هنر روز در شبکهی ویژهی دو این شماره، نظرات موافق روزنامه نگاران و کاربران اجتماعی را بدون ویرایش – حتی به لحاظ رسمالخط - و هیچگونه جانبداری، در حد توان گرد آورده است.
محمد آقازاده: مرزهای ادب
می گویند یوسف اباذری استاد دانشگاه در مورد تحلیل چرایی سوگوارهیی برای پاشایی که سرطان او را برد مرزهای ادب را زیر پا له کرده است، من اما در تمام کلمات، لحن و استدلالش چیزی جز ادب ندیدم. او بر علیه ادب ریاکارانه که خود را در لفافه تعارفات بازاری و دروغزاده میپیچد، می شورد و با صراحت آن چه را که حس می کند بر زبان می آورد. این ادبی مدرن است و همچنین یک پا در سنت تاریخی ما دارد.
تا قبل از انقلاب مصلحان پر از سرزنش مردم بودند بخاطر بی تفاوتی در قبال اخلاق و نیز بی تفاوتی مخاطبان در برابر دردها و رنجهای دیگران. مگر سعدی قرنها قبل نسراییده است تو کز محنت دیگران بی غمی، نشاید که نامت نهند آدمی؟ اگر در ادب فارسی و کتابهای تاریخی غواصی کنیم از این تشرها کم نخواهیم یافتم. ما مدتهاست زبان تند حذر را فراموش کرده ایم، مایی که متظاهرانه و گاه خندهآور تصاویر سرستونها و لاماسوهای تختجمشید را عکس پرفایل مان می گذاریم و حتی به همان منطقی پایبند نیستیم که میگوید به این سرزمین نیاید نه خشکسالی و نه دروغ. و مگر جز آن است که اباذری از دروغ به تنگ آمده است؟
اباذری دروغ نمی گوید. دوستان طرفدار ادب از گفته های او در مورد گرسنگی مردم بلوچستان هیچ نمی گویند، چهکه در اخلاق باسمهییشان گرسنگی مردمان توهین نیست، مرگ مردم در فقر توهین نیست، جنون مردم از نداری توهین نیست، همانطور که سیاستزدایی در جامعهای بسته توهین به آزادی آدمی نیست. اباذری آنچنان مردم را دوست دارد که نمیخواهد و نمیتواند با زبان ادب ریاکارانه به آنها باج بدهد. او می خواهد واقعیت را برهنه با آنها در میان بگذارد تا از بلاهت بیتفاوتی رها شوند. تشر او بسیار مهربانانهتر از آنهایی است که برای مردم و نیز از مردم اسطورهسازی می کنند ولی نسبت به درد و رنجهایشان بی تفاوتند.
من در برابر ادب اباذری به احترام می ایستم و اینهمه مهرش به ملت را ستایش می کنم. همانگونه که پدر و یا مادر در برابر کژی فرزندش جدی میایستد و تشر می زند تا به راه بیاید. مودبان ریاکار در برابر سرنوشت ظلمانی مردم بی تفاوت اند، ولی از کلمات تند و تیز می هراسند چرا که دست شان را رو می کند و هر حقیقتی رسواگر است. من به یاد گفته معروف شریعتی افتادم که گفت پدر و مادر من متهم می کنم و نسل ما را انقلابی کرد و نیز من متهم میکنم معروف زولا که روند روشنفکری را در قرن بیستم جان و خون داد. او سنت انقلابی های بی پروا را احیا کرد و این، لیبرالهای شیدای روابط قدرت را می هراساند.
امیرحسین اعتمادی: یکیشدن
به نظر من مهمترین حرف اباذری در سخنان پر سر و صدای اخیرش، یکی شدن از روی ترس دولت و ملت در ایران در قالب “این همان شدن با متجاوز” بعد از اعتراضات ۸۸ است. حرفهای اباذری را در کانتکست بعد از ۸۸ باید شنید و تحلیل کرد. تقلیل آن به موضوع پاشایی یا ابتذال موزیک پاپ، همانی میشود که آن دختر دانشجو خطاب به او میگوید “شما حق ندارید دربارهی مرده اینطور حرف بزنید” (نقل به مضمون.)
شهرام اقبالزاده: اباذری، موسیقی پاپ، مرگ پاشایی و واکنش مردم
1
دکتر یوسف اباذری از زمرهی جامعهشناسهای باسواد و نواندیشی است که درد و دغدغهی مردم دارد و در مقاطعی نسبت به آنچه که در جامعه میگذرد واکنش نشان میدهد، البته وی کنشگری سیاسی نیست اما یک جامعهشناس آکادمیک صرف هم نیست. او را میشود جامعهشناسی روشنفکر خواند. سخنزانی اخیر او سخت حاشیهساز و حتی جنجالآفرین شده است.
من در کلیت بحث سیاستزدایی با اباذری موافقم و حتی در پستی با عنوان «اتمیزهشدن جامعه» یادآوری کردم که با فروکشکردن شور و شوق انقلاب و هیجانات جنگ و تشدید مشکلات اقتصادی و افزایش سرکوب و گسترش سانسور و خودسانسوری و حذف روشنفکران و دگراندیشان، جامعه سیاستزدایی شد. افراد سر در لاک خود فرو بردند و همبستگی و همدلی دوران انقلاب به تفرقه. پراکندگی و تفرد و حتی نوعی فردگرایی افراطی یا منیت بدل شد که در جامعهشناسی به آن اتمیزهشدن میگویند.
سخن دکتر اباذزی نیز در اساس در بارهی همین آرمانزدایی و سیاستزدایی از جامعه و رشد تدریجی انحطاط فرهنگی و اخلاقی و گسترش ابتذال در جامعه است اما دربارهی ۱- علل ۲- دلایل واکنش جوانان و بخشی از مردم را دربارهی مرگ پاشایی و رواج موسیقی پاپ و ریشههای محبوبیت او و تاثیر مرگ تراژیکش درست تحلیل نمیکند و آن را با تراژدی کلان فقر و مرگهای هزاران کودک و مردم تهیدستی که در سیستان و بلوچستان و گوشه کنار ایران مقایسه میکند و بر واکنش رمانتیک و حتی پوپولیستی مردم به مرگ پاشایی و بیتفاوتی به گسترش بیعدالتی بر میآشوبد و آن را نشانهی ابتذال و انحطاط میداند.
از این گذشته نظریات اندیشمندی ژرفاندیش چون باختین و رویکرد کارناوالیسم و ویژگی چند صدایی فرهنگ و ادبیات را نیک در نیافته و کارناوالیسم و حضور جمعی مردم را در چنین مراسمی - که شیوهی واکنش مردمی در برابر فرهنگ رسمی و عبوس و تکاندیش با تاماندیش و استبدادی است- دقیق تحلیل نمیکند و گفتمانهای متفاوت فرهنگی و هنری را نادیده میگیرد و بر اساس «صنعت فرهنگ» فرانکفورتیها و تکثیر ابتذال و تودهای و نهادیکردن آن میکوشد واکنش بخشی از مردم را تجزیه و تحلیل کند و در نهایت با واکنشی عصبی و پرخاشگرانه حتی بخش درست سخنانش را دربارهی سیاستزدایی نیز کمرنگ میکند و برخوردش با منتقدان نیز رابطهی عاقل/ ابله است که خودش مروج تفکر تکاندیش( authoritar) و تاماندیش ( totalitar) است.
۲
در بخش اول گفتم که دکتر اباذری جامعهشناس باسواد و نواندیشی است و درد و دغدغهی مردم دارد. سخنرانی اخیرش دو نوع واکنش متفاوت و حتی متضاد را در بین تحلیلگران برانگیخته است. شماری آن را «آب در خوابگه مورچگان» به قول نیما میدانند و حتی دوستی اندیشهورز وی را تا حد یک الگوی روشنفکری استثتایی بالا برد، و شماری حرفهایش را توهین به مردم و نشانهی دوری از مردم و فرهنگ آنها به ویژه جوانان شمردند.
