از اینجا

نویسنده

گفت‌و‌گو با محمدرضا نیکفر درباره‌ی نخستین کنگره‌ی روز جهانی فلسفه در ایران

فلسفه، محتسب و بازجو نیست

حسین نوش آذر

امسال برای نخستین بار کنگره‌ی روز جهانی فلسفه در ایران برگزار می‌شود. ریاست این کنگره را غلامعلی حداد عادل به‌عهده دارد و همو بود که در نخستین نشست مطبوعاتی کنگره‌ی روز جهانی فلسفه اعلام کرد که تأکید ایران بر فلسفه‌ی اسلامی است و فقط از نویسندگان قم مقالاتی سفارش داده شده است.

برگزارکنندگان این کنگره از بیش از ۴۰۰ تن از اساتید فلسفه از سراسر جهان برای شرکت در این کنگره دعوت کرده‌اند، اما از سوی دیگر بسیاری از دانش‌آموختگان و فیلسوفان تبعیدی ایران نیز با صدور بیانیه‌های اعتراض‌آمیز به برگزاری کنگره‌ی روز جهانی فلسفه در ایران واکنش نشان داده‌اند.

همین چندی پیش بود که پیلار آلوارز، معاون اجتماعی و علوم انسانی یونسکو در سفرش به تهران نگرانی‌هایش نسبت به چگونگی برگزاری کنگره را به مسئولان اعلام کرد.

به مناسبت این حادثه‌ی فرهنگی مهم دو همکار ما در رادیو زمانه، حسین نوش‌آذر و دکتر محمدرضا نیکفر گفت و گویی انجام داده‌اند که اکنون از نظر شما می‌گذرد:



آقای دکتر نیکفر، امسال برای نخستین بار کنگره روز جهانی فلسفه در ایران برگزار می‌شود. در اعتراض به برگزاری این کنگره تاکنون سه بیانیه منتشر شده است. چرا روشنفکران و دانش‌آموختگان فلسفه با برگزاری کنگره فلسفه در ایران مخالف‌اند؟

شما تصور کنید که همان کسانی که سقراط را محکوم به مرگ کردند، آکادمی فلسفه هم تأسیس می‌کردند. چنین کاری یک نمایش تلخ مسخره‌ی وقاحت‌بار بود.

ما هم‌اکنون چنین وضعیتی داریم. کسانی که اندیشمندان مهمی را از کشور تارانده‌اند، عده‌ی کثیری دانشجو و استاد را کشته‌اند، از همین گروه بسیاری را شکنجه کرده و در زندان نگاه داشته‌اند، دارند کنگره‌ی فلسفه برگزار می‌کنند. و جالب است که همزمان رشته‌ی فلسفه را در کنار مجموعه‌ی دیگری از رشته‌های علوم انسانی در دانشگاه‌ها به حالت تعلیق درآورده‌اند و سخت در تلاش هستند که به آن بنیادی اسلامی بدهند.

بزرگترین توهین به فلسفه همین است که دولتی بخواهد به آن بنیاد بدهد، جهت بدهد، برای آن چارچوب تعیین کند و از آن انتظار داشته باشد که محتسب و بازجوی ایدئولوژیک رشته‌های دیگر باشد.

فلسفه‌ی دوران ما، انتقادی است. کار آن سنجش است، سنجش این که چه می‌دانیم، رفتار درست چیست، موقعیت انسانی ما کدام است، چگونه خود و جهانمان را بیان می‌کنیم و چه مانع‌هایی بر سر مراوده و گفت‌وگو قرار دارد.

کافی است که اندکی در فلسفیدن جدی باشیم و از مشغله‌ی قرون وسطایی تقسیم‌های بیهوده‌ی عرض‌ها و جوهرها فاصله گرفته باشیم، تا نسبت به موقعیت انسان ایرانی و ذهن و زبان و زندگی او رویکردی انتقادی بیابیم.

نخستین انتقاد ما طبعاً به قدرتی خواهد بود که کارکردش لگدکوب کردن حقیقت است. فلسفه پرسش از پی همه چیز است، و ما با رژیمی سر و کار داریم که رأسش می‌گوید به این جهانیان پاسخگو نیست و به جایی دیگر متصل است.

فلسفه به عنوان پرسشگر، در موقعیتی اپوزیسیونی نسبت به این رژیم قرار دارد.فلسفه، تردید است، تردید نسبت به همه چیز، از جمله به هر چه مقدس خوانده می‌شود. این رژیم مقدس، که در نهایت می‌کوشد، قدسیت‌اش را به ذهن شکاک با شکنجه در زندان تحمیل کند، دشمن فلسفه است.

