روزهای آخر اسفند ۵۷، در میان غریو درودها و مرگبرها، در جاهایی دسته های دانش آموزان هنگام خروج از مدرسه داد می زدند: “تعطیلی پنجروزه / توطئۀ آمریکاست.” این شعار در پاسخ به تصمیم شورای انقلاب و دولت موقت بود که تعطیلات عیدانۀ مدارس به سهروز کاهش یابد. محصل ها تا روز چهاردهم فروردین سر کلاس حاضر نشدند و دیگر کسی دربارۀ مصوّبۀ کذایی حرفی نزد.
روی یک سیستم با چه شیوه هایی می توان کار کرد تا به شکل دلخواه درآید؟ وقتی دستگاهی (مثلاً یک تلویزیون از نوعی کاملاً جدید) می خریم، می توان به جای مراجعه به کتابچه راهنما هر دکمه را به چپ و راست چرخاند و با کلیدها آنقدر بازی کرد تا صدایی از آن در آید و تصویری پدیدار شود. در این شیوه، فرد بدون نیاز به داشتن درکی نظری از سیستم قادر است به آن مسلط شود، زیرا کنترل سیستم برای فردی با هوش متوسط و اطلاعات متعارف طراحی شده است.
در مقابل، چنانچه فرد میل داشته باشد خانه بسازد، یا فرم بینی و ظاهر دندانهای خود را همزمان عوض کند، برای هر یک از این کارها نیاز به طرحی کلی بر اساس درکی جامع است. کلیّت یک ساختمان را نمی توان به آسانی و بدون خراب کردنش تغییر داد. در تغییر سیمای انسان نیز جراحان چنانچه بدون درکی دقیق از هندسه، آناتومی و فیزیولوژی و در برابر داشتن طرحی غایی به عنوان الگو به ایجاد تغییر در شکل بینی و ترتیب قرارگرفتن دندانهای فرد بپردازند، آن جمجمه و فک شاید قابل دستکاری مجدد نباشد. برخورد نوع اول تجربی و برپایه آزمایش و خطاهایی تکرارپذیر، و طرز کار دوم مبتنی بر نظریه و دارای نتایجی ماندگار است.
آیا می توان دکمه های جامعه را محض امتحان چرخاند تا تصویر ابتدا کمی تیرهتر و سپس کاملاً واضح شود، یا باید پیشاپیش مشخص کرد دقیقاً چه نوع تصویری می خواهیم؟ ما در تلاش برای تغییر این جامعه در یک صد سال گذشته بیشتر به کدام از آن دو شیوه عمل کردهایم؟
مجلهٔ کاوه در دههٔ ۱۹۲۰ در برلن در “برنامهٔ عمل برای مدرنیزاسیون”1 تقریباً روی هر چیز قابل تصوری در فرهنگ و جامعه ایران دست می گذارد و به تغییر آن فتوا می دهد.
آن برنامه خواهان تغییر در تمام جهات و جنبههای افکار و رفتار این ملت می شود شاید جز در زبان مادریاش، آن هم لابد به این سبب که با بخشنامه قابل تعویض به زبانهای اروپایی نیست. امروز که به آن مانیفست و امثال آن نگاه می کنیم، انگار نه انگار که صد سال گذشته است. آش همان و کاسه همان. بی سبب نیست که میل به وررفتن با تمام جهات و جنبههای جامعه و فرهنگ در همهٔ ما تا این حد قوی مانده است.
از جمله نکاتی که در چند سال گذشته موضوع بحث شده تعطیلات است. کسانی می گویند تقویم هیچ کشوری تا این اندازه پر از تعطیلات نیست. چنانچه چهارشنبه در ایران تعطیل باشد، طی نزدیک به دو هفتهٔ کاری ارتباط ایران با جهان سیاست و بازرگانی به یک دوشنبه و سهشنبه محدود خواهد شد زیرا شنبه و یکشنبه در سراسر غرب و شرق تعطیل است. تعداد روزهای تعطیل ایران، سوای جمعه، به ۲۵ روز میرسد و اگر یکی از اینها نزدیک جمعه قرار گیرد بهمنی از تعطیلات سه و چهار روزه فرو خواهد ریخت (اصطلاح “بین التعطیلین” حاصل همین تقارن فرخنده است). منتقدان می گویند باید به این وضع پایان داد و فقط چند روز تعطیلات ملی و همزمان و سراسری، ترجیحاً در گرمترین روزهای تابستان، در نظر گرفت.
