مثل آب می رود در رودخانه آرام

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

اول، مجاهد نستوه

آیت الله منتظری درگذشت. خبر مرگ او در حالی اعلام شد که آیت الله منتظری بیست سالی مغضوب نظام حاکم بود و حذف او از قدرت، نه به سادگی و سهولت، بلکه با هزینه ای گران تمام شد، در این معامله حکومت جمهوری اسلامی بهترین انسان ممکن را از دست داد و منتظری از زیر بار قدرت حکومتی آزاد شد. آیت الله منتظری که در زمان وقوع انقلاب 56 ساله بود، تقریبا تمام زندگی اش را در مجادله با استبداد گذرانده بود، او از دوران جوانی به زندان افتاده بود و تقریبا همیشه به عنوان یکی از شاگردان نوگرای آیت الله خمینی شناخته می شد. وقتی انقلاب شد، انقلاب ایران با سه روحانی شناخته می شد، آیت الله خمینی، منتظری و طالقانی. آیت الله طالقانی که به لحاظ نظری و فکری به آیت الله نائینی نزدیک بود، در شهریور سال 1358 درگذشت، آیت الله خمینی نیز از همان ابتدای انقلاب آیت الله منتظری را به عنوان نزدیکترین روحانی مورد اعتماد خود به مردم معرفی کرد.

 

دوم، قائم مقام رهبری

پیش از آن که منتظری از حکومت حذف شود، آیت الله خمینی بارها و بارها او را فرزند خود خطاب کرده بود، گفته بود “ من در منتظری خلاصه شده ام، نه یک بار، چندین بار” و منتظری بموجب قانون و با تصویب مجلس قائم مقام رهبر انقلاب بود. پیش از آن یک فرزند آیت الله، محمد منتظری، در جریان عملیات تروریستی مجاهدین خلق کشته شده بود. سالهایی بود که خشونت از در و دیوار می بارید. خشم تنها قاضی میان دولت و رقبا و مخالفین سیاسی بود. در این میان آیت الله منتظری حامی دولت و جناح چپ دولت بود و جناح راست که توسط آیت الله خامنه ای رهبری می شد، حامی راست های دولت و توسط جناح چپ مورد اتهام بود، جناح راست با قدرت موتلفه که در حقیقت بازار و قوه قضائیه و دادگاه انقلاب را در اختیار داشت، سعی می کرد دولت موسوی را بی اعتبار کند. در همین رفت و آمدها و مجادله میان چپ و راست بود که آیت الله با وزرای حامی خامنه ای گفته بود که عرضه اداره یک نانوایی را هم ندارند. آیت الله خمینی به حمایت خود از منتظری و دولت موسوی ادامه داده بود، و این بود تا چند ماه پیش از مرگ آیت الله.

 

سوم: سه تصمیم خطرناک آیت الله

آیت الله خمینی، سه تصمیم بزرگ زندگی سیاسی اش را گرفت، بسیاری از نزدیکان آیت الله خمینی معتقدند که وی در سال آخر توسط دفترش اداره می شد، دفتری که در سه تصمیم آخر آیت الله خمینی نقش تعیین کننده داشت. از سال 1367 منتظری از قدرت حذف شد، قطعنامه 598 توسط خمینی پذیرفته شد و فتوای قتل سلمان رشدی صادر شد. این سه تصمیم با آنچه آیت الله در پنج سال قبل از آن کرده بود، منافات داشت. منتظری حتی تا فروردین 68 هم مورد احترام شخص خمینی بود، اگرچه رفتارش بشدت منتقدانه بود. دو کتاب سلمان رشدی قبل از سال 67 در ایران چاپ شده بود و مهدی سحابی مترجم بچه های نیمه شب از دست خاتمی جایزه بهترین ترجمه سال را گرفته بود و آیت الله خمینی در مورد جنگ تا سال 67 شیوه ای دیگر در تصمیم گیری داشت. انگار هر سه تصمیم چنان گرفته شده بود، گویی می دانند آیت الله بزودی خواهد مرد. در همان دوران بود که برادر داماد و شاگرد آیت الله یعنی سید مهدی هاشمی، از فرماندهان سپاه پاسداران توسط حکومت اعدام شده بود، و او مدتها بود که در مورد شکنجه زندانیان سیاسی با دادستانی انقلاب، و دفتر آیت الله خمینی وارد مجادله شده بود. دعوا بر سر شکنجه زندانیان موضوعی تازه نبود، موتلفه که توسط اسدالله لاجوردی اداره کامل دادستانی انقلاب را برعهده داشت، دل خونی از آیت الله داشت. چرا که خانه آیت الله منتظری تنها پناه کسانی بود که در زندان ها شکنجه می شدند، مورد بدرفتاری قرار می گرفتند، یا اعدام می شدند.