در حاشیهی این پستها، کامنتهای زیادی نوشته شده است. دستهای وی را قهرمان، و دستهای او را فاشیست و گاه نادان خواندند…
اما اندکشماری نیز بخشی از سخنان وی را درست و بخشی را نادرست شمردند. من سخنان وی را هشداری جدی با بیانی نادرست میدانم. در عین حال بر آنم در شناخت سیر تحول فرهنگی و هنری نسل جوان و چگونگی شکلگیری ذوق موسیقایی آنها به روش نفی و نهی برخورد میکند و به جای برانگیختن حس کنجکاوی و پرسشگری، آنها را به پرخاش و مقابله وا میدارد و راه را بر گفت و شنود انتقادی و همدلانه و تفاهم و ارتقا آگاهی میبندد. تاکید میکنم من با اباذری دربارهی گسترش ابتذال و انحطاط فرهنگی و اخلاقی همراه و همدلم، اما نگاه و رویکردم متفاوت است و در بارهی مصداق آن نیز شاید هم نظر نباشم، در عین حال در شگفتم که چگونه تفاوتهای نسلی را در سخنان اخیرش نفی میکند، در صورتی که در نشستی دربارهی «شکاف نسلی» که او هم حضور داشت و سخنران محقق بر اساس دادهها و یافتههایش، نسل جوان را به عنوان نسلی بیاخلاق محکوم می کرد، وی و من در دفاع از جوانها سخن گفتیم و گسترش بیاخلاقی را ناشی از چیرگی فرهنگ دروغ و ریا در راهبردهای و راهکارهای موجود و فرهنگ عمومی جامعه شمردیم. اما اباذری در گفت و گوی اخیرش با دختری دانشجو، بالکل تفاوت نسلی را منکر شد و پرسشگر را نیز مدافع ابتذال شمرد و از پاشایی نیز با واژگانی نامناسب یاد کرد. پیامد چنان برخوردی، واکنش زیر است از سوی یکی از هم نسلها و دوستداران پاشایی…
پیشاپیش از الفاظ ناپسندی که نویسنده به کار برده از جناب دکتر اباذری و شما دوستان عزیز پوزش میخواهم. اما نمونهی گویایی است برای شناخت برخی از جنبههای بخشی از نسل جوان…
کامنت یک جوان دربارهی سخنان دکتر اباذری :
«۱. اگر فاشیسم این نیست که یک نفر مشخص کنه که موزیک خوب موزارت هست و غیره مبتذل و هرکس خلاف این بگه نفهم است و تنها نظر من صحیح است ولا غیر پس فاشیسم چیست واصولا تفاوت ایشان با دبگرانی که راه بهشت را بلدن و ملت را به زور میخواند ببرند بهشت چیست؟؟؟؟ ۲. در کل چرا از نظر ایشان ملت ایران نسبت به یک صدا و موزیک هم حق ندارد غیر سیاسی و صرفا دلی نگاه کند با فرض درستی نظریه حکومتی بودن ایشون؟!؟ چه ایرادی دارد اگر حکومت در راه خواسته ها و علایق جامعه تغییر روند بده که اگر اینگونه باشد خود یک پیروزی تمام معنا طی یک مبارزهی مدنیست و باید تشویق شه؟؟؟ ۳. اگر هرگونه نقش در این حکومت تا این حد مذموم است چرا استادی که ماهی ۶ میلیون از همین حکومت حقوق دانشگاه میگیرد و ۳ حکم مشاورهی مختلف نیز در نهادهای امنیتی همین حکومت دارد!!! ترک اشتغال نمیکنند و به خواننده و طرفدارانی که هیچ دریافتی از حکومت ندارند نهیب میزنند؟؟!؟! ۴. راجع به شعر نطق فرمودن!؟!؟؟ آیا این نسلی که خود نمونه و مظهر درد است و زندگینامهی هر فرد از نهایت سختی قابلیت اثری حماسی دارد نیازی به ادبیات رمانتیک و ایهام دارد؟؟؟ استاد درد این نسل نه با تو اون شام مهتاب نه با شعرهای حافظ بیان نمیشه این نسل ناراحته. غصه داره… میفهمی؟!؟؟!؟!!؟؟ و بر عکس شما دنبال اتوپیا نیست و فقط یک زندگی معمولی میخواد. 5. میگی استفراغ میکنم اینا رو میشنوم…خوب مگه بیماری؟ اصلا گوش نده!!! چرا گوش میکنی که حالت بد شه؟ ما برعکس توایم موزارت که میذاریم خاموشش میکنیم میگیم این چیه؟ وانمیسیم استفراغ کنیم؟ چون مثل تو عقدهای نیستیم که بخوایم کلاس بذاریم؟ با افتخار میگیم تتلو بیشتر فاز میده!!! واسه خودمون که کلاس نمیذاریم 6.فرمودی توهین میکنم که برید یاد بگیرید موسیقی خوب را…این بهترین جملهات بود و صادقانه… استاد مام میدونیم نسل شما مدلی بود که هرچی بیشتر بهش توهین میشد رامتر بود و خود شخص شما الان چیزی نیستی جز ماحصل سالها توهین و بردگی و الان هیچی نیستی جز ماحصل خواستههای دیگران… ولی اگه چشماتو باز کنی میبینی این نسل که زندگی کثافت و بیارزش شما رو دیدن الان نعوذبالله خدا رم بندگی نمیکنند مبادا ذرهای از خواسته واقعیشون دور شند این نسل توهین کلامی مایهی شوخیشونه و موزیکشونه(رپ) سوژهی جکهاشونه تو شبکههای اجتماعی… چرا که توهین به غرورشون رو نمیپذیرند.. به فان گرفتن توهین لفظی رو که نقطهی ضعف دست امثال تو نشه!!!!… ۷. بارها گفتی مردم نادان و نفهم و من میفهمم و من روش عن فکرم…استاد تنها یک سوال؟؟؟؟ اخرین باری که ملت ایران فهمید و به حرف روش عن فکرانش نظیر شریعتی، رجوی، سنجابی، بازرگان و….گوش کرد و موزارت گوش داد موسیقی درست و حماسی و کتابهای خوب خوند؟ و از خود و جامعه ابتذالزدایی کرد نتیجه چه شد؟؟؟؟ امروز ما… یعنی کل دانش و خواسته و هدف تو و امثال تو امروز ایران است یا باید راضی باشید یا خفه برای ابد!!!! ایران و روشنفکری تسویه هستند ۸. راجع به یک خوانندهی زن حرف زدی من نمیشناسم ولی حرکتیش رو مطرح کردی که مثلا نمیدونم بگی خیلی بد و لاتها طرفدارش بودن بعد نتیجه گرفتی اونجا شلوغ شد و اینجام شلوغ شد پس طرفدارای پاشاییم لات و سوسول بودن.. چی بگم؟؟ لامصب خیلی جامعهشناسی تو از کجا شناختی و این کشف رو کردی؟؟؟؟ ها ها ولی استاد… اگر اون بنده خدا ۵۰ سال پیش با باسنش کنسرت اجرا میکرده خیلی کار درست و حرفهای بوده چون تازه الان اگر ببینی بیانسه، جنیفر لوپز و… محبوبترین خوانندههای پاپ دنیا این حرکت رو کپی کردن بس بدون طرفداران اونهم الکی نبودن یک لجند بودن…
۹. گفتی آهنگها رو دادی بررسی کردن همش فالچ…ها ها… آخه برادر من اهنگساز خودشه چی رو فالچ خونده؟؟؟ بهتر بود شما یک نیم ساعت موزیک پاپ رو گوگل میکردی… زشته به خدا به اسم استاد جامعهشناس آدم بیاد راجع به موزیک پاپ اینهمه چرت بگه با موزیک کلاسیک مقایسه کنه… شعرشم با حافظ… پاپ یعنی عامهپسند… تویی که هی میگی نمیفهمید و مثال میزنی تو نمیفهمی واست مثال میزنم… فرق موسیقی پاپ با کلاسیک مثل فرق بول براید و بنز هست… در کل معنیش میشه اینکه فقط ضر مفت زدی… بیربط اگر نظرت هم هست باید بگی من میگم مردم ایران باید فقط کلاسیک گوش کنند و نه پاپ که خب اینم موضوع بحث جلسه نبود… ۱۰. در پایان تنها رفتاری که من از شما دیدم راجع به جامعهشناسی این موضوعست که شما بلدید بخشی از جامعه هستند که از آدمی که داد و بیداد الکی را میندازه. سلیطهگری میکنه و قاطی میکنه همه چی رو با هم و در عین حال حرفاش هیچ معنا و مفهومیم نداره رو دوست دارند و این رل رو خوب بازی کردید.الکی ۲ تا مثلا نقد حکومتیم زدی تنگش یه دری وری بی در و پیکر دادی بیرون که یکسری هم حال میکنند و مثلا شجاعتتم با توهین به یک جماعت عظیم که سرشون تو کار خودشون بوده و هست و یه بنده خدا که رفت داری نشون میدی!!! جوابم میده… این شیوه جواب میده روزی که این شیوه دیگه جواب نده تو ایران روز آزادی و دموکراسی تو ایران خواهد بود ولی فعلا جواب میده… از همین الان شروع میشه افرادی که از اینهمه خزعبلات تو چه تحلیلها که نسازند… نمیدونم حالا این از شناخت زیادت از جامعه است که اینچنین هوشمندانه عمل کردی یا اینکه و اقعا؟!؟!؟!؟»
باز هم بابت پرخاشهای این دوست جوان پوزش میخواهم…
3
بانویی جامعه شناس در “رخنامه” (ف.ب) در ستایش اباذری نوشته است “ با ۱۰ دقیقه سخنرانی، توانست یک موج گسترده بیافریند” (نقل به معنی). دانشجویی نقاد در رشته ی جامعه شناسی همنوا با وی نوشته “ دکتر اباذری با شوکی که ایجاد کرده، روشنفکری را _ همچون رویداد ۱۱ سپتامبر _ به پیش و پس از سخنرانی تقسیم کرده است.