اما بحث که به تجدیدنظر در روزهای تعطیل می رسد اختلاف خردهفرهنگها عیان می شود. برخی می گویند تعطیلات نوروز که برای افرادی به بیست روز هم می کشد بیش از حد طولانی است و بین دو تا پنج روز کفایت می کند. در مقابل، کسانی نظر می دهند باید یا تولد فرد را تعطیل اعلام کرد یا وفات او را، نه هر دو. از این گذشته، ماه رمضان را که کشور نیمهتعطیل است می توان دست کم معادل پانزده روز تعطیلات از نوع کرکرهپائینبه حساب آورد و قیمتها پس از این ماه ناگهان صعود می کند تا رکود پیشین جبران شود.پس نوروزم به رمضانت در.
یکی از مواردی که بحثی کاملاً فنی خودش را نشان می دهد (یا در واقع نشان نمی دهد) در تعیین عید فطر است. از آنجا که در ایران تقریباً هر موضوعی خودبه خود حاوی جنبه هایی سیاسی و اسرارآمیز است، این نکتهٔ بدیهی اغلب نادیده می ماند که در نخستین روز هر ماه قمری، هلال ماه نو در نیمۀ شمالی ایران اگر هم دیده شود مدتی بسیار کوتاهتر از آن قابل رؤیت است که بتوان اسم آن را یک روز کامل گذاشت. همچنان که صبح هر روز در دهلی زودتر از تهران، و در تهران زودتر از پاریس شروع می شود، شروع ماه قمری در آستارا نسبت به بندرعباس تأخیر دارد.
با توجه به اینکه تقویم قمری (با ۱۱ روز اختلاف در سال) با تقویم خورشیدی هماهنگیپذیر نیست (و کسی که بنا به تقویم قمری ۹۱ سال سن دارد عرفاً ۸۸ ساله است) برای رفع مشکل تعطیل عید فطر و بگومگویی که هر سال کسالتآورتر می شود فقط یک راه وجود دارد: تعیین دو روز در تقویم رسمی به این مناسبت.
از دهۀ ۱۳۰۰ که ایران دارای تقویمی اداری بر پایۀ تاریخ شمسی شد، عید فطر همواره روز دوم بود زیرا جایگاه قدرت و حکومت در نیمۀ شمالی ایران قرار دارد و می گذاشتند مردم نیمۀ جنوبی هر طور که دوست دارند در این باره عمل کنند. امروز که صدای بندرعباس هم به اندازۀ صدای آستارا و تبریز شنیده می شود، در میان خلق اختلاف افتاده که عید فطر کدام روز است. روز واحدی وجود ندارد و مدارها و موقعیت زمین و ماه اجازه نمی دهد چنین روزی وجود داشته باشد. می بینیم که برای تنطیم مناسبات در جهت برابری اجتماعی، در مواردی باید شمار تعطیلات را افزایش داد.
جامعه از تعطیلات استقبال می کند اما نه از هر نوع تعطیلی برای هرکس. سال ۴۲ برنامۀ دبیرستانها به این صورت در آمد که هر صبح به جای سه درس، چهار درس باشد و دو تا بعد از ظهر به فوقبرنامه اختصاص یابد. در عمل، چون فوقبرنامهای وجود نداشت آن دو بعد از ظهر دبیرستانها تعطیل بود. و پدر و مادرها دوست ندارند بچه ها ول بگردند. مدرسه مسئول است چراغ علم و دانش را فروزان نگه دارد، اما پیش از این کار، موظف است بچه ها را در گوشه کناری جمع کند تا به خودشان و به دیگران و به اموال خصوصی و عمومی آسیب نرسانند. برنامۀ آزمایشی در سال تحصیلی بعد رها شد. سی سال بعد وقتی برنامۀ ترمی واحدی راه انداختند باز هم فکر نکردند که بچهها در ساعتهای تعطیل بین دروس باید کجا بروند و چه بکنند.
چه کسی از تعطیلی بیزار است و این نواهای مخالف از کجاست؟ در ایران چندین گروه بزرگ و مؤثر، کاری به تعطیلات ندارند و راه خودشان را می روند. اول، کشاورزان. دوم، کسانی که در کار ساخت و سازند. سوم، صنعت نفت. می ماند یک رشتهٔ پولساز دیگر، یعنی صنعت خودروسازی که اگر لازم ببیند و بازار داشته باشد نصف شب هم خط تولیدش را روشن نگه خواهد داشت.