 

چهارم: دعوا در عزای آیت الله خمینی

من خبر مرگ آیت الله خمینی را از همان شب قبل شنیدم. سه چهار سالی بود که دیگر علاقه ای به سیاست نداشتم و برایم خاطره ای تلخ از انقلاب مانده  بود. درگیر ادبیات و سینما شده بودم، فقط من نبودم که چنین حالی داشتم، محسن مخملباف و سید حسن حسینی و فریدون عموزاده خلیلی و جمعی بزرگ از بچه مسلمان های پیشین از حوزه هنری بیرون آمده بودند و در آثارشان دیگر اثری از انقلاب که نبود، هیچ، بلکه منتقد جدی وضع موجود بودند، اما همه ما هنوز به میرحسین موسوی اعتقاد داشتیم، هنوز فکر می کردیم او با دیگران فرق می کند، خاتمی هم در وزارت ارشاد کورسویی از امید بود. نمی دانم چه شد که وقتی آیت الله خمینی مرد، من که سالها بود با او قهر کرده بودم، یکباره دچار دلهره ای عجیب شدم. انگار که نمی توانستم ایرانی بدون او  را باور کنم. صبح که ملت به خیابان ریختند، من هم به خیابان رفتم، پیاده از میدان ولی عصر تا بهشت زهرا. وسط راه با اسماعیل برخورد کردم، و در میان آن جمعیت عزادار که مثل رودخانه ای بی بازگشت و خروشان می رفت با اسماعیل بر سر آیت الله منتظری به دعوا برخاستم. در میان جمعیت جزوه “ رنجنامه سید احمد خمینی برای آیت الله منتظری” که شرح مبسوطی از اتهامات به منتظری بود، پخش می شد. اسماعیل بی پروا و بی دلیل منتظری را شیخ ساده لوح می خواند و من از این بی پروایی او و کسانی که پیراهن عثمان مرگ آیت الله را در دست گرفته بودند و علیه منتظری شعار می دادند، خشمگین بودم. احساسی از بی عدالتی را در حذف منتظری می کردم و می دانستم تمام این رفتار یک کودتای سیاسی است. چند سال بعد اسماعیل، از قدرت حذف شد، پشیمان شده بود از آنچه کرده است. و بعد از کنار گذاشتن همه چیز به سوی خاتمی آمده بود. بسیاری از دوستانی که در آن سالهای سرد و سیاه گم کرده بودیم در سالهای اصلاحات پیدا شدند. همه می دانستند که انگار در تمام این سالها ساعتها رو به عقب می رفت. من به ادبیات پناه برده بودم، بسیاری در سیاست قربانی شده بودند و برخی دیگر تمام باورهایشان را از دست داده بودند. آیت الله منتظری بطور کلی از ذهن و زبان مردم حذف شده بود.

 