صرفنظر از جنبه ی بلاغی همراه با غلو این داوری ها، سخنان اباذری بیانگر آن است که جامعه ی ما به شدت بیمار و تب زده است و حرف های او همچون دماسنج عمل کرده است.روشن است که هذیان نه تنها نشانه ی بیماری که گویای مقاومت در برابر آن است.هنگامی که بیماری دچار ایست قلبی می شود پزشک به او شوک وارد می کند.اما آیا برای بازگرداندن بیمار به زندگی می توان با چکش بر سزش کوبید؟این استعاره را داشته یاشید تا نظری را از یکی از سایت ها در دفاع از اباذری و در نقد دانشجویان بخوانید تا در پست های بعد کم کم به یک جمع بندی برسیم :
دکتر یوسف اباذری، در جلسهای که به بهانه نقد واکنشهای اجتماعی به مرگ «مرتضی پاشایی» تشکیل شده، مدعی میشود که روند جامعه در راستای سیاستزدایی پیش میرود. (+) یک بار این کلام را به گونهای مطرح میکند که گویی یک دستگاه متمرکز حکومتی در حال پیشبرد چنین سیاستی است که اگر اینگونه بود من با ایشان مخالف بودم، اما همانطور که خودشان بلافاصله توضیح دادند که «البته کسی کار خاصی نمیکند، بلکه ساختار به اینگونه پیش میرود» (نقل به مضمون) آن وقت من هم باید بگویم با ایشان صد در صد موافقم و در این مورد نیز گمان میکنم که خود صحنه، بینیاز از توضیح بیشتر است: جوانی که با فریادهایی بلند در قامت یک طغیانگر سرکش و ای بسا مدافع توده مردم قد علم کرده است، اما نه در برابر یک سیاستمدار! بلکه صرفا در برابر یک «تحلیلگر وضعیت»! گویی که جوان معترض، نه نیت تغییر وضعیت نامطلوب، بلکه صرفا قصد انکار و سرپوش گذاشتن بر آن را دارد.
اباذری میگوید که جامعه به سمت جلاد خودش جذب شده و اتحادی نامقدس با جلاد خودش بسته تا دست از سیاستورزی بردارد و من به چشم میبینم که دانشجوی جوان یا تفاوت سیاستمدار و تحلیلگر را درک نمیکند، یا درک میکند اما به مصداق پیشبینی جناب دکتر، ترجیح میدهد به جای فریاد زدنهای هزینهزا در برابر یک سیاستمدار، انرژی ذخیره شده برای کنش اجتماعی خود را بر سر یک استاد دانشگاه خالی کند که از قضا خودش منتقد وضعیت سیاسی و در نتیجه «بی پشتوانه» محسوب میشود. در نمونهای دیگر، اباذری جایی به پرونده هستهای به عنوان یکی از عوامل گمراه کننده ذهن مردم از موضوع اصلی سیاست اشاره میکند و باز به طرز مضحکی در اواخر جلسه، دانشجوی دیگری که «اتفاقا من خودم یکی از ارادتمندان آقای دکتر هستم ولی!» شروع به سخنرانی میکند و معلوم نیست با چه معجزهای موضوع جلسه را به این روضه میکشاند که «مگر دانشمند هستهای نمیتواند عاشق شود»!
روی هم رفته، من با انتقاد و یا هشدار دکتر اباذری نسبت به روند رو به ابتذال جامعه موافقم. (اینجا ملاکاش سلیقه هنری است که شاید در نظر اول چندان اهمیتی نداشته باشد، اما اگر بدانیم که این روند ارتباط تنگاتنگی با اخلاقیات جامعه دارد آن وقت نقش آن را بیشتر درک میکنیم) با این حال، با نتیجهگیری نهایی ایشان که چنین وضعیتی مقدمه ظهور فاشیسم است کاملا مخالفم و حتی برعکس، به گمانم دستکم مصادیقی که ما اینجا با آن مواجه هستیم حرکتی کاملا آشکار در فاصله گرفتن از خطر فاشیسم است.
یادآوری میکنم که فاشیسم محصول ابتذال در سطح سلیقه موسیقی نیست. اتفاقا نازیها همواره بزرگترین حامی هنرمندان بودند و «هنر والا» را به شدت تشویق و تحسین میکردند. شوروی استالینی نیز (که البته نظامی فاشیستی نبود اما در توتالیتاریسم با آلمان نازی اشتراک داشت) ستایشگر «هنر متعهد» بود. در نقطه مقابل، هر دوی این حکومتها ار هدر رفتن وقت مردم و ابتذال موسیقی و یا امور بیهوده دیگر به شدت نگران بودند چرا که ذات تعهد فاشیستی یا هژمونی توتالیتر نیازمند بسیج تودهای مردم است و نه انزوا و تکثرطلبی آنها.
«هانا آرنت» اعتقاد داشت: «از دیدگاه فرمانروایان توتالیتر جامعهای که وقت خود را به شطرنج به خاطر شطرنج اختصاص میدهد از طبقه کشاورزی که به خاطر کشت خودش کار میکند تنها اندکی کمخطرتر و متفاوتتر است» (توتالیتاریسم / هانا آرنت / محسن ثلاثی / نشر ثالث / ص۶۹) تعریف هیملر نیز از یک عنصر اس.اس به عنوان یک نوع انسان جدیدی که در هیچ شرایطی «کاری را به خاطر خود آن کار» انجام نمیدهد کاملا گویا است و اگر به یاد بیاوریم که شعار حزبی اس.اس این بود که «وظیفهای نیست که به خاطر خودش وجود داشته باشد»، آن وقت در مییابیم که فاصله گرفتن از موسیقی متعهد و ایدئولوژیک، ولو به قیمت پیوستن به شبههنری پوچ و بیمحتوا تا چه میزان با دلخواستهای حاکمان اقتدارگرا، توتالیتر و یا فاشیست در تضاد است.
در نهایت، به همان صحبت جناب اباذری باز میگردم و طرح این پرسش که: «چرا اگر بگوییم این روند سیاستزدایی و سقوط سلیقه هنری مردم محصول فعالیت هدفمند حکومت است به خطا رفتهایم و چرا اگر بپذیریم این اتفاق نتیجه طبیعی (اما نه مطلوب) حرکت جامعه است گزاره ما درست میشود؟» برای درک این تصویر میتوان به صورت خیلی ساده هرم نیازهای «مازلو» را در نظر گرفت. درک هنری و نیاز به اخلاقیات و تفکر و فلسفه در پلههای بالای هرم، و نیاز به ضروریات ابتدایی زندگی (خورد و خوراک و مسکن) در سطح زیرین هرم قرار دارد. بدین ترتیب باید پیرفت در یک جامعه «طبیعی» (نه مطلوب) اکثریت جامعه که در سطح زیرین هرم قرار دارند با درک ضرورت هنر و فلسفه و اخلاقیات فاصله زیادی دارند. برای این گروه «هنر» صرفا در رده ابزار «سرگرمی» جای میگیرد و طبیعتا به ابتذال هم کشیده میشود. اما هرگونه تلاش برای تغییر این هرم و بر هم زدن این نظم طبیعی (و باز هم نه لزوما مطلوب) محصول فعالیت متمرکز و برنامهریزی یک نظام «تمرکزگرا» (اگر نگوییم «اقتدارگرا») است. بدین ترتیب، حکومتی که به زور میخواهد همه مردم را به سمت «هنروالا»، «هنر ناب» و یا «هنر متعهد» رهنمون شود بسیار بیشتر در معرض در افتادن به وادی فاشیسم قرار دارد تا حکومتی که با دلخواستهای مردماش، ولو دلخواستهایی مبتذل همراه میشود.
صحبتهای زیادی هم در انتقاد از لحن دکتر اباذری منتشر شده است که به نظرم محصول همین وارونگی وضعیت است. به نظر من تنها نکته مثبت سخنان جناب دکتر که هیچ جای برو برگردی نداشت، لحن ایشان در طرح مساله بود. اگر نتوانیم جایگاه یک روشنفکر (که وظیفهاش صراحت و صداقت است) را با یک سیاستمدار (که وظیفه دارد بازتابدهنده دلخواست مردمی باشد) تمیز دهیم، البته لحن اباذری را هم محکوم میکنیم. اینکه دانشجوی مخاطب نمیتواند میان نظر متخصصی که میگوید «این موسیقی از آن یکی هنریتر است» با تحکم دستگاه سانسور که میگوید «حق نداری این را گوش بدهی» تفاوتی قایل شود، نه ایراد کار جناب دکتر، که صرفا شاهد دیگری است بر ادعای ابتذالی که سطح سلیقه اجتماعی را در بر گرفته است.