بسته بودن مغازه ها و تعطیل بودن ادارههای دولتی نه تنها زیانی به جامعه نمی رساند بلکه ممکن است جزو الطاف خـَـفی باشد زیرا رفت وآمد در شهرهای بزرگ ایران بیش از آنکه سود به همراه داشته باشد باعث ضرر و زیان برای سلامت افراد و برای محیط زیست است. از معدود کسانی که شاید از کاهش رفت وآمد زیان ببینند دارندگان وسایل مسافرکشاند. حرکت این وسایل به بسیاری از شهروندان کمک میرساند اما جای تردید است که، در مجموع و خرج در رفته، سودی قابل توجه عاید اقتصاد ملی کند.
همچنان که اشاره شد، بیش از یک قرن است که ما هر دکمه و پیچی را در برابر خویش ببینیم می چرخانیم به این امید که تصویری مطلوب که در ذهنمان نقش بسته است روی پرده بیاید. صد سال پیش گمان می رفت ایجاد پارلمنت (به تقلید از بریتانیا) فوراً به تأسیس فابریک (به سبک آلمان) خواهد انجامید و مملکت یکشبه ترقی خواهد کرد. ایجاد پارلمنت وطنی، بیش از هر چیز، پرده از اختلافات برداشت؛ و تأسیس کارخانه نه تنها از نارضایی خلایق از وضع موجود نکاست، بلکه دامنة انتقادها را گستردهتر کرد.
امروز صاحب کارخانهها هستیم و پارلمانی داریم که بیا و ببین. الگوی ما دوبی، سرمشق دوبی مالزی، و مربّی مالزی سنگاپور است. با این همه، همچنان در فکریم که چه باید کرد تا این فاصله (یعنی فاصلهٔ ایران و دوبی) بیش از آنچه که هست نشود (دیگر رسیدن به پای مالزی و سنگاپور مطرح نیست). یکی از تفاوتها این است که چنان کشورهایی به اندازهٔ ایران تعطیل نمی کنند. از این رو، می پنداریم بد نیست این یک کار را هم انجام بدهیم تا شاید معجزهای رخ دهد.
کاهش تعداد تعطیلات (اگر واقعاً لازم باشد) به توافقی ۵۰-۵۰ میان خرده فرهنگها نیاز دارد اما چنین بحثی در میهن آریاییـاسلامی لاجرم با داد و فریادهای خشماگین همراه خواهد بود. کسانی اعتقاد دارند شمار تعطیلات شرعی هنوز برای بزرگداشت شعائر کفایت نمی کند. چند سال پیش که مؤمنان در مجلس شورای اسلامی تصمیم گرفتند روز وفات امام هشتم را جانشین سالروز تولدش کنند، ناظران بدبین استنباط کردند هدف از این اقدام بههمریختن کاسهکوزۀ مرفــّهان بیدردی است که از هر فرصتی برای گردش و تفریح و پیتزاخواری سوءاستفاده می کنند.
از سوی دیگر، کسانی اعتقاد دارند که، از جمله، بجاست روز مهرگان و روز قبل یا بعد از شب یلدا هم تعطیل باشد تا بتوان عنعنات ملی را بیشتر گرامی داشت. در صف آرایی عاشقان شعائر و هواداران عنعنات، تعطیل ۲۹اسفند هم مانند چراغی در باد پتپت می کند و سرنوشت آن به قیام و قعود دیگری بسته است تا از صفحهٔ تقویم حذف شود. درهرحال، چنین روزی، بدون مصوّبه یا با مصوّبه، تعطیل خدایی است، حتی اگر سال کبیسه باشد.
مضمون مقالهای از برتراند راسل با عنوان “در ستایش بطالت” (۱۹۳۲)2 بسط این نظر است که در شرایط کنونی و با دستگاههای امروزی، چهار ساعت کار در روز برای تأمین نیازهای مردم در جوامع صنعتی کفایت می کند. راسل، همانند بسیاری از روشنفکران هموطنش و نیز در سراسر غرب، در آن دهه ستایشگر پیشرفتهای اتحاد شوروی بود. با این همه، در مقالهاش می پرسد چرا در نخستین جامعة سوسیالیست و مترقی جهان، همچون جوامع سنتی طی قرون، مردم را به خرکاری وا می دارند.
می نویسد اغنیا طی تاریخ اصرار داشته اند به فقرا بقبولانند که کار ذاتاً برای آدمیزاد خوب است و اوقات فراغت و تعطیل به درد خلایق نمی خورد، در حالی که ذرّه ای به این حرف اعتقاد نداشتهاند چون طعم شیرین زندگی در بطالت و برخورداری مداوم از فراغت را چشیدهاند. به نظر نویسندهٔ انگلیسی، کارکردن ضرورتی است ناخوشایند، نه فضیلتی مطبوع، و چه بهتر که فقط در حد نیاز انجام گیرد.