پنجم: توافق جمعی خلق خشمگین

گوئی توافقی ملی در میان همه مردم نسبت به آیت الله منتظری وجود داشت. جز گروهی کوچک در روزنامه سلام، دیگران حتی نامش را هم نمی بردند. وزارت اطلاعات خانه و کوچه منتظری را از روی نقشه ارتباطات سیاسی حذف کرده بود. دوستان آیت الله برخی شان دشمن رسمی و علنی او شده بودند تا زنده بمانند. آنان که آیت الله منتظری از مرگ و زندان نجات شان داده بود، نامی از او نمی بردند. شاگردان منتظری نیز نامی از او نمی بردند، انگار که مرده است. او را در خانه اش دفن کرده بودند. در مجادله “ مذهب علیه مذهب” نیز برخی از ما ها که شاید می دانستیم حق با منتظری است، واهمه داشتیم که نکند به سوی او برویم و دوباره سروکله انقلاب و دین و دولت دینی پیدا بشود و این بار با قدرتی بیشتر. انگار همه بر سر مردی که حق می گفت توافق کرده بودند، توافقی رذیلانه برای دفن حقیقتی که هیچکس درباره آن صحبت نمی کرد. منتظری زندانی نبود، تبعید هم نشده بود، بازداشت هم نشده بود، او در خانه خودش نشسته بود و در خانه اش را بسته بودند و هیچ کس حق نداشت به او نزدیک شود، انگار که خانه جذامیان. وزارت حقیقت، فقط در 1984 ارول نبود که همه روزنامه ها و خاطرات گذشته را اصلاح می کرد، در ایران یک وزارت حقیقت، کارش پاک سازی کامل منتظری از دیوارها، حافظه، کتابها و همه جای کشور بود. انگار هیچ کس یادش نمی آمد مردی که پشت دیوارهای خانه محصور زندانی شده، زمانی مرد دوم حکومت بوده است. مردی که به نام “ امید امت و امام” خوانده می شد و ناگاه با بخشنامه وزیر اطلاعات تبدیل به “ شیخ ساده لوح” شده بود.

 

ششم: جاده ابریشم از کوچه منتظری گذشت

زودتر از همه آنها بودند که فهمیدند اینترنت موضوعی مهم در زندگی سیاسی کشور خواهد بود. وقتی که آیت الله منتظری در خانه ای محصور و بسته تمام شریان های حیاتی اش را با مردم از دست داد. حقیقت این بود که بسیاری از کسان دوست نداشتند که با موضوع منتظری مواجه شوند، نه به این خاطر که او حقیقت را نمی گفت، بلکه به این دلیل که توجه به او ما را دچار عذاب وجدان می کرد. عصر اصلاحات، با خود چند چیز تازه آورده بود، اول از همه جنبشی فکری که به همگان اجازه می داد از همه چیز سووال کنند، و دوم اینترنت که تازه وارد شده بود و بدون آنکه همه متوجه شوند بسرعت داشت گسترش پیدا می کرد. در سال 1376 سایت گویا به عنوان اولین وب سایت معتبر سیاسی کار خود را آرام آرام آغاز کرد، سال 1377 روزنامه های اصلاح طلب آمدند، سال 1378 خاطرات آیت الله منتظری نوشته شد. او تمام اتفاقاتی را که افتاده بود، جلوی چشم همگان گذاشته بود. اسناد و مدارکی غیرقابل انکار که گفتگوی دو مرد بالای حکومت، آیت الله خمینی و آیت الله منتظری را نشان می داد. برای نخستین بار موضوع قتل های تابستان 67 بعد از دوازده سال با جدیت مطرح شد، نامه ها در دسترس همگان قرار گرفت و انگار تمام آن روزنامه هایی که وزارت حقیقت حذف کرده بود، دوباره در دسترس همگان قرار گرفت. تلاش های خاتمی و هاشمی و برخی دیگر از مسوولان وقت چنان کرد که محاصره رهبری که به محاصره حکومتش درآمده بود، شکسته شود و او دوباره بتواند با شاگردانش ارتباط برقرار کند. شاگردانی که حالا دیگر خودشان راه زندان را یاد گرفته بودند. عمادالدین باقی، اکبر گنجی، محسن کدیور، هادی و احمد قابل و بسیاری دیگر از شاگردان آیت الله ساکنان دائمی زندان شده بودند. اگر چه برخی اسرار آشکار شده بود. حالا دیگر لاجوردی که یک سوی پنهان دعوای منتظری بود، در خیابان کشته شده بود، عبدالله نوری که روزی شاگرد آیت الله بود و بعد مخالف او شده بود و دوباره بخاطرش زندان رفته بود، نیز در زندان بسر می برد.