4
اباذری در زمانه ی بازار مکاره ی نیولیبرالیسم و دکان چندنبش پست مدرنیسم و “درهم فروشی ” خرده حقیقت ها و واقعیت های حقیر و چیرگی روزمرگی، سخنانش را با یادی از فیلم تکان دهنده ی “ماهی ها در سکوت مبمیرند ” آغاز می کند و با ذکر بیداد فقر دست ساخته ی سیاستگذاری های نادرست و تبعیض آمیز و شبه لیبرال های واپس مانده ی وطنی انگشت بر غده ی سرطانی مهلکی می گذارد_ بیماری که پاشایی را نیز در اوج مجبوبیت در بین بخش گسترده ای از جوان ها و مردم عادی، از پای درآورد _ توموری بدخیم که دارد مردمان فرودست و در حاشیه مانده را دسته دسته جان به سر می کند و کودکان بی پناه و بی تریبون و صدا همچون “ ماهی ها در سکوت میمیرند” ادامه می دهد.
اباذری خوب شروع می کند اما از مبانه ی بحث بجای تحلیل قیاسی دو نوع زندکی و دو نوع مرگ و دو نوع تفکر و نقد ریشه ای سیاست های اقتصادی منجر به فلاکت مردم پس از چند چمله ی شعاری در باره ی فاشیسم و کنایه به دولت “ تدبیر و امید ” _ که خود زیر خروارها آوار دولت “مهرورز ” و فشار تحریم و گروه های فشار و کاسبان تحریم و مافیای قدرت و ثزوت در مانده است_ نقد را به سوی مردم در مانده ای _ که البته قابل نقد هم هستند _ بز می گرداند و با به کار بردن واژگان تحقیرآمیز و سپس یرحورد واکنشی و پرخاشگرانه نسبت به دانشجو های منتقد و نگاه عاقل اندر سفیه، فضا را هم در نشست و هم پس از آن به شدت دو قطبی می کند.کار بران فضای مجازی نیز به جز شماری اندک، به خیل جماعت ستایشگران.نکوهش کنندگان پیوستند و یحث از تحلیل محتوایی به بحث های شکلی و صوری و در بیشتر اوقات سطحی فروکاسته شد.به شماری نیز فرصت داد تا دق دلی خود را از نقد اساسی او در مهر نامه ی پاییز گذشته در باره ی شبه لیبرال های وطنی اکنون خالی کنند…
بابک اوجاقی: منطق ابتذال
منطق ابتذال، منطقی توده وار است. هر آنکس که جزئی از توده ها باشد با فراغ بال و رویی گشاده از ابتذال دفاع می کند. ابتذال در نظر توده ها نوعی “حق” است. این حق جهان را برای توده ها گشوده می کند، عرصه ی نمایش احمقانه ی بودن آنها را زیباتر می کند و فرصت به رخ کشیدن خود را به آنها می دهد. فرصتی که کمتر در طول تاریخ به آن دست یافته اند. این فرصت تاریخی سودای تصرف و تملک هر آنچه دستاورد تمدن مدرن است و از قضا توسط شعارها و گشودگی مدرنیته در اختیار توده ها قرار گرفته است برای آنها به امری امکان پذیر تبدیل می کند. نگاهی به اطراف خود بیندازیم. تقریبن هر آنچه خوب و مهم و نشانه ی تفاوت برخی با اکثریت بوده است به تصرف در آمده. دیگر کافه و تئاتر و تالار موسیقی در اختیار برگزیدگان نیست بلکه در اختیار همگان است. همگانی که درکی از فلسفه و ماهیت وجودی این مکان ها ندارند. دیگر نمی توان از موتسارت، بتهون و واگنر حرف زد مگر آنکه به آمار فروش سرسام آور آثار آنها توجهی نکرد. دیگر نمی توان از امر والا در هنر سخن گفت و منتظر نظرات فراوان در تفسیر و تبیین مفهوم والایی و هنر نبود. دیگر نمی توان از فلسفه، از تاریخ، از حقوق و از سیاست سخن گفت و منتظر نظرات احمقانه نبود. جمله ی مسخره و حقارت بار “ این نظر من است و تو هم می توانی نظر خودت را داشته باشی” هر روز به گوش می خورد و به اصلی همگانی تبدیل شده است. دیگر نمی توان از حقیقت به مثابه امری یگانه سخن گفت. دیگز نمی توان در جستحوی حقیقت گام برداشت، زیرا مسئله حل شده است، ما به اندازه ی تمامی انسان ها حقیقت داریم و نمی توان همگان را مجبور به درکی یگانه یا حداکثر چندگانه از حقیقت کنیم. در چنین فضایی سخنان کسی همچون یوسف اباذری به مذاق اکثریت خوش نخاهد آمد. فرم و مجتوای تند و گزنده آن توده های مسلط را آشفته می کند و به یقه درانی وا می دارد. گویی هر آنکس که کثافت و لجن و میانمایگی را فریاد کند محکوم به تباهی ست. تمامی آنانی که از سخنان اباذری برآشفته اند نه درکی از سخن او دارند و نه درکی از مفاهیم ابتذال و میانمایگی. این مفاهیم به بخشی عادی از زندگی روزمره ما تبدیل شده است. نمی توان علیه نظم موجود و مورد توافق همگان سخن گفت زیرا اصل همگانی اصلی مقدس است و اهانت به مقدسات در طول تاریخ همواره با عقوبت همراه بوده است. از قضا امر همگانی نه برساخته صرف حکومت که همانطور که اباذری می گوید حاصل در هم تنیدگی دولت و ملتی است که تو گویی از ازل برای هم ساخته شده اند. توافق و همبستگی پنهانی و مخوف در بطن جامعه با قدرت برای سرکوب و خفه کردن هر آنچه و هر آنکس که به امر مقدس مورد توافق همگان خرده بگیرد. منطق حاکم بر جهان امروز ما نه منطق نخبگان و بزرگان که منطق توده ها و میانمایگان است و از قضا همین منطق، منطقی فاشیستی و برده وار است. ماجرا بر سر حکومت نخبگان و آریستوکراسی و الیگارشی نیست که اگر بود اباذری سخن از امر سیاسی اخته شده و احیای آن از راه سیاسی شدن جامعه نمی کرد. ماجرا حتا بر سر برتری هم نیست زیرا آدمی در حد اباذری خوب می داند که امر سیاسی و امر اجتماعی پیوندی ناگسستنی از هم دارند و نمی توان بدون در نظر گرفتن پتانسیل اجتماعی دست به تغییر زد. بحث بر سر منطق یکسان سازی، منطق پوچ برابری و نابودی فردیت است در ذیل آنچه توانایی برابر همگان بر درک حقیقت است. قربانی کردن حقیقت در پای منطق بی مایه ی حق زندگی برابر و آزاد بر اساس میل افراد. منطقی که در بطن آن عدم برخورداری از هرگونه آزادی بر خلاف میل و معیارهای نیروی مسلط نهفته است. منطقی که به اسم آزادی هرگونه حق “بودن” و “شدن” را از انسان سلب کرده است. منطقی که از انسان ها زندانیانی ساخته است که فکر می کنند آزادند و سرخوشانه و احمقانه در پی دفاع از این آزادی هستند که نه دفاع از آزادی که دفاع از نیرویی است که آنها را به اسارت در آورده. گزندگی نقد اباذری به مذاق تمام آنهایی که در پی حفظ وضع موجودند خوش نیامده، تمامی آنهایی که صبح تا شب در پی چیزهایی هستند که برای آنها از قبل برنامه ریزی شده است. تمامی آنهایی که در پی آرامش در زندگی هستند و هرگونه رویارویی با حقیقت آنها را که به فرمان بری عادت کرده اند آشفته می سازد. آری اباذری وجدان بیدار ماست، وجدانی که اینبار با زبان تند و گزنده به سراغ ما آمده است تا بلکه ما را از خاب دهشتناکی که در آن به سر می بریم بیدار کند. دفاع از اباذری، دفاع از حقیقت است. دفاع از حقیقتی که مدت هاست بی ارزش شده و باید آن را احیا نمود. نقد تند اباذری نشانه ای است از آنکه هنور می توان به آرمان های روشنفکری متعهد بود و نان به نرخ روز نخورد. سکوت روشنفکران باز گذاستن دست آنهایی ست که دیروز بر فتوره چی تاختند و او را به دلیل تحریک و سخره کشیدن میانمایگی مورد هجمه قرار دادند و امروز برای سردمداران سیاست رهایی بخش شمشیر از رو بسته اند. باید جایی ایستاد، باید جایی تا آخر ایستاد و راه سیاست حقیقی و پیوند آن با اجتماع را امکان پذیر نمود..