راسل، مانند بسیاری از مردم خوشبین آن عهد، گمان می کرد مسائل اقتصادی چنان یکی پس از دیگری حل و رفع شدهاند که جای تعجب دارد چرا در جوامع سرمایهداری یکی اضافهکاری می کند و برای یکی کار نیست. گذشته از این نوع سادهبینی که در آن روزگار رایج بود، روی نکتهای انگشت می گذارد که همچنان قابل دفاع است: خلاقیت انسان زمانی شکوفا می شود که اوقات فراغت کافی برای تأمل داشته باشد، وگرنه پس از روزی چهارده ساعت بیلزدن تنها کاری که از قربانی برمی آید این است که بیفتد و به خوابی سنگین فرو برود. می نویسد حتی آزادی کارگران از بردگی را کسانی پی ریختهاند که از فراغت و فرصت فکرکردن برخوردار بودهاند.
در نگاهی کلی به اوضاع و احوال ایران، جای تأمل دارد که چرا ناخرسندی از شمار تعطیلات هم به فهرست دور و دراز نارضایی ها افزوده شده است. شاکیان قاعدتاً باید در صف کسانی باشند که دنبال کار می گردند و از تعطیلات و بیکاری دلخورند (اشاره کردیم که در فعالیتهای اقتصادی واقعی، تعطیلات لزوماً به معنی رکود نیست). اما می بینیم برخی اهل اداره و مدرسه و دانشگاه هم در شمار منتقدانند. در ادارهها برای انجام چه کارهایی وقت کم دارند و با افزایش روزهای کاری چه تحولی ممکن است است روی دهد؟
تقریباً از همه می شنویم که محل کارشان آکنده از علاّفی است، اما همان گوینده مدعی است شخصاً و استثنائاً مثل خر کار می کند. گذشته از همه چیز، واداشتن محصل و دانشجو به حضور در سر کلاس درس در روز پنجم فروردین به یقین از ناممکن هم ناممکنتر است، هرچند که تعطیلات عید نوروز برای بسیاری از آنها ــــ و بسیاری از خلایق ـــــ روزهایی است سراسر بیهودگی، خمیازه، کسالت، تخمهشکستن و انتظار برای پایان آن.
با این همه، شاید نیازی واقعی به کاستن از شمار تعطیلات وجود داشته باشد، یا شاید چنین احساسی رفته رفته شکل میگیرد. یک طرف بحث، میل به دستکاری کلیدها و دکمهها به امید تحولی نجاتبخش است. طرف دیگر، موضوع وقت و مفهوم زمان است. فیدل کاسترو طی دیداری رسمی از تهران در اردیبهشت سال ۸۰ برای دریافت یکی از همین دکتراهای افتخاری در دانشگاه تربیت مدرس حضور یافت. هنوز بیش از ۴۵ دقیقه صحبت نکرده بود که میزبانان نگران شدند مبادا کاسترو، مثل کاری که در کوبا می کند، بخواهد هفتهشت ساعت به سخنرانی ادامه دهد. و وقت ناهار بود.
از این رو، یادداشتی برایش فرستادند. کاسترو که مرد صریحی است پشت میکرفن گفت “در ایران همه چیز هست. تنها چیزی که پیدا نمی شود وقت است چون کاغذ می فرستند که زود تمام کن.” اگر رهبری که مردمش را به هرچه بیشتر کارکردن تشویق می کندمعتقد است در ایران وقت به اندازهٔ کافی پیدا نمی شود و این مردم برای شنیدن هفت ساعت سخنرانی وقت ندارند لابد تشخیصش خطا نیست.
هر چیزی را می توان به تدریج اندکی بهتر کرد. اما در شرایطی که میلیونها احتمال ناشی از یک تغییر اجتماعی را نمی توان پیشبینی کرد، حداقل کاری که از صاحبنظران برمی آید این است که احساس خویش را نادیده نگیرند. فرد اگر حرفی را صادقانه و از روی احساس قلبیاش بزند و حتی اشتباه کند (مثل راسل که حرفش را سراسر درست نمی دانیم اما همچنان از خواندن نوشته اش لذت می بریم) بهتر است تا پیچیدن نسخههایی بخشنامهوار بنا به مصلحت و موج و مـُد.
ایران در صد سال آینده ممکن است شبیه مالزی بشود یا نشود. درهرحال، گاهی اندکی خلوتترشدن خیابانهای ایران موهبتی است باصرفه که حتی نزد بی احساسترین مدیران و اقتصاددانان باید خوشایند باشد.
منبع: سایت نویسنده بهمن 83