 

هفتم: جنبش اصلاحات و ولایت فقیه

اگرچه جنبش اصلاحات نه در موقعیت انکار حکومت جمهوری اسلامی بود و نه حتی اگر در چنین موقعیتی بود، می توانست توفیقی پیدا کند، اما موضوع ولایت فقیه به بحثی همگانی تبدیل شده بود. از آن مهم تر موضوع رابطه دین و دولت بود که بشدت نقد می شد. مهم ترین تئوریسین اسلام انقلابی یعنی مهندس بازرگان، مرده بود و پیش از مرگ خود را نقد کرده بود و گفته بود که دخالت دین در دولت را اصولا انکار می کند. بسیاری از مسلمانان انقلابی پیرو آیت الله خمینی در عمل نگاه انقلابی و اسلام گرا و معتقد به ورود دین به دولت را کنار گذاشته بودند. بسیاری از آنها که زمانی برای آیت الله خمینی و انقلاب اسلامی جان می دادند، با هر نوع دخالت دین در دولت مخالف بودند و همه این تحولات در وضعی رخ داده بود که سید محمد خاتمی و دوستانش بحث جامعه مدنی را مطرح می کردند، جامعه ای که در آن حقوق مدنی افراد موضوع اصلی زندگی انسانی باشد. این، البته، موضوعی نبود که نه بتوان گفت و نه بتوان نهان کرد. حکومت عملا بیان اعتقادات سکولار را جرم تلقی می کرد و از آن بدتر که اگر کسی سابقه دینی داشت، این نه تنها جرم بود، بلکه الحاد تلقی می شد. در چنین وضعی نگاهی تازه به ولایت فقیه و حکومت دینی به موضوع زندگی سیاسی کشور تبدیل شد. بسیاری از روحانیون، و بخصوص نسل جوان روحانیت، مانند محسن کدیور و دوستانش عملا منکر ولایت فقیه بودند و حتی آنها هم که صریحا انکار ولایت فقیه را نمی کردند، جز این نمی گفتند. اصلا ولایت فقیه در آن شرایط معنی نداشت. در این میان آیت الله منتظری در حقیقت محور مشترک همه کسانی شد که علیه تعریف رسمی از ولایت فقیه موضع می گرفتند. آیت الله در آخرین تفاسیر خود تقلید را در هیچ امر اجتماعی و سیاسی جایز نمی دانست.

 

هشتم، جنبش سبز و مرجع سبز

جنبش سبز دوران بازشناسی آیت الله منتظری بود. او رسما دولت موجود را نامشروع دانست و صریحا علیه دولت و رهبر و تمام حکومت موضع گرفت. شاید این می توانست آغازی باشد بر حضور دوباره آیت الله منتظری در میدان رهبری جنبشی که بتواند مردم را از انقلابی که سی سال از عمر آن گذشته بود نجات دهد. تقریبا همه باور داشتند که آیت الله منتظری تنها مرجع تقلید و عالیترین روحانی است که مشروع بودن حکومت را انکار می کند و بر این باور است که “ حکومت سرانجام در مقابل جنبش سبز تسلیم می شود” اما گوئی همان بازی قدیمی تکرار شده بود. آیت الله همه حرف هایش را می زد، دقیقا همان حرف هایی را می زد که مردم می خواستند، اما گوئی مردم باورشان نمی شد که برای کنار گذاشتن حکومتی که آیت الله ها را برسر کار آورد، آیت الله منتظری بهترین رهبری است. شاید مساله اصلی این باشد که دوران رهبران بزرگ بسر رسیده است و ابهت و اقتدار مردان بزرگ در شیوه های ارتباطی جدید قابل تعریف نیست. انگار اینترنت با کاریزما بیگانه است. مردان بزرگ در دهکده جهانی آنچنان قابل لمس می شوند که نه دیگر تقدس شان باقی می ماند و نه دیگر ابهت شان.

 

نهم، مرگی شبیه ماندن، مرگی شبیه رفتن

آیت الله منتظری دیروز درگذشت، گفته شد که او در خواب درگذشته است. مرگی آرام، به نشانه آرامش وجود آدمی که جز قدرتمندان مستبد هیچ دشمنی نداشت. او دوبار در انقلاب ایران تاثیر گذاشت، بار اول با حیاتش، و بار دوم با مرگ خود.

 

ابراهیم نبوی

29 آذر 1388