مهدی افشار :گاهی لازم است
من اتفاقا با لحن استاد اباذری کاری ندارم.برخی اوقات به نظر لازم است حتی با عصبانیت حرف زد و این مسئولیتش با خود گوینده است و نقد کردن اباذری از این منظر اتفاقا خیلی دمی دستی و رو است و کاری است ساده “وای استاد چرا این طور آخه سخن میگین و راه گفت وگو را میبندین؟ کدوم گفت وگو؟)
نقد اصلی به نظر من در درک ایشان ازمردم عادی است. بنا بر تحلیل اباذری یک جریانی در حاکمیت و مردم برقرار شده است تا از جامعه سیاست زدایی کنند و هنرمند و شومن را جای سیاست پیشه حرفه ای بنشاند که این روند روندی فاشیستی است. حالا چرا عوام وارد این بازی شده است؟ چون از حاکمیت میترسد و حاکمیت هم از مردم و دوطرف نانوشته دارن سیاست زدایی میکنند و توجه ها را به سمتی دیگر میکشانند.نشانه هایی هم که از این روند برمیشمرد توجه به موسیقی پاشایی و مهوش و ورود ورزشکاران و هنرمندان به سیاست است….
خب اولا، جناب اباذری یک اشتباه اساسی میکنند. در سخنان ایشان است که “موسیقی این(پاشایی) را دادم به یک متخصص موسیقی تحلیل کرد که گفت خیلی مبتذل است” استاد کاش از همان متخصص یک چیزی هم میپرسید که آلبوم های پاشایی چقدر فروش داشت؟ متاسفانه اصلا در ده تای اول فروش سال ۹۱ و ۹۲و حتی امسال نبود.در واقع مردم به یک چیزی دیگر از پاشایی توجه نشان دادن و آن قربانی شدن وی جلوی چشم شان است. حالا اینکه توی روز تشییع جنازه اش 4تا ترانه اش را زمزمه کردن دلیل بر اقبال به موسیقی پاشایی نیست. قربانی شدن پاشایی پدیده ای است که بیشتر تحلیل اسطوره شناسی میطلبد.
دوما، اصولا از نظر دسته ای؛ زندگی معمولی معنی نداره. مردم یا باید در خدمت ایدئولوژی وحزب باشید، یا اگر هم نیسیتن باید کنش فرهنگی سطح بالا داشته باشید. ملت، موتزارت گوش بدن، فیلم های کیشولوفسکی ببینندو شبها با بتهوون سر کنند.مردم اگر کنش گر سیاسی و در خدمت حزب نیستن باید کنش گر فرهنگی باشد و سطح سلیقه خود را مدام در بهترین فرم نگه دارن. حال اگه به هر دلیلی این سلیقه سقوط کرد و چیپ شد ماجرا شکل دیگه ای پیدا میکنه و اولیش این میشه که شما و دولت در پیاده کردن فاشیسم همداستانیدو حال سوال اینه که فقط مردم ایران این طورند؟
نخیر آقا! سلیقه عمومی در همه جای دنیا سطحش در همین مرز و حدود است و مایکل جکسون و دوجنسه بازی هاش و باسن نمایی مدونا برای مردم مهم تر از موسیقی پاواراتی است.کرکگگور خوب تحلیل میکنه که عامه نمیخواد همیشه در کنکاش چه کنم ؟چه کنم باشه. فکر کردن، برنامه ریختن کلان برای زندگی اش را به این و آن واگذار میکند.دین و امور دینی اش را میدهد دست روحانیت که او برایش تعیین کند چطور عبادت کند. چون نمیخواد رنج فکر و عمیق بودن را به خود بردارد.این یک رویه عمومی در جهان است و مختص ایران نیست که کشف کرده باشیم مردم ایران الان دیگه وارد بازی فاشیست سازی با حاکمیت شدن.
سوما، اتفاقا جامعه ایران اصلا سیاست زدایی نشده که سیاست زده شده. حجم دنبال کردن اخبارهای مختلف سیاسی اقتصادی به آمار در نمیاد اما واکنش های مردم نسیت به اخبار نشون میده که اتفاقا دنبال کننده هستند و پیگیر. نمونه اش را خودم در روستاهای خرم آباد دیدم که نامه های زندان تاج زاده را دنبال میکردن جز به جز. در ثانی انتخابات 24 خرداد نشان داد که جامعه ایران درمقابل سیاست و امر سیاسی خود را ملزم به مشارکت میداند و نمیتوان آن را سیاست زدا کرد.حرف در این خصوص زیاد است و استاتوس فیس بوکی مجال نمیده. فقط دوست دارم دوستان یادشان باشد فردای انتخابات مجلس سال اینده به اقای اباذری سر بزنند، چون شک ندارم انتخاباتی پر شور و جالب خواهد بود.
امین بزرگیان : خشم و هشدار
بعد از پخش عمومی سخنرانی یوسف اباذری درباره پدیده مرتضی پاشایی، یکی از نقدهای تکرار شده این بود که اباذری در سخنانش به مردم با ابله خواندن بخشی از آنها توهین کرده و این نوعی رویکرد فاشیستی است.
اباذری در این سخنرانی به غایت بیسروساماناش وضعیتی را میخواهد هشدار دهد. خشم او نیز که به احتمال زیاد واکنشی است به سخنرانهای قبلی، بخشی از این توصیف است. اساساً نمیتوان از کثافت موجود حرف زد، امید به اصلاح آن داشت و همچون یک آکادمیسین خونسرد سخنرانی کرد. آنها که اباذری و کلاسهایش را درک کردهاند شهادت میدهند که آنچه در این سخنرانی شنیدیم هم از حیث لحن و بیان و هم از حیث پراکنده گویی، بخشی از شخصیت سخنران است. اما این همه داستان نیست. او در خلال همین بیسروسامانیها جدیترین تصاویر و نقدها را از وضعیت ارائه میدهد؛ که اگر اینگونه نبود چنین جایگاهی را در میان این همه فیلسوف و جامعه شناس ایرانی نداشت. عباس کاظمی، استاد(بیرون افتاده) دانشگاه تهران و از شاگردان اباذری به روشنی آنچه میتوان در نقد اباذری در بیان انتقادیاش گفت را پیشترها نوشتهاست:
« نقد اباذری ویران گر است، زلزله ای ۱۰ ریشتری است که ابتدا بنظر میرسد که بخاطر بنیانهای سست اندیشه رقیب این ریزش رخ داده است اما نیک که بنگریم می بینیم قدرت زلزلزله ویرانگر بوده است. علیرغم شخصیت اصلاح طلبانه اباذری در عرصه سیاسی و محافظه کاری خاص نهفته در شخصیت وی، روش نقد وی انقلابی است و گویا اساسا بنا را بر مرگ رقیب میگذارد. روش انتقادی وی بنظر میرسد از راه تخریب مداوم پیش میرود. ممکن است کسی بپرسد که از پس این ویرانی، آبادی نهفته است یا خیر؟»
این بیان انتقادی انقلابی، کسی را نیز مستثنی نمیکند. از شاگرداناش گرفته تا جامعه شناسان مهمان از کشورهای دیگر به ایران. او یکبار چنان حمله تندوتیزی به ژیل کپل، جامعه شناس سرشناس فرانسوی در تهران کرد که برای ترجمه حرفهایش چند بار مترجم از اباذری پرسید آیا مطمئن است که میخواهد حرفهایش ترجمه شود؟ با همین منطق انتقادهای تند و تیز و بعضاً درست به وی نیز در راستای آموزشهای اوست و باید از آن استقبال کرد. شاید مهمترین انتقاد به اباذری همین باشد که به سبب اینکه وی سنت نوشتاری ندارد، گفتارهایش در بسیاری اوقات از برقراری ارتباط با مخاطبان عادیاش عاجز است. نداشتن برنامه پژوهشی مشخص هم او را تا حدودی پیشبینی ناپذیر، عصبی و پراکندهگو کرده است. اما بازهم باید تاکید کرد که با همه این مصائب که خود او نیز به آنها واقف است و شاگردانش را از آن نهی میکند، به جرأت میتوان گفت جامعهشناسترین جامعهشناس عصر ماست.
