و قدری عقلانیت بر نیروهای سیاسی حاکم باشد. تشییع پیکر یک ورزشکار ملی محل جمع شدن و همراهی همه ایرانیان از طیف های مختلف است.

2- اما سئوال دوم. سئوال دوم مقایسه وضعیت دو نفر است که در ساده ترین برخورد ممکن دو قهرمان در عرصه های فعالیت خویشتن اند. ناصر حجازی به عنوان یک قهرمانی ورزشی و مهندس عزت الله سحابی به عنوان یک پهلوان عرصه سیاست و به تعبیری زیبا، عزت اهل سیاست. هر دو در زمانی در بیمارستان بستری بودند. برگردیم و به روزنامه ها و سایت ها و مکتوبات کاغذی و الکترونیکی نگاهی بیاندازیم. میزان کار خبری و تحلیلی در مورد این دو فرد را با یکدیگر مقایسه کنیم. در سویی یک قهرمان ورزشی است که انسان سلیم النفسی است، اما به هر حال یک فرد مطرح در عرصه ورزشی است و در سویی دیگر یک مبارز و پهلوان عرصه سیاست است که عزت اهل سیاست است و انسانی است که فی الحال جزو شریف ترین انسانهای این کشور عزیز است. هر دو در بیمارستان و در حالت کما بودند. سئوال اینجاست که میزان کار خبری جماعت رسانه ای برای این دو آیا با یکدیگر قابل مقایسه است؟ به چه دلیل بر روی یکی کار بیشتر و بر روی یکی کار خبری کمتری صورت می گیرد؟ این مسئله نه تنها از سوی روزنامه ها که از سوی سایت ها که از دست امنیت بانان نظام ولایی نیز در امان هستند صورت گرفته است. تنها نگاهی به این رسانه ها و یک بررسی آماری اختلاف فاحش میزان کار بر روی بیماری این دو فرد را به ما نشان می دهد.

متاسفانه و غمگنانه باید گفت که جو زدگی اهل رسانه در این مسئله بسیار نقش پر رنگی دارد. اهل رسانه ما شوربختانه به دنبال رسالت خبری خود نیستند. بیشتر به دنبال خبر داغ، فروش بیشتر و کسب در آمد بیشترند. دیگر ظاهرا مدتهاست که از رسالت خبری و تعهد خبرنگاری و امثال اینها هیچ خبری نیست. جماعتی که اهل تعهد بودند، یا در زندانند و یا بیکار و ممنوع الکار و دوستانی که دست در کار دارند (نه همه اما اکثرا) بیشتر تنها روزنامه نگار حرفه ای اند. برایشان هم ظاهرا فرقی نمی کند که صفحه روزنامه شرق و آرمان را ببندند و یا صفحه روزنامه کیهان و رسالت را. این سندرم حرفه ای گری و به هر رنگی در آمدن و فراموش کردن رسالت خبرنگاری متاسفانه به بیماری شایع اکثر اهل قلم رسانه ای ما بدل شده است.

ناصر حجازی انسانی بود قابل ارزش و همگان از فوتش غمگین اند، اما این دلیل نمی شود که رفتارهای اجتماعی و حرفه ای جامعه ما و جماعتی از اهل قلم ما نقد نشود. باید دست به نقد مدام خود زد تا به نتیجه ای مطلوب و جامعه ای مطلوب و انسانی مطلوب رسید.

خداوند ناصرخان حجازی را رحمت کند و استاد ارجمندمان مهندس عزت الله سحابی عزیز را نیز هر چه زودتر لباس عافیت بپوشاند که مردم ایران هنوز به نفس پاک و گرم و ارشادات اندیشمندانه او محتاج اند.