دو سالی از آغاز هزاره سوم میلادی گذشته بود که صدای پای بازمانده های فاشیسم از مهد لیبرالیسم و آزادی، خواب ناز جهانیان را تیره کرد.
ژان ماری لوپن، رهبر حزب جبهه ملی فرانسه که بسیاری در این کشور و در دیگر کشورهای اروپایی او را نسخه امروزی شده هیتلر و موسولینی می دانند، با کسب 17 درصد از آرای مردم فرانسه، ژوسپن سوسیالیست را کنار زد و همراه با ژاک شیراک به دور دوم انتخابات ریاست جمهوری فرانسه در سال 2002 راه یافت.
جهان مدرن شوک زده شد. هنوز چند ماه از یازده سپتامبر نگذشته بود. بنیادگرایی و افراط گرایی اسلامی که مسیحیت، یهودیت و تمدن های آنها را لایق نیست و نابودی می دانست، خودی نشان داده بود و همآورد می طلبید.
جهان پس از القاعده و بن لادن و انتحار، جهانی نبود که آمادگی و ظرفیت حاکم شدن برادرخواندگان مسلمانان افراطی بر فرانسه ای را داشته باشد که به سکولاریسم و تساهل و تسامح اهداییش به فرهنگ و تمدن غرب شهره بود.
ژان ماری لوپن در مهد لیبرالیسم و خانه سوسیالیسم از یهود ستیزی و نفرت از مهاجران سخن می گفت. برپا کردن دوباره چوبه های دار را سنت حسنه فرانسوی عنوان کرد و بر هر چه نام و نشانی از تجدد سکولار و مظاهر مدرنیته بر خود داشت، تاخت.
نبض جامعه فرانسه به لرزه افتاد، ضربان قلبش بالا گرفت. دیگر مجالی برای انتقادات بی رحمانه چپ ها از شیراک و دولت راست میانه او نبود. فساد اداری، بوروکراسی فرسوده و رانت خواری اقتصادی از خاطره ها فراموش شدند.
سفید و سیاه دست یکدیگر را در دست فشردند و پرچم فرانسه را بر دوش کشیدند. مسلمانان و یهودیان صیغه برادری خواندند، احزاب دست چپی و اتحادیه های کارگری و دانشجویی به آغوش راست میانه خزیدند و همه با هم یکصدا شعار سر دادند که “دزد از فاشیست بهتر است.”
راست گرایی افراطی در دور دوم انتخابات 2002 در برابر جامعه متحد فرانسه جایی نداشت. کابوس بنیادگرایی مسیحی لااقل برای مدتی از خواب خوش اروپاییان رخت بربست.
مشابه این اتفاق در یک “دور دوم” دیگر نیز تکرار شد. تقریبا سه سال بعد در نهمین دوره ریاست جمهوری ایران. هزاران کیلومتر دورتر از سرزمین گل ها، در قلب خاورمیانه که به تازگی صادرکننده بنیادگرایی اسلامی به جهان شناخته شده بود.
اکبر هاشمی رفسنجانی و محمود احمدی نژاد رودرروی یکدیگر قرار گرفته بودند. دور اول انتخابات به سردی گذشته بود. اصلاح طلبان در آتش اختلافات داخلی می سوختند و اصولگرایان با طراحی صحنه، میز بازی را در اختیار گرفته بودند.
ماجرای احمدی نژاد که جدی شد، همه به میدان آمدند. از راست میانه تا چپ. حتی روشنفکرانی که تا یک هفته قبلترش از بی حاصلی و بی فایدگی شرکت در انتخابات می گفتند به عرصه ورود کردند. کسانی که به دکتر معین رای ندادند، دسته جمعی پشت هاشمی سنگر گرفتند. همه جا صحبت از صدای پای فاشیسم بود.
در عرض یک شب، همه آن سخنان مایوس کننده و افشاگری ها درباره دوران سازندگی و رانت های عظیم اقتصادی فراموش شد. جارچی از استبداد و دیکتاتوری از دل راست خبر می داد و از ورژن “شیعه” افراط گرایی اسلامی در خاورمیانه.
اما افسوس که دیر شده بود. نه فرصتی مانده بود و نه گره سیاست آن هنگام ایران با “ائتلاف های سیاسی” باز می شد. فریاد “دزد از قاتل بهتر است” موتلفین ایرانی به گوش کسی نرسید و تازه به دوران رسیده ناشناخته ای که توانسته بود خود را نماد برهم زدن محافظه کاری و سنت های انقلابی جمهوری اسلامی معرفی کند، در رقابت با “نماد نظام” به موفقیت دست یازید.
آنچه در یک ماهه منتهی به 22 خرداد 1388 در ایران اتفاق افتاد، در واقع شنیده شدن آن فریاد سال 84 از جانب مخاطبانش بود. جامعه ایرانی آگاه شده بود که مزاجش با بنیادگرایی اسلامی و مهدویت گرایی ابداعی تناسبی ندارد.
دیکتاتوری عیان شده بود و اندک اندک مشخص می شد که آنکه سیاست بسته مشق می کند و “حالش از شنیدن نام دموکراسی بهم می خورد” اگر هم ادعای عدالت خواهی و دست پاکی داشته باشد، دروغ می گوید.
آنگاه که عدالت علوی و انتظار مهدوی با 300 میلیارد تومان سرمایه گمشده شهرداری و 300 میلیارد دلار عایدی ناپیدای فروش نفت جور در نیامد، 22 خرداد خلق شد.
حالا یک سال و نیمی از آن روز می گذرد و عرصه سیاست در ایران به رغم تمام فیلترینگ و سانسور و بگیر و ببند آنقدر شیشه ای شده که هر کسی بتواند از پشت آن، درونش را نظاره کند و ادعاها را باور نکند.
در چنین فضایی است که ادعایی مانند نبودن یک نقطه سیاه و حتی خاکستری در کارنامه برخی افراد هرگز توسط اذهان پرسشگر و آگاه باور نخواهد شد. در شرایطی که روزی نیست خبری از ارقام میلیونی و میلیاردی که یا در لا به لای ردیف های بودجه گم می شوند و یا به ثمن بخس به قرارگاه های نظامی ـ– اقتصادی واگذار می شوند، منتشر نشود سخن گفتن از پاکدامنی فرد اول شاهد و ناظر این “فساد” به شوخی تلخی می ماند.
چگونه می توان پاکدستی اقتصادی فردی را باور کرد که به قول میرحسین موسوی در بیانیه شماره 17 سپاه تحت نظر و کنترل او چرتکه به دست، قیمت های نجومی بازار سهام و نفت و گاز و خودرو و پتروشیمی و راه سازی و سد سازی و هتل سازی و… را بالا و پایین می کند.
اصلا به فرض که باور شد. فرض که هیچکس در پاکی جیب های آقا و خانواده اش شک نکرد. اما پاکی دست که به اینها نیست. دستانی که به خون بهترین جوانان و زیباترین دختران و پسران این کشور رنگین باشد، هرگز پاک نخواهد بود.
آقای مهاجرانی عزیز؛ دزد از قاتل بهتر است ولی امان از او که هم دزد باشد و هم قاتل.