به او انتقاد شده که در خلال سخنرانی اخیرش به مردم توهین کردهاست. گفتهاست که مردم ابلهاند. اباذری در سخنرانیای که در سال ۸۵ و بعد از روی کار آمدن احمدینژاد داشت این موضوع را توضیح دادهاست. نقد رادیکال او به «مردم» چیز جدیدی نیست و شاید این سخنرانی مکتوب شدهاش که به وسیله خودش بازبینی شد، منظورش را روشن کند. اباذری در این سخنرانی که عنوان «دولت آن است که بیخون دل آید به کنار» را در آن سالها برایش انتخاب کردم، به سنت فراموش شدهای اشاره میکند. او مینویسد در دوران مشروطه ما با نوعی بینظیر از رویکرد انتقادی روبهرو بودیم. شاعران و روشنفکران مشروطه استثناهایی در تاریخمان بودهاند که مردم را نیز نقد کردهاند؛ نقدهایی بعضا رادیکال و در راستای زبان گفتاری رایج خود مردم. در دوران مشروطه نه مردم مقدس بودند، نه دولت و نه حتی خود روشنفکران. این نقدها هم فقط محدود به میرزاده عشقی و بهار و ادبا نبوده و روشنفکران آن عصر نیز در متنها و گفتارشان این موضوع را مدنظر داشتهاند. آنها از حربه نقد برای اصلاح مردم استفاده میکردند. چیزی که در سنت فرهنگی ما هم میتوان آن را یافت.حکومت پهلوی اول و تشکیل دولت ملت مدرن فرایند مقدس کردن مردم را کلید زد. رضاخان با ایده جمهوری و مقدس کردن مردم میخواست حکومت را به عنوان نماینده مردم، مقدس کند. تمام دولتهای مدرن در ایران پیرو همین ایده و روشاند. یکی از مبانی استبدادمدرن در ایران مقدس کردن مردم است. با غالب شدن اندیشه مارکسیسم شرقی و ایجاد حزب توده، روشنفکران هم هرچه بیشتر به درون این پروژه مقدس سازی افتادند. جلال آل احمد این ایده را در دهه ۴۰ به مسلمانها یاد داد و پوپولیسم موجود در اندیشه اسلام سیاسی را پایهگذاری کرد. مردم به چیزی مقدس و استعلایی تبدیل شد که کمتر کسی به آن صرافت میافتاد از خلق، ملت یا مردم انتقاد کند. روشنفکران حتی در برجعاجهای خود ستایشگران مردم شدند و همچنان هستند. اباذری بصورت ناگفته در آن سالها رای میلیونی مردم به احمدینژاد را به رخ میکشد؛آن بلاهت جمعی مردم و سیاستمداران اصلاح طلب در بهار سال ۸۴ را. در دستگاه فکری اباذری محبوبیت نیهیلیستی یکی از مبتذلترین تولیدات فرهنگی و نمایش این محبوبیت همچون بهار ۸۴ فرصتیاست برای نقد بیپروای مردم. و از طرف دیگر نقد بیپروای دولت و اهدافش از این پروبال دادن ها که از نظر او چیزی نیست جز سیاست زدایی از عرصه عمومیای که در سال ۸۸ سیاسی شدهبود.
برج عاجنشین بودن روشنفکر معنایش انتقاد، حمله و یا حتی تحقیر کردن رفتار جمعی توسط او نیست، اتفاقا تایید چیز افتضاح همگانی برای بهبه و چهچه شنیدن مردم و از دست ندادن موقعیت اوست. اباذری در همین متن و چند جای دیگر آنطور که به یاد دارم برای توضیح این موضوع رمان خاک بکر از ایوان تورگنیف را به میان میآورد. در خاک بکر یا همان سرزمین مقدس روسیه، مردم مقدساند و آزادی و عدالت و همه خوبیها در درون مردم مستتر است و روشنفکر تنها باید آنرا بشناسد و بیرون بکشد. اما رمان خاک بکر که شرحیاست از همین موقعیت بهگونهای جالب پایان میپذیرد. مردمِ مقدس، همان روشنفکرانِ عاشقِ مردم را به پلیس مخفی تزار تحویل میدهند-مثل بهاره رهنما:))- تنها روشنفکری که جان سالم بدر میبرد همانیاست که مردم را نیازمند تعلیم و تربیت میدانسته و به مزخرفات آنها به اسم همه سلایق و حرفها خوب و عالیاند، باج نمیدادهاست. افسون زدایی از مردم یکی از مهمترین پروژههای اباذری بوده که متاسفانه گاهی در هیاهوها گم شدهاست.
متن آن نوشتهای که شرحش رفت را در کامنت اول ببینید و البته مقدمهای هم همان موقع نوشتهام درباره مخاطرات سخنرانی که در ابتدای نوشته اباذری هست و بدرد این ایام میخورد.
محسن توحیدیان: آکواریوم لجنگرفته
سخنرانی دکتر یوسف اباذری، پتک سنگین و ویرانکنندهای بود بر این آکواریوم لجن گرفتهای که ۲۰۰ سال زمان برای ساختناش صرف شده است. او حقیقیترین مفهوم را در فلسفهی هنر، بدون تعارف و بدون واهمه از خوردن انگ سادهانگاری عریان میکند: «هنر یا حقیقت را میگوید یا دروغ را، هنرمندان نازلی از این دست دروغ میگویند.» او بدون پایبندی به اخلاقیات سادهلوحانه، بر بنیادهای پوپولیسم و فاشیسم تاخته است. زنده باد.
علی ثباتی: فاشیسم
خیلی از ماها وقتی صحبت از فاشیسم میشود تصویر صفِ بلند چگمهپوشان و پرچمهای یکشکل به ذهنمان میآید. ولی بعد از مکتب فرانکفورت و فوکو و دلوز دیگر فاشیسم نوعی قدرت تمامیّتخواه دولتی صرف نیست. فاشیسم نوعی نگاه به زندگیست، نوعی منش است، نوعی رفتارست، نوعی شکل زیستن است. فاشیسم اتحّادی حسّیست که با کینتوزی به دیگری شکل گرفتهست. همسطحشدن افراد بهمدد یک وضعیّت حسّی مشترک عاطفی و واکنشی.
مردم یکشبه طرفدار پاشاییشده به هانیه توسلّی حملههای رکیک میکنند که چرا بابت مرگ پاشائی تسلیت نگفتهست و طوری آزارش میدهند که گویا صفحهی فیسبوکاش را میبندد. همانهایی که به یوسف اباذری نیز بابت اینکه فریاد میکند که موسیقی امثال پاشائیها ابتذال محض است - و کاملاً هم درست میگوید - حمله میکنند و محیط سخنرانی را برای او ناامن میسازند.
وقتی اباذری فریاد میکند که “این موسیقی تهاش فاشیسم است” منظورش دقیقاً همین است: انتظاری یکسانشده و متحدّالشکل از همگان که واکنش عاطفی و حسّی مشابهی به آنچه مطلوب جماعت همرنگ است، یعنی موسیقی و مرگ پاشائی، نشان دهند. تسلیّت بگویند و آه بکشند و از “مرگ تراژیک خوانندهی یک نسل” سخن ساز کنند. فاشیسم که لزوماً در هیئت یک دولت تمامیّتخواه جلوهگر نمیشود، همین انتظار فردی و متفاوت برخورد نکردن با امثال پاشائی نشانهی محرز روحیّهای فاشیستیست.
صفتی که برای مردم امروزه استفاده میکنند media-driven است، یعنی تودهای که با رسانهها مدیریّت و “رانده” میشود. کیست که نفهمد شدّتوحدّت احساسی غلوآمیز و آنی عموم مردم به مرگ پاشایی خود چیزی جز دستپخت رسانهها نیست و نه از تأمّلی برآمدهست و نه از تفکّری و نه حتّا از نگاهی جدّی به موسیقی.
پس روشنفکر اگر علیه این اتّحاد همسطحکنندهی نابودگر فردیّت و تفاوتهای فردی فریاد نکند چه باید کند؟ چه انتظاری از او میرود؟ اگر روشنفکر “شبان تفاوت” است، اگر وظیفهی او ممانعت از همسطحی و یکسانسازی همگان است، موجّهترین انتظار از او اعتراض به سیلابهی جنونآمیز پاشاییشیفتگیست.
کاش اباذری با عصبیّت کمتری همین حرفها را زده بود، ولی در درستی حرفاش بحثی نیست. از فاشیسم، در وهلهی اوّل، در زندگی روزمرّه باید هراسید نه در قالب دولتهای مقتدر…همهچیز از آنجا شروع میشود.
“مردم سیستان و بلوچستان در حال مرگن… هیچ کس به این فیلم کوچکترین توجهی نکرد، حتا شما هم که اینجا نشستید نمیدونید چنین فیلمی ساخته شده.. این فیلم راجعبه زندگی و مرگ یک استان مملکته… “
“دولت بر مبنای یک سری فعل و انفعالات سیاسی ترجیح داد یک سری ورزشکار بیاره چون فکر میکردن محبوبیت مردمی داره… یه عده فوتبالیستُ، کشتیگیرُ، کاراتهکارُ نمیدونم فلان از این حرفا رو آوردن تلپوندن تو مجلسُ، شورای شهر…”
“شما وقتی میخاید سیاستزدایی کنید؛ یعنی وقتی که قرار سیاستزدایی انجام بشه لاجرم چنین وقایعی پیش بیاد متوسل شده میشه به خوانندگان پاپ برای اینکه جای سیاست واقعی رو بگیره»…
“شما انتخاب نمیکنید دارید انتخاب میشوید”
“وقتی میگن موسیقی رو تدریس نکنین تیست موسیقی مردم میشه این”
“توهین میکنم چون این ملت نشون داده فقط با توهین میره یاد میگیره”
“یه نفر نمیتونه هم بنز رو دوست داشته باشه هم پراید رو”
و….