فلسفه تعجب از کار جهان است. از این جهت ولی رژیم برای فلسفه جالب است. این همه وقاحت و دروغ و همزمان حق‌به‌جانبی چگونه می‌توانند با هم ترکیب شوند؟ این یک موضوع جالب فلسفی است. بر سر چنین موضوعی باید کنگره تشکیل داد.

 

یکی از محورهای کنگره، فلسفه اسلامی است. اگر همانطور که شما به‌درستی اشاره می‌کنید ما مبنای فلسفه را بر تردید قرار دهیم و مبنای فقه را بر تعبد، آیا می‌توانیم از «فلسفه اسلامی» به‌عنوان تلفیقی از این دو یاد کنیم؟ آیا اصولاً چنین اصطلاحی درست است؟

نخست در مورد اصطلاح:

−  اسلام، نام یک حادثه است، چیزی که زمانی در عربستان رخ داده و می‌توان و باید این رخداد را و شخصیت‌های دخیل در آن را جدا از پیامدهایشان بررسی کرد.
−  اسلام نام یک دین است؛ و دینی که به هر دلیل توده‌‌ی وسیعی را در بر می‌گیرد، چیزی فراتر از آن حادثه‌ی اولیه است.
−  و سر انجام اینکه نام یک فرهنگ یا تمدن پرجلوه است که سخت متأثر از آن دین و حادثه‌هایی است که به نام آن رخ داده و اثرگذار شده‌اند.

آنچه فلسفه‌ی اسلامی خوانده می‌شود، رخداد و جریانی فرهنگی است که در این معنای سوم اسلامی است. شبیه آن را در جهان مسیحی، یهودی یا هندی هم داریم.

فیلسوف به عنوان فیلسوف، کاری به فقه ندارد. ابن رشد، تحصیل فقه کرده است، اما امام و پیشوای اصلی او نه یک فقیه صاحب مکتب، بلکه ارسطو است. او در رساله‌ای به نام فصل المقال، که آن را در بحث رابطه‌ی دین و فلسفه فصل الخطاب می‌داند، میان مقال دین و مقال فلسفه فرق می‌گذارد. کار فلسفه خردورزی و پرسش و استدلال است؛ دین در مقابل، مقالی در حد ذهن عوام است.

کار فیلسوفی که این گونه فرق‌گذاری می‌کند، تلفیق نیست، فصل است. او فرق‌گذارترین فیلسوف جهان اسلام است. کسی دیگری که با او قابل مقایسه است محمد زکریای رازی است که فقیهان آثارش را نابود کرده‌اند و نگذاشته‌اند به دست ما برسند. او فیلسوفی مسلمان نیست، اما اگر آثارش به جا می‌ماندند، باز آنها را محتملاً در قفسه‌ی فلسفه‌ی اسلامی می‌گذاشتند که از نظر تاریخ‌نویس فلسفه نه یک محتوای ایمانی، بلکه یک دوره و یک فرهنگ رنگارنگ مشخص می‌کند.

کار اصلی فارابی و ابن‌سینا هم تلفیق نبوده است و اگر اینجا و آنجا بوده، ترکیب درکی از خدا و آفرینش و رابطه‌ی خدا با جهان و موضوع پیامبری با فلسفه‌ی یونانی است.

به هر حال برای آنان مسئله‌ی فقه به عنوان فقه مطرح نبوده است. اتفاقاً اگر مطرح بود و در این مورد اندیشه‌ورزی می‌کردند، ما شاید وضع بهتری می‌داشتیم. شما کتاب «شفا»ی ابن سینا را که می‌خوانید، می‌بینید که او وقتی نظری را بیان می‌کند، در بسیاری از موارد در پایان به نقد نظرات دیگران می‌پردازد. اما این دیگران چه کسانی هستند؟ فیلسوفان یونانی‌ای هستند که ارسطو هم به آنان انتقاد کرده است. در آثاری چون «شفا»، اسلام و جریان‌های فکری واقعی محیطی که کتاب در آن نوشته شده، چندان حضوری ندارد. با وجود این، چنین اثری را می‌توان به عنوان اثری از جهان اسلام بازشناخت.

فلسفه‌ی اسلامی، فلسفه‌ی یک عصر به سر آمده است. اگر مرگ ابن رشد را مبنا بگذاریم (۱۱۹۸ میلادی)، هشت قرن است که از آن عصر فاصله گرفته‌ایم. این جریان فلسفی در کلیتش به موزه تعلق دارد. اهمیت آن فرهنگ‌شناسانه است، نه به خاطر محتوای فلسفی‌‌ای که دارد.