متاسفانه خیلیها فقط قسمت پایانی سخنان آقای اباذری رو شنیدن و اون رو برجسته کردن!!!
اسماعیل حسام مقدم: دو گونه مردم
یا اینکه اباذری از چه چیزی خفه شده است؟
من این ۲۷دقیقه سخنرانی را بیش از ۲۷ بار گوش دادم؛ نمی شود به سادگی و بی تفاوتی از کنارش گذر کرد… یک جامعه شناس دارد اعلام هشدار می دهد و می گوید که این ماجرا، نشان بدی هست!
دو روز پیش من از “حالت” اباذری نوشتم.
“حالت” یا آنچه که در مطالعات فرهنگی در واژه “ Situationality ” معنای خاصی را با خود همراه می کند و در اینجا نیز می شود از معنای آن واژه کمک گرفت: آنچه که دارد رخ می دهد این هست که “موقعیتمندی” یا “حالت” اباذری در میانه دو معنا از “مردم” دارد ازهم می پاشد و به زعم روانکاوان سوژه اش تکه تکه شده و ازهم گسیخته شده است.
به زعم من مساله اصلی “حالت” اباذری در این ۲۷ دقیقه؛ نه درباره موسیقی مرحوم پاشایی یا تشییع جنازه اش هست، بلکه مساله اصلی در آنجایی رخ می دهد که یک جامعه شناس در میانه دو گونه “حالت” از مردم دارد خفه می شود؛ “حالت” مردمی که در سیستان دارند از فقر و فلاکت می میرند و “حالت” مردمی دیگر که از فرط ابتذال و افتضاح دارند می میرند. اما تفاوتی که اینجا هست، تمایزی هست بین “حالت”های مردن این دو گونه مردم؛ مردم سیستان به گونه ای واقعی و حقیقی می میرند و هیچکس هم اهمیتی نمی دهد اما مردم در گونه دوم در جریانی سیاست زدایی شده به طور نمادین زنده اند اما در واقع هیچی نیستند جز خیل مردمی که همچون انبوهه ای از کالبدها و بدن ها، دارند با متجاوزها به خودشان این همان می شوند. “حالت” این جامعه شناس در این میانه ی ابتذال و مضحکه و افتضاح، به قول خودش از احضار فیلسوفان و متفکران گذشته، هشدار اباذری را باید جدی بگیریم.
سخنان اباذری همچون امر واقع (The Real) دارد عارضه ای یا ترومایی درون امر نمادین (The Symbolic) خلق می کند. به زعم من این عارضه یا زخمی که حالت اباذری به وجود آورده، قابلیت تبدیل شدن به گفتگویی ملی درباره آنچه که “ما چگونه مردمی هستیم؟” را دارد.
من آن مردمان فرودستی(همانها که مرگشان از فرط تکرار، عادی شده است) که در این ابتذال و مضحکه همیشه گم شده اند را نمی توانم فراموش کنم… به راستی آنان فراموش شدگان ابدی هستند و اباذری خواسته که آن مردم را به یاد بیاورد.
سعید شریعتی: واژگان عریان
من یوسفعلی اباذری را به خاطر همین «تریپش» دوست دارم. برای همین مخالفخوانیاش. برای همین صراحت لهجهاش و برای همین بیپرواییاش در به کار بردن واژگان عریان. یادم هست یک روز با دکتر جلایی پور و حضرت ایشان در دفتر کار مشترکشان در دانشکده علوم اجتماعی گپ و گفتی داشتیم در مورد طبقه متوسط در ایران. صاف و رو راست برگشت گفت: «آقا طبقه متوسط در ایران ولدالزناست.» من چار ستون بدنم از این صراحت و بی پروایی لرزید. بعد وقتی توضیح داد و «فحش در رفته» منظورش را بیان کرد و تحلیلش از نحوه شکلگیری طبقه متوسط در ایران و رفتار و کنش خاص این طبقه را بیان کرد، خوب طبعاً از لرزش چار ستون بدن من هم کاسته شد.
پیروان مکتب نقادی فرانکفورت علی الاغلب چنین زبان گزنده، سیخکی و بی پروایی دارند، خصوصا وقتی با سوژههایی دست به یقه میشوند که دارای سابقه در سنت مکتب فرانکفورت است.
مسأله اول اباذری تطبیق موسیقی پاپ پاشایی(ها) با مقوله «صنعت فرهنگ» است.
«صنعت فرهنگ» یکی از اصلیترین سرمشقهای نقد سیاسی-اجتماعی فرانکفورتیهاست.
خیلی خیلی پیش از اباذری ما، تئودور آدورنو از فرانکفورتیهایی که خود پیانو میزد و شاگرد شوینبرگ موسیقیدان اتریشی بود در «موسیقی مدرن» موسیقیهای بازاری و جاز و… را مصداق تولیدات «صنعت فرهنگ» میداند و مدعی میشود که هنر توده ای و محصولات صنعت فرهنگ، ذهن مخاطب را دستکاری میکند و عنصر رهایی بخش هنر، یعنی خیال پردازی را از بین میبرد و در فرایندی که خلاقیت و ابداع ذهنی را از او میگیرد بستر فکری او را رام و بی تحرک میکند و آن را آماده هر گونه دستکاری توسط ایدئولوژی سازندگان مینماید.
من البته به این غلظت با تعابیر اباذری در مورد موسیقی پاشایی موافق نیستم و فکر نمیکنم که الگوی تحلیلی برای نقد موسیقی وجود داشته باشد که یک اثر موسیقی را به آن دستگاه نقادی علمی بدهیم و و خروجی آن این باشد که این موسیقی «مزخرف، مسخره و مبتذل» بود. «فالش» بودن البته، اگر به معنی خارج از نتاسیون بودن باشد بیشتر به «اجرا» یا «یک اجرای خاص» از یک موسیقی میتواند نسبت داده شود.
اما با او تا حدود زیادی همنوا هستم که موسیقی «زمانی، هلالی (کریمی)، پاشایی» حاصل یک سوگیری فرهنگی خاص است که «دستگاه» آن را در قالب پروژه کلان «مهندسی فرهنگی» (شما بخوانید صنعت فرهنگ) سالهاست پیش میبرد و در مناسبتهای مختلف با قالب متناسب با آن مناسبت تبلیغ و ترویج میکند. این مهندسی فرهنگی تنها شامل موسیقی نیست. در سالهای گذشته جریان مدیریت فرهنگی کشور در تسلط مدیرانی بوده است که با گازانبر دو لبه «سانسور و ترویج» تلاش کردهاند ذائقه هنری شهروندان را به سوی آنچه امثال اباذری محصولات «صنعت فرهنگ» میخوانند هدایت کنند و البته گویا آنقدر موفق بودهاند که آن دختر خانم دانشجوی معترض که به نظر میرسد آشنایی کمی با عالم موسیقی دارد از موسیقی پاشایی به عنوان «موسیقی نسل ما» یاد میکند. اباذری با تطبیق محصولات امثال پاشایی با تولیدات صنعت فرهنگ به سنت فرانکفورتیها این موسیقی را «صدای پای فاشیسم» میانگارد و نسبت به آن از سویدای جان هشدار میدهد. به نظر من «فحش در رفته» باید سوز سخن اباذری را دریافت و نسبت به آن حساس بود.
مسأله دوم اباذری «سیاست زدایی» است.
من باز با تطبیق زودهنگام فرایند سیاست زدایی به رویکردهای دولت روحانی موافق نیستم. هنوز برای قضاوت و داوری در مورد اینکه دولت روحانی «گنجشک را رنگ کرده تا جای قناری بفروشد» زود است و البته منصفانه هم نیست.
اگر چه عملکرد دولت روحانی در سیاست داخلی بسیار کند و لاکپشتی و نزدیک به خنثی است اما از سر دیده انصاف و امید اگر بخواهیم نگاه کنیم جهت گیریها و مواضع اعلامی شخص روحانی بازگرداندن نشاط و تحرک به عرصه سیاسی کشور است.
اما در کلان امر باز نسبت به دغدغه و هشدار او نسبت به موضوع «سیاست زدایی» هم نوا هستم.
تبدیل «امر سیاست» به «امر مستطاب» و تقلیل «سیاست ورزی» به «دشمنکیشی» از یک سو و ترویج آمرانه واگویه «سیاست پدر و مادر ندارد» و تنزه طلبیهای قدرتخواهانه در قالب عبارت مشهور «فراجناحی» و امثال آن از سوی دیگر فرایندهایی است که ماحصل تفوق اندیشه «تمامیتخواه اقتدارگرا» در حوزه سیاست است.
این خطری است که اباذری را میترساند و از ترس آن چنین به فریاد وا میدارد.
البته همه فرانکفورتیها بی تربیت نیستند. خیلی از نقادانی که خود را پیرو مکتب فرانکفورت میدانند دغدغه دارند و فحش میدهند.
بعضیها مثل استاد ما یوسفعلی اباذری دغدغههایش بیش از فحشهایش است و بعضی ها مثل رفیق ما نادر فتورهچی فحش هایش بیش از دغدغه هایش.
شما هم اگر فکر میکنی آقای دکتر عصبانی هستند بروید هفته دیگر بیایید.
مهران صادقینور: ادب
میخواهند خشم را هم از ما بگیرند.
پایشان روی دم که هیچ روی خرخرهی ماست، نمیگذارند نفس بکشیم، فریاد که میزنیم، آرام و مودب میگویند: آرام باشید آرامش خود را حفظ کنید!
این از این آرام باشهای دوستانه نیست آرام که بگیری اختهات میکنند تخمت را میکشند و بیخطر میشوی غلام میشوی آرام و رام میشوی. بیخطر باشی که در عمل به خفگیات منجر میشود.
بتمرگ است این بفرماییدشان. با لبخند میخواهند که مناسک اهلیشدن را تحمل کنیم داغمان میکنند اما با لبخند
این اسمش ادب نیست، این اسمش خیانت به واژگان است، جنگ صلح است آزادی بردگیست.
واژهها را از معنا تهی کردهاند، مگر ما در موضع برابریم که ادبمان را در یک دستگاه ارزشی بسنجیم؟!
که دیده که لبخند برده و ارباب شلاق به دستش از یک جنس است؟!
که گفته که احترام دو بردهها به اربابشان با احترام اربابان مودب یک جور است؟
مگر اربابان قدرت اجازهی ابراز و نظر و نشان دادن گوهر وجود را به زیر دستان دادهاند که از به خشم آمدگان طلب نزاکت میکنید؟
مگر ما مجال بروز داریم که همین خشم زبانی و کلامی را هم تاب نمیآورند؟
آخرین سنگر ما همین زبان به زعم آنها بیادبانه است. این یکی را دیگر از ما نمیتوانید بگیرید.
ادب اگر به معنای به رسمیت شناختن دیگریست، پیش از کلام باید در مناسبات منجر به برابری امکانها شود، ادبی که تبثیت کنندهی فلاک است عفونت است لجن است کثافت است.
عبدالجبار کاکایی: بغض
نمی توانم احساس همدلی م را با یوسف اباذری که صدایش صدای بغض آلود آگاهی ست پنهان کنم چند سال پیش در نقد ابتذال اخراجی ها از وحدت لمپنیسم و جهالت حرف زدم الان دارم می بینم جامعه به همان سمت در حال حرکت است جدا از تعابیر تند و تیز دکتر اباذری که واکنش به دو ماه شورش احساسات جوانی فضای مجازی ست دعوت به آگاهی همیشه شیرین است نباید تلخی و تندی آن باعث رنجش شود. البته شخص پاشایی هیچ نقشی در این ابتذال سیاسی اجتماعی ندارد و موسیقی خوب هم جایش را به موسیقی پیش پا افتاده نداده است فقط جهت نگاه ها تدریجا عوض شده است که باید اصلاح شود و هر چیزی در جای خود قراربگیرد.
به نظرم فراز این فایل صوتی انجاست که دکتر فریاد میزند :…معلومه من نماینده مردم نیستم.من کسی ام که میگم این مردم ابله اند، معلومه که من نماینده مردم نیستم…
مگه میشه شیفته گوینده این جملات نشد؟؟
محمد محمدعلی: ارشاد و اباذری
ضمن تایید سخنان دکتر یوسف اباذری، می خواستم از دوستان دور و نزدیک بپرسم چون تا کنون اغلب آثار ایشان را طی ۱۳سال گذشته وزارت ارشاد به صورت مجموعه مقاله منتشر کرده آیا متن سخنرانی اخیر را هم وزارت ارشاد منتشر می کند یا می دهند دست ناشران خصوصی و منتظر مجوز نشر می شوند؟ و آیا بیان شجاعانه این حقایق بخشی از گفتاری بلند است یا به همین جا خاتمه می یابد؟
یوسف ناصری: این فاشیستهای دوستداشتنی
برای آنها که مانند من به جامعه شناسی علاقهمند هستند و همیشه دغدغه مردم را دارند، بدون شک یوسف اباذری نامی آشناست
چندی قبل متنی از اباذری را در نکوهش ژیلکپل خواندم که اولین بار احساس کردم اگر این را به ژیلکپل بدهند بخواند، خودش هم منتقد خودش خواهد شد!
چند بار دیگر که متن را خواندم احساس کردم دیگر ژیلکپلی وجود خارجی ندارد که بخواهد از خودش دفاع یا نقد کند!
نوع نقدی که اباذری به این اسلامشناس فرانسوی وارد میکرد مانند ضربههای عمیق خنجر به پیکره او بود.
اگر بخواهم جور دیگری بگویم باید گفت: او نقد نکرده بود، بلکه نابود کرده بود.
به غیر از کتاب و مقالاتی که از دکتر اباذری به دستم میرسید و میخواندم، هیچوقت موفق نشده بودم صدای او را بشنوم و یا فیلمی از سخنرانی هایش ببینم، تا اینکه چند باری به همراه یکی از دوستانم پای سخنرانیهایش رفتم. ادبیات گفتاری او و نوع انتقاداتش و حملات پرخاشگرانهاش وقتی عصبانی میشد، همانی بود که در ذهنم از او ساخته بودم. هر بار که او “فرد” یا “مبحثی” را به نقد میکشید، به این موضوع فکر میکردم که اگر قرار باشد اباذری کسی را که روبرویش نشسته است نقد کند، توان باز ایستادن در فرد نقد شونده وجود دارد؟
نقد شونده در همان حملات اولیه اباذری خرد میشود، و چنان کوچک میشود که حتا توانایی بالابردن دست و تسلیم را هم نخواهد داشت!…
نقد اباذری از مرتضی پاشایی، رادیکالیسم، پوپولیسم دولتی و سیاستزدایی را که کنار بزنیم، که موضوع جذابی هم برای من نیست، میرسیم به مبحث شیرین “انتقاد از مردم” که ما در تمام ادوار تاریخمان و دولتها و حکومتهایمان آن را کم داریم. مردم ما قرنهاست که در تب و تاب نقد از پادشاهان و اربابانشان غوطهورند، و در مقابل هر که را که در طول تاریخ به باورهای آنها، رفتارهایشان، افکارشان و به طور کلی توده مردم انتقاد کرده را با سنگ زدهاند!
سؤال اینجاست که پس از قرنها، درست در چه زمانی قرار است مردم به جایگاه خودشان در به وجود آمدن دولتها و پادشاهان و اربابان پی ببرند؟
و شاید به جای پاسخ به این سؤال باید به این مردم تاخت! آن هم به وحشیانهترین حالت ممکن! تا به خودشان بیایند! باید حتا به آنها توهین کرد تا شاید از این خواب خرگوشی بیدار شوند.
همینها که امروز در فیسبوک و گوگل پلاس گردن برافراشتهاند که وای بر ما! این جامعهشناس چطور میتواند به خودش اجاره دهد به ما بگوید “ابله”؟
همینها باعث وضع موجودند!
همینها هستند که سالهاست از مرگ میترسند و بعد به تب راضی میشوند!
همینها انقلاب کردند، همینها به احمدینژادها رأی دادند و بعد برایش جوک ساختند!
همینها در ورزشگاهها فحاشی میکنند و محیط را برای کودکان و زنها بدل به لجنزار میکنند و بعد خود همینها به ممنوعالورود بودن زنان به ورزشگاهها اعتراض میکنند…
اما من ترجیح میدهم ابله بودن خودم را قبول کنم و ایستاده برای اباذریها دست بزنم و کلاه از سر بردارم که مرا به همان نام که هستم خطاب کرده…
در یکی از سخنرانیهای دکتر اباذری او گفت مردم نمیفهمند و تا میتوانید خودتان را از این مردم جدا کنید.
یکی از دانشجویانی که کنار من نشسته بود در حالی که داشت برای ترک سالن بلند میشد گفت: این مردک واقعن فاشیستِ! و بعد یک ژست مردم دوستانه به خودش گرفت و سالن رو ترک کرد. درست مانند همین دختر دانشجو که سالن همایش پاشایی را به دلیل توهین ترک کرد…
آره رفقا!
شما برید! سعی کنید تا میتونید سریعتر برید! ولی من میمونم. چون من عاشق این فاشیستهای دوستداشتنیام…