برای درک محتوای فلسفی فلسفه‌ی اسلامی قرون وسطایی هم، باید فلسفه‌ی جدید را آموخت. بدون کانت، چیز چندانی از ابن سینا حاصلمان نمی‌شود. مشتی اصطلاح و تقسیم‌بندی یاد می‌گیریم که به هیچ دردی نمی‌خورند و با آن نمی‌توانیم موقعیت کنونی خود را در جهان بشناسیم. اما با کمک فلسفه‌ی جدید می‌توانیم اینجا و آنجا چیزهایی را بیابیم، که بر یک زمینه‌ی تفسیری تازه، جذاب و قابل‌پیوند جلوه کنند.

فلسفه‌ی زنده باید پیوندپذیر باشد. با طبیعیات ارسطو دیگر چندان نمی‌توانیم پیوند ذهنی برقرار کنیم. توصیفش از طبیعت مهم است، اما کل اثر تنها به کار مورخ علم می‌آید. «ارگانون» او را همچنان می‌توان خواند، اما اطلاعات منطقی بیشتر و بهتری می‌یابیم، اگر کتاب‌های جدید را بخوانیم. «مابعدالطبیعه» جالب است، جالب‌تر از همه ولی «اخلاق نیکوماخوس» و «سیاست» هستند که با موقعیت ما همچنان مستقیماً پیوندپذیر هستند. شما به عنوان نمونه هیچ کتاب مهمی در دفاع از دموکراسی نمی‌یابید که به انتقاد به شدت قابل فکر ارسطو از دموکراسی بی‌توجه باشد.

در آثار فیلسوفان اسلامی، مجموعه‌ای از کارها و بخش‌های پیوندپذیر می‌یابیم، مثلاً بحث ماهیت عقل، یا رابطه‌ی جسم و جان در آثار ابن سینا و ابن رشد که می‌توان آنها را به بحث‌های امروزی پیوند زد. اما این کاری نیست که حوزه‌ی فقهیه از پس آن برآید. حوزویان حتّا نمی‌توانند چاپ خوبی از فیلسوفان‌ مورد نظر خودشان را عرضه کنند. بیش از سه دهه است که به عنوان بانک ایدئولوژیک، مخزنشان به مخازن پول متصل است، یک عالم امکانات دارند، اما هنوز نتوانسته‌اند یک کتاب بیرون دهند که از «رئالیسم» طباطبایی- مطهری فراتر برود.

فلسفه‌ی اسلامی امروزه یک تابلوی ایدئولوژیک است، یک نوع کاسبی است. کنگره‌‌ای که می‌خواهند به اسم فلسفه برگزار کنند، یک نمایشگاه است و آن کسب و کار هم غرفه‌ای در آن دارد، طبعا غرفه‌ای بزرگ، چشمگیر، پر از نورافکن و بلندگوهای قوی گوشخراش. چیزی فراتر از این نیست. جدی نگیرید.

 

می‌دانید که فلسفه و دستگاه‌های زیباشناختی برای سنجش ادبیات خلاق با هم در ارتباط هستند. آیا می‌توانیم امیدوار باشیم که در کنگره روز جهانی فلسفی با مبانی زیباشناختی ادبیات دولتی که از آن به‌عنوان «اسلامی‌نویسی» هم یاد می‌کنند آشنا شویم؟

تصور نمی‌کنم. «اسلامی نویسی» مبانی ندارد، مواجب دارد.

بسیار پیش می‌آید که چیزی را رایج کنند و بعد دنبال مبانی آن بگردند. اصلاً بیایید اصل مسئله یعنی «ولایت فقیه» را در نظر بگیرید. چنین چیزی ابتدا غلبه کرد، بعد مبانی آن پیدا شد. از همین ولی فقیه فعلی تا پیش از سال ۱۳۵۸ یک مدرک تک‌جمله‌ای وجود ندارد، که ثابت کند او اصلاً با این اصطلاح آشنا بوده است. کل ادبیات مربوط به ولایت فقیه در معنای سیاسی آن پیش از سال ۱۳۵۸ به ۵۰۰ صفحه هم نمی‌رسد. حالا ولی در سال صدها تــُن کتاب و مقاله در این مورد به چاپ می‌رسد. آیا اینها «مبانی» هستند؟

رژیم، ایدئولوژیک است. این حرف درست است، اما این بدین معنا نیست که در هر موردی نخست یک ایده مطرح است و بر بنیاد ایده‌هایی خاصی، اعمال خاصی از این رژیم سر می‌زند؛ پس باید برای رژیم‌شناسی، ایده‌شناسی کرد. نه، اصل قدرت است. ایده از اراده به قدرت می‌آید. ایده یک سکه است که ضرب می‌شود و ارزش آن در این است که به سکه‌ی قدرت سیاسی و سکه‌ی اقتصادی تبدیل‌پذیر است.

بنابر این اگر در این کنگره یا در جایی دیگر آمدند و چیزی در مورد مبانی زیبایی‌شناسی خود گفتند، آن را زیاد نباید جدی گرفت. این گونه متن‌ها را طبعاً باید خواند، بند از بندشان گشود، و بنیاد واقعی‌شان را آشکار کرد. به این کار نقد اید‌ئولوژی می‌گویند.

 

چنین به نظر می‌رسد که مردم اصولاً نسبت به برگزاری این کنگره بی‌تفاوت هستند. چرا دانش‌آموختگان فلسفه در خارج از ایران تا این حد نسبت به کنگره‌ی فلسفه حساسیت دارند؟

به هر حال به هر کس به عرصه‌ی کار خود حساسیت دارد.

همین فردا بعید نیست که بخواهند کنگره‌ی جهانی حقوق بشر در ایران برگزار کنند و یا کنگره‌ی زنان، کنگره‌ی محیط زیست، کنگره‌ی صلح. در هر مورد کسانی هستند که بیشتر از دیگران حساسیت نشان می‌دهند و این امری طبیعی است.

این هم که مردم چندان توجهی ندارند، طبیعی است. در ایران بازار کنگره‌ها گرم است. هر هفته یکی دو کنگره برگزار می‌شود، بریز و بپاشی می‌شود و سر و صدایی؛ و مردم هم در این موارد قضاوت خودشان را دارند. لغت کنگره هم از آن لغت‌هایی است که در این رژیم آلوده و بدنام شده است.

آیا این اعتراض‌ها به اینجا نمی‌انجامد که همانطور که در ادبیات از «ادبیات مستقل» و «ادبیات دولتی» صحبت

می‌کنیم، در فلسفه هم دوگانگی و نوعی انشقاق پیش بیاید: «فلسفه دولتی» و «فلسفه مستقل»؟

در ایران همه چیز دستخوش این انشقاق است. دوگانگی در فلسفه یک دوگانگی قدیم است. دستگاه «فلسفه‌ی دولتی» فعلی، در ادامه‌ی دستگاه زمان شاه قرار دارد. برخی آدم‌ها همان آدم‌ها هستند. آنانی که قرار بود فلسفه‌ی شاهنشاهی درست کنند، بعداً در خدمت دستگاه جدید درآمدند. برخی از آنان اعتقاداتی دارند، برخی فرصت‌طلب و نان‌به‌نرخ‌روز خور هستند.

به هر حال همه‌ی‌شان ولایت‌پذیر هستند، زمانی ولایت با شاه بود، حالا با فقیه است. بخشی از همین فرصت‌طلب‌ها گردانندگان کنگره‌ی فعلی شده‌اند، تازه نه همه‌ی‌شان. در میان آنان نیز باندبازی و دسته‌کشی رواج دارد. عده‌ای هم فهمیده‌اند که باید به فکر عاقبت و آبرویشان باشند.

 

از فراخوان به تحریم، که شما هم از امضاکنندگان آن هستید، تا چه حد استقبال شده است؟

بسیار خوب. دوستانی که با ایران در تماس هستند، می‌گویند فراخوان بازتاب بسیار خوبی در میان دانشجویان فلسفه و علوم انسانی و استادان مستقل داشته است. دوستان می‌گویند مقدار زیادی ای-میل از دانشجویانی دریافت کرده‌اند که مایل بوده‌اند حتّا با اسم و مشخصات کامل امضایشان در پای فراخوان بیاید.

در خارج هم تا جایی که من خبر دارم، فراخوان پربازتاب بوده است. همه‌ی رسانه‌های خبری عمده آن را منعکس کرده‌اند. عده‌ای کثیری از استادان و دانشجویان ایرانی خواهان افزودن امضاهایشان به امضاهای اولیه شده‌اند. استادان خارجی هم در جریان انتشار این فراخوان هستند.

رژیم پی برده که موضوع به اطلاع مهمانان خارجی می‌رسد. به این جهت اگر به سایت رسمی کنگره رجوع کنید، لیست سخنرانان خارجی را نمی‌یابید. این بار اول در تاریخ کنگره‌های فلسفی است که لیست برخی از مهمانان آن تا لحظه‌ی آخر مخفی می‌ماند. شایسته نیست که چنین اجتماعی «کنگره‌ی فلسفه» نام گیرد.

منبع: رادیو زمانه